هدایت شده از کانون فرهنگی مسجد جامع کهریزسنگ
آیا میدانید
مسائلی را که انسان غالبا به آنها احتیاج دارد ، واجب است یاد بگیرد.
جهت یادآوری
حضور حجتالاسلام حاج سید محسن هاشمی امروز(سهشنبه ها ) از ساعت ۱۶:۳۰ در دارالقرآن جنب مسجد جامع کهریزسنگ جهت پاسخگویی به سوالات شرعی و همچنین محاسبه خمس و ثبت وصيت نامه و.....
@kfemamzamani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪐اردوی متفاوت دانش آموزی کهکشان
☄ ویژه دانش آموزان کلاس چهارم تا دهم
🎯اسب سواری، تیراندازی، تیمار اسب، کبدی، برج همساز، شنی تانک و...
👈با اجرای کارسوق رقابتی و جذاب 🔥🔥عملیات نجات کاوشگر 🔥🔥
⛳کافی شاپ و نوشیدنی های دلچسب در منطقه خوش و آب و هوای اصغرآباد
💥هماهنگی و رزرو سانس اردو:
۰۹۹۲۶۵۲۸۱۳۱
━━━💠🍃🌸🍃💠━━━
#پردیس_تخصصی_کودک_نوجوان👇
https://eitaa.com/kodakparvaz
#اطلاعیه
سفره حضرت ام البنین(سلام الله علیها)
توزیع و پخت سمبوسه نذری
چهارشنبه روز شهادت حضرت ام البنین(سلام الله علیها)
حسینیه چهارده معصوم(علیهم السلام)
موکب سیده ام البنین(سلام الله علیها)
@Mookeb_sayede_ommolbanin_s
پوشاک بچگانه فندق😍
✅#ارزان ترین فروشگاه لباس کودک😌
✅#شیک ترین و با #کیفیت ترین لباس ها برای کوچولوهای شیک پوش🤩😎
🌈شروع قیمت از ۱۰۰ هزار تومان 😳😳
دنیای کودکان تان را رنگی تر و زیباتر خواهید کرد اگر با ما باشید و به ما اعتماد کنید🌱
#تضمین_کیفیت
#قیمت_به_صرفه
#تنوع بالا بیش از ۵۰۰ مدل
کلی به نفعته ازشون خرید کنی🤩🤑
وارد کانال بشین و از تنوع کارها و قیمت ها شگفت زده شوید😉👇
https://eitaa.com/joinchat/674234685Ceba39e1306
14001025eheyat-taheri-vahed.mp3
1.2M
بانوی حیدر است حقا که او شفیعه فردای محشر است.
🎙 مداحی 🎧
کربلایی حسین طاهری
#ام_البنین
#وفات_ام_البنین
سلام به مامانای عزیز🥰
کافیه یک بار از کانال من دیدن کنید،عاشق کارامون میشید🤗
کلی کار جدید با قیمت منصفانه و ارزان براتون آوردیم🍂🍁🍂🍁
با ما ارزان شیک پوش شوید👌👌
کافیه یکبار از ما خرید کنید،مشتری دائم ما میشید😎
ارسال از اصفهان💫
🍁🍂پوشاک خاص پسند🍂🍁
راه ارتباطی ما⬅️
@shicposhan1402
لینک دعوتمون⬅️
https://eitaa.com/shico0
#معرفی_و_حمایت_از_مشاغل_شهر
(حل شود صد مشکلم باذکر یا ام البنین سلام الله علیها )
امشب مهمان اطعام سفره حضرت زهرا (سلام الله علیها)
حسینیه چهارده معصوم(علیهم السلام)
@H14M_K
#اجتماع_بزرگ_دختران_حاج_قاسم
🌷 به عشق حاج قاسم 🌷
برای زنده نگهداشتن یاد سرداری که جان داد تا آرامش ندهیم..
که حداقل کاری که از دست ما یتیمان حاج قاسم بر می آید زنده نگهداشتن یاد و خاطره ی پدر عزیزمان است...
☘ اجتماع دختران حاج قاسم عزیز
🌿 تاریخ: ۱۴ دی ماه
🌿 مکان: مصلی اصفهان
🌿 مدعوین: همه دختران و مادران
🌿حرکت: بعد از نماز ظهر و عصر از یادمان شهدای نجف آباد
🌿 وسیله ایاب و ذهاب : اتوبوس
🌱 از علاقمندان ثبت نام بعمل می آید و کارت دعوت تحویل میگیرند.
🌱 به قید قرعه از بین شرکت کنندگان حاضر در اجتماع ۳۱۳ نفر اردیبهشت ۱۴۰۳ بطور رایگان ، اردوی دو روزه کرمان برای زیارت شهید حاج قاسم اعزام میشوند .
✅ برای ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر در ایتا با شماره ٠٩١٣٩۶۶٠٢٢٨(صالحی) در ارتباط باشید .
✅فرصت ثبت نام تا امروز عصر ۵ دی ماه می باشد .
سهم شما در ثواب این اجتماع بزرگ انتشار پیام و دعوت از دوستان و آشنایان 🌹
● با عرض سلام خدمت همشهریان گرامی بهویژه اعضاي محترم "گروه سلامتکده گلگندم"
▫️ به اطلاع همشهریان ساکن کهریزسنگ و حومه ميرساند، برنامه سخنرانيِ خطیبِ توانا، استاد و درمانگر برجسته کشوري، اِحیاگر سبکِ زندگيِ اسلامي سنتي، "استاد سید حسین افشار نجفي" (از شاگردانِ ممتازِ پدر علم طب سنتي ايراني، حکیم خیراندیش و پدر علم طب اسلامي، آیتالله تبریزیان) در روز شنبه مورخه 1402/10/09 در شهر کهریزسنگ برگزار خواهد شد.
🔘 قابل ذکرست که امکانِ #ویزیت_رایگان توسط شخص استاد افشارنجفی در روز یکشنبه مورخه 1402/10/10 فراهم خواهد بود.
🔘 بديهي است که براي ویزیت بیماران، اولویت با افرادي ميباشد که از قبل نامنويسي نموده و نوبت رزرو کرده باشند.
👈👈 براي نامنويسي و اخذ نوبت ميتوانید از طریق پیامرسان ایتا یا پیامک با شماره 09130759411 در تماس باشید.
🔘 مکان و ساعت دقیق برگزاري سخنراني و ویزیت، متعاقباً اعلام خواهد شد.
☑️لطفاً در گروهها اطلاعرساني کنید🙏
https://eitaa.com/joinchat/170787029Cebd9b99856
هدایت شده از بیت العباس شهدای کهریزسنگ
السَّلامُ عَلَیکِ یَا أُمَّ البُدُورِ السَّوَاطِع فَاطِمَةَ بِنت حزَام الکلابیّة المُلَقَّبةُ بِأُمّ البَنِین وَ بَاب الحَوَائِج
▪️مراسم روضه باب الحوائج حضرت ام البنین سلام الله علیها
سخنران:
👤حجت الاسلام رجایی
و نواے گرم:
👤 مداحان اهل بیت
🕰 زمان: سه شنبه ۵ دی ماه از ساعت ۱۸:۳۰
🕌 بیت العباس شهدای کهریزسنگ
هیئت عاشقان و منتظران حضرت مهدی «عج»
#آجرڪاللهیاصاحبالزمان 🕯
╭┅───────┅╮
@beit_abbas
╰┅───────┅╯
درمانگاه شبانه روزی جمعیت هلال احمر واقع در کهریزسنگ خیابان ولی عصر(عج) برای اطلاع رسانی هرچه بیشتر به همشهریان عزیز کهریزسنگ و حومه کانال اطلاع رسانی ذیل را در پیام رسان ایتا فعال نموده است.
کانال درمانگاه هلال احمر
ارائه کلیه خدمات پزشکی و دندانپزشکی و......
ارتباط با مدیر درمانگاه ، پیشنهادات انتقادات و سوالات و ...👇👇
@AMsalehi
با لینک زیر به عضویت کانال درمانگاه دعوت شده اید .👇
https://eitaa.com/DarmangahHelalAhmar
هدایت شده از مرکز نیکوکاری کهریزسنگ
⚫️ ۱۳ جمادی الثانی ، وفات بانوی ادب ام العباس(ع) ، را به شما همشهریان عزیز تسلیت عرض می کنیم.
◼️ختم ۱۴.۰۰۰ شاخه گل صلوات به محضر این بانوی باب الحوائج(س) روز چهارشنبه در گروه ختم ذیل برگزار می گردد.👇
https://eitaa.com/joinchat/2935947540Cd9e3ef90b2
◼️لطفا حاجات خود را مد نظر داشته باشید و در ختم شرکت بفرمایید.
🖤مرکز نیکوکاری اشتغال مسجدالرسول(ص) کهریزسنگ
http://eitaa.com/nikokarimar
https://ble.ir/nikokarimar
https://rubika.ir/nikokarimar
#الدخیلڪ_یا_ام_القمر_س❤️
حدیث مادرانِ این زمینے
چرا بعدِ پسرهایٺ حَزینے
بہ سوگندِ شهیدان مدافع
تو تا روز جزا اُمُّ الْبَنینے
#ام_الشهداء🥀
#وفات_حضرت_ام_البنین(س)🥀
#تسلیٺ_باد🥀
✍️ کانال کهریزسنگ در ایتا و روبیکا :
🖤𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮
eitaa.com/kahrizsang
rubika.ir/kahrizsang
╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯
#شهید_گمنام #اولین_سالگرد #آیین_بهره_برداری
🔰 اولین سالگرد تشییع و خاکسپاری شهید گمنام
💠 آیین بهره برداری از یادمان شهید گمنام شهر گلدشت
🎙 با اجرای حمید راستی
🎤 مداحی کربلایی جواد حیدر
💌 روایت گری برادر مسلم نبی
🗓 چهارشنبه ۶ دی ماه ۱۴۰۲
🕤 ساعت ۹:۳۰ صبح
📍 پارک کوهستان شهر گلدشت
🌷 یادمان شهید گمنام
📌قرارگاه رسانه ای امام علی(ع):
🆔️ https://eitaa.com/Hozeh_1
توجه📢📣 توجه📢📣
قابل توجه همه عزیزان مغازه جنب نانوایی حکمت اله مهرابی واقع در خیابان معلم شمالی شهرکوشک فرداچهارشنبه ۱۴۰۲/۱۰/۰۶ ازساعت ۹صبح الی ۲بعدازظهرودوباره از ساعت ۵بعدازظهرالی ۱۰ شب گوشت منجمد گوسفندی طرح ویژه وتخم مرغ طرح ویژه ومرغ منجمدتنظیم بازار و مرغ گرم به قیمت مصوب دولتی توزیع می کند درضمن فروش به صورت کالابرگ هم انجام میشود.
برای اطلاعات بیشتر با این شماره تماس بگیرید ۰۹۱۳۶۶۹۶۸۴۴
https://eitaa.com/joinchat/2749694487Cd404453dae
💫بخش بیست و سوم💫
در چهره همه شان وحشت و اضطراب و نگرانی موج می زد.انگار همه منتظر یک اتفاق بودند.این ترس را به وضوح در نگاهشان میدیدم.اما بچه ها بی خیال دنیا بازیگوشی میکردند.روحانی میان سالی با قد و قواره متوسط که عبا روی دوشش نبود،کنار چند پیرمرد که به نظر از بازاری های بازار صفا می آمدند،ایستاده بود و به حرفهای آنان گوش می کرد.در عین حال بدجوری توی فکر فرو رفته بود.مش ممد متولی مسجد جامع دائم از پله های مشرف به اتاقش بالا و پایین می
رفت و چیزهایی که می خواستند می آورد و کار انجام می داد.از چهره خسته اش می شد فهمید چقدر کار به او فشار آورده است.
به طرف میزی که کنار در مسجد بود،برگشتم. من هم بین کسانی که دور یک میز جمع شده و خواسته هاشان را می گفتند،قرار گرفتم.جوان پشت میز سعی میکرد با رویی خوش جواب مردم را بدهد.کمی که گذشت و سرش خلوت تر شد.جلوتر رفتم و پرسیدم: ببخشید.اینجا با کی می تونم صحبت کنم؟
گفت:راجع به چی؟گفتم:راجع به شهدا گفت: نمی دونم برو تو مسجد.اونجا سراغ بگیر. بلاخره یکی جوابت رو میده.عصبانی شدم و گفتم:این چه وضعیه؟من برم سراغ کی رو
بگیرم؟بگم با کی کار دارم.برم وسط حیاط وایسم داد بزنم آهای یکی به داد من برسه؟ از پرخاش و عصبانیت من خنده اش گرفت
و گفت:حالا کارت چیه؟گفتم: شهدا تو جنت آباد موندن رو زمین.ما دست تنهاییم.آب نیست.کفن کم می آریم.سگ ها هار شدن به جنازه ها حمله میکنند.گفت:حالا شما آرام باشید.یه کمی به خودتون مسلط باشید.من
زنگ میزنم به بچه ها،هماهنگ میکنم یه تعداد نیرو بفرستن جنت آباد.خوبه؟
دیگر چیزی نگفتم،سرکج کردم و برگشتم جنت آباد،زینب تا لب و لوچه آویزان مرا دید، پرسید:ها چی شد؟گفتم:رفتم گفتم،قول دادن هم نیرو بفرستن برای کمک، هم برای
نگهبانی بیان.گفت:خدا کنه این طور باشه
بعد به من که می خواستم داخل غسالخانه بروم،گفت:بیا بریم این مادر مرده ها رو دفن کنیم.آب تانکرها تموم شده.دستمون موند تو حنا،سر برانکاردی که زینب بالا سرش ایستاده بود را گرفتم و به طرف قبرها راه افتادیم.از جلوی در غسالخانه مردانه که رد شدیم یکی، دو نفر به کمک مان آمدند و زیر برانکارد را گرفتند.جنت آباد تقریبا خلوت شده بود.ده، دوازده نفری بیشتر نبودیم.سر قبرهای خالی که رسیدیم،برانکارد را زمین گذاشتیم.شهید را برداشتیم تا توی قبر بگذاریم.در کمتر از ثانیه ای صدای شکستن دیوار صوتی همه مان را وحشتزده کرد.چشم هایمان به دل آسمان
خیره شد،دو تا میگ بودند.تا ما به خودمان بیاییم سریع راکت ها را ریختند.
صداها آنقدر مهیب و نزدیک بود که مطمئن شدیم،جنت آباد را زده اند.زمین و زمان لرزید و گرد و خاک شدیدی بلند شد،هرکس خودش را به طرفی انداخت.صدای اصابت ترکش های راکت به اطراف شنیده می شد.من به محض شنیدن صدای انفجار دستانم را از زیر گردن و کتف جنازه که قصد بلند کردنش راداشتیم، بیرون کشیدم.با پا توی قبری که قصدداشتیم جنازه را در آن بگذاریم،پریدم و همزمان فریاد زدم:زینب خانم بپر،چند ثانیه گذشت،منتظر بودم راکت های بعدی را همین جا بریزد و یکی از آنها روی سرم فرود بیاید.ولی خبری نشد.در حالی که مرتب زیر لب حضرت عباس را صدا میکردم و از او کمک می خواستم،سرم را بالا آوردم تا زینب خانم را ببینم.او کنار جنازه روی زمین پناه گرفته بود،چند تا از مردها هم توی قبرها رفته بودند و تکبیر میگفتند.صدای انفجار دوم از سمت پادگان در آمد و بلافاصله جنت آباد را با مسلسل به رگبار بستند.گلوله ها در فاصله پنجاه تا صد متری ما زمین را شخم می زدند.دوباره سرم را دزدیدم.گلوله ها موقع نشستن به زمین صدای خاصی ایجاد می کردند.نگران زینب بودم.با اینکه می ترسیدم و زمین گیر شده بودم،این لحظات ترس آور برایم جالب بود. ولی هر چه بود،خیلی زود تمام شد.سر و صداها که خوابید،توی آن گودال حس دیگری به من دست داد،اگر یکی از آن گلوله ها به من می خورد،حتما همین جا دراز به دراز می افتادم و در خانه ابدی ام جا می گرفتم.با این فکر توی قبر خوابیدم تا ببینم حس و حال قرار گرفتن در توی قبر چطور است.مراحلی را که این روزها موقع تدفین شهدا دیده بودم، به ذهن می آوردم.خواباندن روی پهلوی راست و قرار گرفتن صورت روی خاک،سنگ لحد بالای سر و بعد تاریکی و تنهایی،رعب و وحشت عجیبی توی دلم افتاد.یاد کارها و اعمالم افتادم.صحنه های زندگی ام خیلی سریع از نظرم گذشت.به خدا گفتم: خدایا زمانی مرا از این دنیا ببر که مرا بخشیده باشی و اعمال و کردار من آنقدر صالح باشد که دیگر این رعب و وحشت را نداشته باشم.
صدای زینب خلوتم را به هم زد،دختر چرا خوابیدی توی قبر؟گفتم:می خوام ببینم مرگ چطوره.یک کمی خاک روم میریزی،فرض کن منم یه شهیدم.
گفت: پاشو، پاشو.مسخره بازی بسه. بلند شو وقت نداریم.به شوخی گفتم: مگه تو صاحب قبری،منو بیرون میکنی؟
#قصه_شب
#بخش_بیست_و_سوم
#رمان_دا
#کتاب_بخوانیم
💫ادامه بخش بیست و سوم💫
خندید و گفت:نه صاحبش این بنده خداست. منم وکیل،وصی اینم.بعد دست دراز کرد و مرا از قبر بیرون کشید.وقتی بالا آمدم،چون احتمال برگشت هواپیماها را می دادیم،سریع جنازه را توی قبر گذاشتیم و رویش را پوشاندیم.بعد به سمتی که رگبار بسته شده
بود رفتیم.بعضی از گلوله ها به قبرها اصابت کرده بود.بقیه هم روی زمین پخش شده بود خاکها را زیر و رو کرده بودند.مردها چند تا از گلوله ها را برداشتند.همه با تعجب نگاه می کردیم.گلوله های بزرگی بودند.پنج سانتی متری می شدند.یکی از مردها به شوخی گفت:یکی از اینا فیل رو هم از پا در می یاره. این بی وجدانها اومده بودند ماها رو بکشند.
نزدیکی های غروب کم کم جنت آباد خلوت شد.ما هم دست از کار کشیده بودیم.همه از خستگی یک طرف افتاده بودند.از بس جنازه این طرف و آن طرف کرده بودم،کمرم راست نمی شد.هنوز جنازه هایی بودند که کارشان انجام نشده بود.غساله ها می گفتند:غروب که بشه فضا سنگین میشه.خوب نیست تو تاریکی شب کسی دفن بشه.
وقتی دیدم دیگر به کار ادامه نمی دهند،به لیال گفتم:تو بیا برو خونه.گفت: تو نمی آیی؟ گفتم:نه.گفت:پس منم می مونم،تو چرا نمی آیی؟گفتم: من لازمه بمونم.گفت: خب منم بمونم.گفتم:نه؛ دوست نداشتم لیال شب را آنجا بماند و سختی ها و سنگینی شب قبرستان را تجربه کند.از صبح تا به آن موقع هم کلی اذیت شده بود.در بین رفت و آمدها و کارهایم او را می دیدم،با اکراه بلند شد.با خانم ها خداحافظی کرد و راه افتادیم.لیال را تا خیابان دانشسرا همراهی کردم.موقعی که می خواستیم از همدیگر جدا شویم،گفتم:به دا بگو نگران من نباشه.من با زینب خانم و
مریم خانم میمونم.سری تکان داد و رفت. از اینکه او را به خانه فرستاده بودم،پکر بود. کمی ایستادم.از تیررس نگاهم که خارج شد، برگشتم.به محض ورودم در جنت آباد صدای اذان مغرب از رادیویی که مال یکی ازپیرمردها بود،بلند شد.وضو گرفتم و رفتم توی اتاق
زنهای غسال،این اتاق محل استراحت روزانه شان بود.موکت رنگ و رو رفته ایی کف زمینش را پوشانده بود.یک کمد فلزی که لباس هایشان را در آن می گذاشتند،با دو،سه پتو،تمام وسایل اتاق را تشکیل می داد.همان طور که به در و دیوار نگاه می کردم،به خودم گفتم:ما چطور توانستیم این کارها را انجام بدهیم؟ما چطور دوام آوردیم؟ و...
کمی که گذشت از اینکه می خواستم شب را اینجا بمانم،پشیمان شدم.به خودم گفتم: برای چی موندی؟میرفتی خونه استراحت می
کردی،خستگی هم از تنت بیرون می رفت. صبح با انرژی بر می گشتی،دا هم با خیال راحت سرش را میگذاشت و می خوابید.بعد
به خودم دلداری دادم که ماندنم بی دلیل نبوده.جای بدی هم که نمانده ام.اگر می رفتم خانه تا صبح خوابم نمی برد و فكرم اینجا بود.حتما خواست خدا بوده،به دلم انداخته که بمانم.این را که گفتم،کمی آرام شدم و دوباره، صحنه هایی که از صبح دیده بودم از جلوی نظرم گذشت.بیشترین چیزی که توی غسالخانه از آن می ترسیدم؛جنین های سقط شده بود.شکل و شمایل عجیبی داشتند،صورت بعضی از آنها به هم فشرده بود،انگار آنها را پرس کرده بودند.میگفتند: زنها از هول و هراس انفجارها و آوارها حملشان را سقط کرده اند.
تعداد نوزادها و جنین های کفن پیچ شده گوشه غسالخانه زیاد شد،برای اینکه آن قسمت را خالی کنم مجبور شدم بهشان دست بزنم.خسته از رفت و آمدهای بین قبرها و غسالخانه دو تا از آنها را برداشتم. خیلی سنگین شده بودند.سردی تنشان توی دست ها و بغلم،تمام تنم را می لرزاند.وقتی یادم می افتاد یکی از نوزادان هنوز پستانک توی دهانش بود،آن یکی پیش بند دور
گردنش داشت و شیری که ورده بود،گوشه لبش خشک شده بود،می خواستم بمیرم.به خاطر ذهن کنجکاوم از کنار هر چیزی نمی
توانستم عادی بگذرم.به لباس ها و قنداق هایشان دقت می کردم.می توانستم حدس بزنم این ها هر کدام در چه خانواده ایی به دنیا آمده اند،مستضعف بوده اند یا دستشان به دهانشان می رسیده.
برای خودم عجیب بود،ما چطور توانستیم با این چیزها روبه رو شویم.من و لیال که از بدن زخم و خون،دل مان ریش می شد طاقت دیدن یک جراحت ساده را نداشتیم،چطور توانستیم این کارها را انجام بدهیم.بابا گاهی موقع جوشکاری و بنایی دست و پایش زخمی میشد،به خانه که می آمد لب طارمه می نشست و می گفت:ساولن و گاز بیاورید این زخم را ببندید.خیلی ناراحت میشدیم.نمی توانستیم حتی زخم را ببینیم.حالا در ما چه اتفاقی افتاده بود،نمی دانستم،دیگر گیج شده بودم.سرم را گرفتم بالا: خدایا هر چه زودتر به این مصیبت پایان بده.این قدر به من توان بده که بتونم هر قدر ضرورت داشت بایستم،کار کار کنم و تحمل کنم.
نمازم را که خواندم،به سجده رفتم.آنجا بود که اشک هایم ریخت.بعد از کلی گریه بلند شدم.در تاریکی و سکوت با خودم کلنجار
رفتم.چشم هایم را بستم تا خستگیام درآید. صورت های کشته ها می رفتند و می آمدند.
#قصه_شب
#بخش_بیست_و_سوم
#رمان_دا
#کتاب_بخوانیم
هدایت شده از آموزش خط | علی کرباسی
.
#چلیپا_نستعليق
#وفات_حضرت_ام_البنین
#ام_البنین
╭─┅─**•°•😔•°•**─┅─╮
🆔@khat_karbasi
╰─┅─**•°•🖤•°•**─┅─╯
✅ آموزش خوشنویسی کرباسی
✅ آموزش رایگان نستعليق
.
#پیام_شهروندی
سلام حدود دو هفته هست فرزندم برا رفتن به کلاس ساعت ۶ و ربع میره سر خیابون اتوبوس آخر نمیاد. نه اطلاعیه ای نه حتی تو کانال شما حرفی میزنن. خب مردم از کجا بدونن شما تصمیم گرفتین سرویس آخر رو کی بیاید یا اصلا نیاید. شهرای دیگه از این موارد عبور کردن و به فکر آباد کردن و آموزش و کلاسهای فرهنگی و هنری تو شهرشون هستند اما ما هر چند وقت ی بار باید درگیر درست سرویس دهی اتوبوسهامون باشیم.
روش ارسال نامه به دفتر رهبر معظم انقلاب اسلامی
لینک 🔽
https://www.leader.ir/fa/letter
AUD-20220812-WA0005.mp3
11.84M
✍ توسل به حضرت ام البنین علیه السلام
👌فوق العاده است👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕰 #به_رسم_عاشقی: ۲۲ شب...
✍ قرائت دستهجمعی و همزمان #دعای_فرج برای تعجیل در فرج حضرت صاحبالزمان عجل الله فرجه الشریف و علیهالسلام
✍ اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ...
❤️ #امام_مهدی علیهالسلام فرمودند: در تعجيل #فرج بسیار دعا كنيد كه تعجيل در فرج، گشايش كار خود شماست.
💚 اللهم عجل لولیک الفرج 🇮🇷🇵🇸
اِعتیاد جرم نیست ، بیماریست!
❇️برگرفته از بروزترین روشهای طبّ سنتی
🔰دارای نشان سیب سَلامت
🔰با تائیدیه سازمان غَذا و دارو
🔻ترک اعتیاد انواع مُخدر
⭕ بدون دَرد و خُماری
⭕ بدون نیاز به بستری و استراحت
💯 تضمین 100 % درمان 💯
برای دریافت اطلاعات بیشتر به کانال زیر مراجعه کنید👇
https://eitaa.com/joinchat/1174012526Cb5b5535c7d