🌸🌸🌸🌸🌸
💗بنده نفس تا بنده شهدا 💗
قسمت14
-الو سلام زینب خوبی؟
زینب : سلام حنانه تویی خانمی؟
-آره عزیزم خودمم
زینب: منتظر تماست بودم
زینب میخام ببینمت
به کمکت نیاز دارم
زینب :باشه عزیزم
من دارم میرم بهشت زهرا قطعه سرداران بی پلاک
توام بیا اونجا ببینمت
-اووووم میدونی چیه زینب
اینجا که میگی من اصلا نمیدونم کجاست
بلد نیستم
زینب:ایوای ببخشید من یادم نبود
باشه حاضر شو عزیزم بیام دنبالت باهم بریم
-باشه
رفتم سمت کمد لباسام
مرگم گرفت خدایا اینا مانتون یا بلوز آخه
حنانه خاک تو سرت نکنم
با اشک چشم و بغض گلو گوشی برداشتم
زینب
زینب : جانم عزیزم چی شده ؟
-زینب من لباس درست حسابی ندارم برای
اینکه بخوام محجبه بپوشم
زینب: اشکال نداره گلم
بیا یه روز دیگه میریم مزارشهدا
امروز میریم خرید
-باشه ممنون
اونروز با زینب رفتم بازار تجریش خرید من
یه مانتو مناسب یه شلوار پارچه ای
یه روسری بلند خریدم
خریدامو کردیم اومدیم خونه من
زینب بهم یاد داد چطوری روسریمو
لبنانی سر کنم
چادر بذارم سرم
زینب رفت گفت کمک نیاز داشتم بهش زنگ بزنم
دوروز گذشته بود اما من دلم بهانه شلمچه میگرفت
رفتم چادر و روسریم سر کردم و آماده شدم رفتم ......
میخواستم برم پایگاه اما آدرسش یادم نبود
دوباره شماره زینب گرفتم و آدرس
پایگاه گرفتم رفتم
تموم طول مسیر تا پایگاه دعا میکردم
این پسره کتابی اونجا نباشه
حقیقتا ازش خجالت میکشیدم
بالاخره بعداز دوساعت رسیدم پایگاه
هیچ ذکری بلد نبودم
زیر لب گفتم خدایا خودت کمکم کن
وارد پایگاه شدم از بدشانسی من آقای کتابی اونجا بود
با بالاترین درجه استرس سلام کردم
بنده خدا همینجوری مشغول بود
جواب داد:سلام علیکم خواهرم بفرمایید درخدمتم
-ببخشید با آقای حسینی کارداشتم
سرش آورد بالا حرف بزنه ک حرفش نصفه موند
زنگ زد آقای حسینی اومد وقتی ماجرا را براش گفتم
گفت باید بریم پیش آقای میرزایی راوی اتوبوسمون بود
آقای حسینی و .... بقیه اصلا به روم نمیاوردن
من چه برخوردهای بدی باهاشون کردم
باید میرفتیم مزار شهدا
من و زینب و برادرش و آقای حسینی رفتیم مزار
یه آقای حدود ۵۱-۵۲ ساله از دور دیدم
یعنی خود آقای میرزایی بود
اصلا قیافشو یادم نبود
تا مارو دید بهم گفت :خانم معروفی
زودتر از اینا منتظرت بودم
بقیه دوستات زودتر اومدن
- خودمو گول میزدم نمیخواستم وجود شهدا را باور کنم
آقای میرزایی: اما شهدا ......
🍁نویسنده: بانو ش🍁
@kafoshohada
کـَــهْفُــــ الشُــهَـدا🇵🇸🖤
رفقا بزنید شبکہ یک 🌱
گل سر سبد ملت ایران ( حضرت آقا حفظہ الله) دارند صحبت میکنند ❣
هدایت شده از کـَــهْفُــــ الشُــهَـدا🇵🇸🖤
﷽
صلاللہعلیڪیاٵباعبدللہ💚🌱
خاطره ای از زبان فاطمه مغنیه:
"جهاد مشهد را خیلی دوست داشت.
هروقت دلش می گرفت و وقت آزاد داشت، می گفت بریم مشهد.خودش می رفت .
گاهی هم به من زنگ میزد و می گفت فاطمه بریم مشهد؟ می رفتیم.. خیلی سفر های خوبی هم می شد.
بعد از شهادت بابا، متولیان حرم های متبرکه، پرچم های متبرکه را برایمان فرستادند، تا با بابا دفن کنیم.
پرچم کربلا ، نجف ، حضرت زینب(س)..
بعد از شهادت جهاد هم پرچم های کربلا و حرم حضرت زینب (س) را برایمان فرستادند.
موقع تدفین اول پارچه امام حسین علیه السلام را که جهاد عاشق عزاداری برایشان بود را پهن کردیم؛ در همان حین کسی رسید که پرچم گنبد امام رضا (ع) را آورده بود.
آن فرد اصلا از زمان دقیق مراسم خبری نداشت. خواست خدا بود که به موقع رسید. این پرچم را حتی برای بابا هم نفرستاده بودند، انگار خود امام رضا علیه السلام آن را فرستاده بود."
#شهید_جهاد_مغنیه
@kafoshohada
همیشہ نگاهت بہ کارهات
از بالا ب پایین باشہ
و نگاهت بہ آدمای اطرافت
ازپایین ب بالا :))
#تلنگر🌱
سلام رفقای کهف 🌱💚
خواستم بگم حال بچه های فلسطینی زیاد خوب نیست!
نمیدونم چقدر اخبارو پیگیری میکنید ؟!
آبرو روشون بستن
برق و گاز هم ندارن !
درکل اوضاعشون خوب نیست 💔
چلہ زیارتعاشورا برای کمک ب جبهہ مقاومت و بچهایمظلوم فلسطین گرفتیم ...
بنیت شهیدان ابراهیم هادی ، نوید صفری و عباس دانشگر عزیز :))
هر کسی میتونه پیوی اعلام کنہ .
@FZ0076
انشالله همگیتون حاجت روا بشید 💚🌱
<✨🌱>
‹بہقولشھیدابراهیمهاد؎:
مُشڪِلمـٰااینـھكبرـٰاۍِرـضایَٺ
همہڪارمیڪنیمجزرـضاۍِخـدا🌿..
⊱ #شهیدانه_رفاقت⛅️˓⊰
⊱ #اللهمعجللولیکالفرج⛅️˓
@kafoshohada