eitaa logo
کـَــهْفُــــ ‌الشُــهَـدا🇵🇸🖤
7.9هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
234 فایل
بسم‌ࢪب‌الزهــــــــــږا❤️ بمون‌حالا‌کہ‌دعوت‌شدی‌ شاید‌‌شہدایہ‌رزقی‌برات‌کنارگذاشتن🌱:) براے‌حرفاے‌دلټ👇 https://daigo.ir/secret/2956196564 شرط‌کپی‌یہ‌صلوات‌برا‌ظهورمولاوشادی‌روح‌شہدا براتبادل‌وتبلیغ‌قیمت‌پایین👇 @ya_zahra076
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب خوب یکی از بهترین ابزار های کمال بشری است. -حضرت آقا🌱:) @kafoshohada
رفقا ناشناساتون بعدا جواب میدم ببخشید 🌸🤦‍♀🍃
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 ... از نبل، با قلبی آکنده از شوق می‌رویم به سوی حلب اما این شوق، دیرپا نیست. ناخوشی‌های جنگ زود آوار می‌شوند بر سرمان. اندکی آن‌سوتر از شهر، باز آش همان است و کاسه همان. باز زخمِ ویرانی روی چهره شهرها و روستاها... مساجدِ ویران‌شده، ماشین‌های سوخته، اثاثیه‌ی رهاشده، شیشه‌های شکسته، سقف‌های به سجده‌آمده؛ همه قاب‌هایی که ذهنم را می‌خراشند. توی مسیر، در یکی از روستاها، جمع زیادی از کودک‌ها، انگار که منتظر کمکِ رهگذران باشند، دور ماشین‌مان حلقه می‌زنند و با دست اشاره‌ای می‌کنند که یعنی آب و غذا می‌خواهیم. دل‌مان به درد می‌آید. چیزی همراهمان نیست جز دو سه بطری آب. شرمسارشان شدیم... رحیم می‌خواست گازش را بگیرد و برویم اما ایستاد. این 3 بطری، آبی نمی‌شود بر آتش دردِ این بچه‌ها... رحیم که بطری‌ها را داد به بچه‌ها، هنوز منتظر مانده بودند که شاید چیزِ بیش‌تری دشت کنند. شرمساری را توی صورت رحیم می‌‌دیدم. مدام به بچه‌ها می‌گفت:«عفوا... عفوا...» حالمان گرفته شد. از شوخی‌هایمان فقط یک سکوتِ کش‌دار باقی ماند که انگار نمی‌خواست تمام شود. آن شب همه کم‌حرف شده بودند... صدای سوت خمپاره‌ها، گاه به گاه، سکوت شب را می‌شکست... ۱۰۲ 📔 @kafoshohada
خدایا ازهمہ نگاهایی کہ شهادتمونو عقب انداخت! معذرت ❤️‍🩹
دستنوشتہ‌شهید 🌷 یاران‌چہ‌غریبانہ رفتند‌ازین‌خانہ:)💔
صل‌اللہ‌علیڪ‌یاٵباعبدللہ💚🌱
یکی از برادرهام شهید شده بود. قبرش اهواز بود. برادر دومیم توی اسلام آباد بود.  وقتی با خانواده ام از اهواز برمی گشتیم ، رفتیم سمت اسلام آباد. نزدیکی های غروب رسیدیم به لشکر. باران تندی هم می آمد. من رفتم دم چادر فرماندهی ، اجازه بگیرم برویم تو .  آقا مهدی توی چادرش بود. بهش که گفتم؛ گفت « قدمتون روی چشم . فقط باید بیاین توی همین چادر ، جای دیگه ای نداریم.»  صبح که داشتیم راه می افتادیم، مادرم بهم گفت« برو آقامهدی رو پیدا کن ،ازش تشکر کنم..  توی لشکر این ور و اون ور می رفتم تا آقا مهدی را پیدا کنم. یکی بهم گفت «آقا مهدی حالش خوب نیست؛ خوابیده.»  گفتم « چرا ؟» ... گفت « دیشب توی چادر جا نبود. تا بخوابد، زیر بارون موند، سرما خورد... 🌱 @kafoshohada
امیرالمومنین(ع): اگرصبور‌نیستی،خودراصبور‌جلوه‌بده😇 زیرا‌هر‌که‌خود‌را‌شبیه‌گروهی‌کند،سرانجام یکی‌ازآنان‌شود.🪴 اگه‌نمیتونی‌خوب‌باشی،اَدای‌خوبارودر‌بیار👣 به‌مرور‌تغییر‌میکنی‌و‌بهتر‌میشی...🌤 📚 @kafoshohada
به خواهران و برادرانم توصیهـ می کنم که پیرو ولایت باشند حتی اگر به قیمت جان آن ها باشد:)) 🌱 @kafoshohada