eitaa logo
کانال کهریزسنگ
4.8هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
7.4هزار ویدیو
346 فایل
خبری ، اجتماعی ، فرهنگی ، مذهبی و شهروندی منطبق با قوانین کشور ، میزبان شهروندان شهرهای غرب استان ، کهریزسنگ ، اصغرآباد ، گلدشت ، کوشک و قهدریجان درشهرستان های نجف آباد ، خمینی شهر و فلاورجان ، آیدی ادمین : 👇 eitaa.com/admineeitaa
مشاهده در ایتا
دانلود
❌❌کارهای سخت و زیان آور چگونه مشخص می شود؟ 📌کارگران یا کارفرمایان جهت تعیین سختی شغل مورد تقاضا باید به اداره کار ، تعاون و رفاه اجتماعی شهرستان محل پرداخت بیمه خود مراجعه نموده و نسبت به تکمیل "فرم درخواست بررسی کارهای سخت و زیان آور " اقدام نمایند.(فرم شماره یک یا دو) 📌فرم مذکور از طریق اداره بهداشت به "کمیته بدوی تشخیص مشاغل سخت و زیان آور" (که در اداره کار استان تشکیل می گردد) ارسال می گردد. 📌اعضای کمیته مذکور که وظیفه بررسی و تعیین سخت و زیان آور بودن مشاغل را به عهده دارند عبارتند از: 1- معاون روابط کار یا رییس اداره بازرسی کار اداره کل تعاون، کار و رفاه اجتماعی استان 2- معاون امور بیمه ای اداره کل تامین اجتماعی استان یا نماینده وی 3- کارشناس مسئول بهداشت حرفه ای معاونت بهداشتی دانشگاه علوم پزشکی استان 4- نماینده کارگران استان 5- نماینده کارفرمایان استان چنانچه کمیته استانی مذکور به شغل مورد نظر رای مثبت دهد، سختی شغل تایید و مزایای مرتبط مثل بازنشستگی پیش از موعد و... به شاغل تعلق می گیرد. 📌کارگر یا کارفرما به مدت 15 روز از زمان ابلاغ رای می توانند به رای صادره اعتراض نمایند تا اعتراض آنها در"کمیته تجدید نظر مشاغل سخت و زیان آور " مجدد بررسی شود. @kahrizsang
📸 تعرفه خدمات دولتی در سال 1403 چقدر است؟ @kahrizsang
تبلیغات و تبادل جزئی از فعالیت کانال ها به شمار می رود ، محتوای آن هم نه تایید و نه رد می شود . برای رزرو تبلیغ و یا تبادل این جا را کلیک کنید.
💥واردات مستقیم انواع لوازم خانگی💥                 ⛑حسینی ⛑ 👌ریزودرشت وابزارآلات صنعتی👌 🔺دربازرگانی مرکزی اعتمادکالا🔺 ☄بورس انواع : 🕹لباسشویی 🕹ظرفشویی 🕹کولر گازی  🕹ال ای دی  🕹جارو برقی                              🕹ابزار آلات صنعتی 🕹و لوازم ریز آشپزخانه 🧨ارسال رایگان و گارانتی طلایی🧨 📱09183754728 📱09179147819 💍:  لینک کانال تلگرام لوازم خانگی👇👇 https://t.me/joinchat/AAAAAECiSOQ2GVrXOQXn_w 🌹لینک کانال ایتا لوازم خانگی اعتماد کالا👇 https://eitaa.com/joinchat/3806986983Cce5ed7f058 ❤️لینک کانال رو بین دوستان وآشنایان پخش کنید ❤️
✅اطلاعیه سلام و نور : باتبریک پیروزی رزمندگان عزیز ایران اسلامی ، در نظرست با شرکت در پویش و قرآئت قسمتی از آیه شریفه ۱۷ سوره مبارکه انفال ( وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى ) به نوبه خود قدمی را در این دفاع مقدس برداریم . کلیه نوجوانان ودانش اموزان به صورت انفرادی و یا به همراه والدین البته مادران فقط بصورت ترتیل ویا به صورت هم خوانی کل خانواده میتوانند با ارسال ویدئو با موبایل به صورتِ‌ضبطِ افقی جهت پخش از شبکه قرآن و معارف سیما در پیام رسان بله یا ایتا به شماره ۰۹۱۰۸۹۹۴۲۰۹ با ذکر نام ونام خانوادگی ومحل سکونت در پیوست ویدئو در این پویش شرکت فرمایند.
هدایت شده از اخبار فوری و مهم✅
5.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صالحی‌امیری: ۶۰ درصد جامعه تمایل زیاد به مهاجرت دارند! 🔹چه کردید با این جامعه که ۶۰ درصد ترجیح می‌دهند در ایران زندگی نکنند! 🔹تمایل به مهاجرت در دانشجویان در سال ۱۴۰۱ به ۶۷ درصد رسیده است. 🔹نظام حکمرانی معیوب عامل اصلی رانش نسل فرهیخته است. ✅ اخبار فوری و مهم در ایتا و‌ بله🔻 ▫️https://eitaa.com/fastnews2 ▫️https://ble.ir/fastnews2
بایدن: ایران به‌دنبال محو اسرائیل است رئیس‌جمهور آمریکا: 🔹ایران می‌خواهد اسرائیل را به‌طور کامل و تا ابد نابود و تنها دولت یهودی موجود در جهان را محو کند. 🔹اگر ایران حملاتش علیه اسرائیل را گسترش دهد، آمریکا نیز وارد این درگیری خواهد شد. 🔹اسرائیل فناوری و آموزش لازم برای دفاع از خود را دارد. اخبار فوری
💫بخش صد و بیست و یک💫 البته به خاطر کم کردن شدت گزیدگی ها،اول کف چادر را کمی بالاتر از سطح زمین سیمان میکردند و بعد چادرها را نصب می کردند. اردوگاه اولی را چون با عجله ساخته بودند، حمام نداشت.حتی حصار دستشویی آنجا را با پرزنت پوشانده بودند،اما اردوگاه جدید امکانات خیلی بهتری داشت در این اردوگاه احساس آرامش میکردم.کنار پاپا و دایی نادعلی روزهای خوش زندگی خرمشهر برایم تداعی میشد.مثل زمانی که بچه بودم و در بصره زندگی میکردیم، پاپا حرف میزد و خیلی از نکات خوب اخلاقی از آیات قرآن برایم میگفت.بعضی از آیات قرآن را حفظ بود. اشعار شاهنامه را به تناسب حرفی که میزد به کار میبرد و توضیح میداد،روحیات دایی نادعلی به پاپا خیلی نزدیک بود.بیشتر وقت ها دایی را میدیدم که صبح زود میرود دورتر از اردوگاه کنار رودخانه یک جای دنج و خلوت می نشیند و برای خودش شعر میخواند،شعر هایی احساسی و عرفانی،گاهی اوقات هم ماهیگیری میکرد خیلی وقتها جلو نمی رفتم و از دور نگاهش میکردم،چندین بار با زن دایی در همان حال سنگ می انداختیم.اما معلوم بود از اینکه مزاحمش شدیم و او را از آن حال و هوا در آوردیم،ناراحت شده است پاپا و دایی نادعلی بهار سال ۱۳۶۰ بعد از تعطیلات نوروز به اردوگاهی در پنج کیلومتری آنجا نقل مکان کردند.یکی،دوبار هم به آنجا رفتم.هرچه بود مردم اردوگاهی جنگزدگانی مثل خودم بودند. وضعیت اردوگاه بروجرد خیلی بهتر ازوضعیت اردوگاه معاری بود.دفتر مخابراتی داشت و دو دستگاه مینی بوس که در واقع سرویس اردوگاه بودند.ساعت های معینی از روز مردم را به بروجرد میبردند و بر میگرداندند.تابستان آن سال هوا گرم بود و ماه مبارک رمضان هم با این فصل مصادف شده بود.روزهای داغ و شب های سرد را باید در چادری سپری می کردیم.بیشتر وقت ها برای افطار دوغ می خریدیم.دوغ محلی بروجرد خیلی خوشمزه بود،برای استراحت ساکنین اردوگاه در سالن بزرگ سوله مانند ساخته بودند و از چشمه آبی که آن نزدیکی میجوشید به داخل سوله ها لوله کشی کرده بودند،آب به درون حوضی که در در سالن قرار داشت میریخت و حوض را پر میکرد. خباثت منافقین باز هم ادامه پیدا کرد.حوادث شهادت رجایی و باهنر و ترور نافرجام آقای خامنه ای هم که پیش آمد،من در اردوگاه بودم.مردم اردوگاه جمع شدند و برای آن شهیدان مراسم بزرگداشتی برگزار کردند.بعد از تابستان ۱۳۶۰ دایی نادعلی و پاپا از اردوگاه بروجرد رفتند و در خرم آباد خانه گرفتند.با رفتن آنها از اردوگاه من به تهران برگشتم و ماندگار شدم.دیگر جایی نبود که بتوانم به آنجا بروم و از محیط تهران دور باشم،یک مدت در انتظامات نماز جمعه فعالیت کردم، یک بار مژده آلبانی را در نماز جمعه دیدم. از دوستانم شنیده بودم مژده روز بیست وچهارم مهر همان روزی که شیخ شریف را به شهادت رسانده بودند،در حین انتقال مجروح به بیمارستان در خیابان چهل متری خرمشهر مجروح شده،ولی او را تا آن موقع ندیده بودم دست و سر آن مژده ترکش خورده بود و همین صدمات باعث شده بود پایش بیحرکت شود مژده با همان شرایط جسمی اش ازدواج کرده بود.از دیدنش خیلی خوشحال شدم. پاییز سال ۱۳۶۰ ماجرای ازدواجم پیش آمد، البته این مساله بارها قبل از جنگ ،در اردوگاه مالوی،در تهران و حتی در بحبوحه روزهای آغازین جنگ هم مطرح شده بود،اما من به شدت مخالفت میکردم،آن زمان ما از لحاظ مادی خیلی در مضیقه بودیم.دایی حسینی بار زندگی ما و چند خانواده دیگر را به دوش میکشید.جهان آرا چند نفر از برادرهای سپاه را مامور کرده بود به شهرهای مختلف بروند و به خانواده های شهدا سرکشی کنند. یکبار میر صالح موسوی همراه خانمش بتول کازرونی از طرف جهان آرا به ما سر زدند.جز آقای محمدی که با او از قبل آشنایی داشتیم، برادران دیگری که می آمدند،نمیشناختم.از دا هم که میپرسیدم،میگفت:نمیدانم از بچه های سپاه اند،از دوستان على اند.روزی دا خانه نبود.دایی حسینی و دایی نادعلی هم سر کار بودند. فقط من و لیال خانه بودیم.دو نفر از برادران سپاه خرمشهر به خانه مان آمدند.ما هم از آنها پذیرایی کردیم،در این بین من شنیدم که یکی از آن دو به زبان عربی به دیگری گفت:خب بگو دیگه.او هم جواب داد: آخر کسی نیست.به کی بگم؟من به تصور اینکه حقوق آورده اند،در دلم گفتم:خب حقوق را به من بدهید.منتظر کی هستید؟ نمیدانم چرا دا آن روز اینقدر دیر کرده بود. وقتی این دو نفر بلند شدند،بروند تعارف کردم ناهار را در خانه ما بخورند.میخواستم دا سر برسد و حقوق مان را از آنها بگیرد.در من حضور آنها یاد علی را در ذهنم زنده میکرد یکی از آنها حبیب مزعلی بود،در جبهه گلوله آرپی جی در دستش منفجر شده و در بیمارستان طالقانی آبادان انگشتش را پیوند زده بودند.آن روز هم دستش پانسمان بود. بعد از اینکه به آنها گفتم:ناهار بمانید،اوگفت: نه من باید بروم پانسمان دستم را عوض کنم.
💫ادامه بخش بیست و یک💫 گفتم:خب اگر مشکلی نیست بمانید.من اینجا وسایل لازم را دارم.میخواهید پانسمان تان را عوض کنم.گفت:اگر زحمتی نیست ممنونتان میشوم.من وسایل پانسمان را آوردم.پانسمان قبلی را برداشتم و شروع به شستشوی زخم کردم.دوست حبیب از اتاق بیرون رفت،حبیب مزعلی یادی از برادرم علی کرد و گفت که از حساسیت های من و مجروحینم خبر دارد و حجب و حیا و حجابم او را تحت تأثیر قرار داده.او گفت که قبل از شروع جنگ قصد داشته برای ازدواج با من قدم پیش بگذارد ولی شروع جنگ تصمیمش را عقب انداخته است.اجازه خواست تا اگر از نظر من اشكالی نداشته باشد با خانواده ام درباره این موضوع صحبت کند با شنیدن این حرف ها خیلی حالم بد شد.طوری که از شدت ناراحتی دستانم شروع کرد لرزیدن.در حالی که به سختی پانسمان را میبستم،گفتم که اصلا قصد ازدواج ندارم و این مساله به طور کلی از طرف من منتفی است.بعدها حبیب گفت: آن روز با عکس العمل شدیدی که تو نشان دادی من آنقدر ترسیدم میخواستم پا به فرار بگذارم،على رغم جواب منفی من او همچنان پیگیر بود.بلاخره صحبت دوستان و تأیید حبیب از طرف افراد مورد اعتماد کمی مرا در تصمیم گیری به شک انداخت.یکی از این افراد حسین طائی نژاد،دوست نزدیک علی و نامزد لیال بود.آنها چند ماهی بود با هم نامزد بودند.من با خودم فکر میکردم پس از ازدواج من،مادر و خواهر و برادرهایم چه کار میکنند.به توصیه بابا مسئولیت آنها به گردن من بود.با خودم میگفتم:اگر ازدواج کنم و از اینجا بروم،خانواده ام را چه کار کنم.بعد از چندین ماه رفت و آمد بلاخره خانواده حبیب به خانه ما آمدند و قرار شد ما با هم صحبت کنیم و شرایط مان را با هم در میان بگذاریم.حبیب گفت که شرطی ندارد و فقط ایمان من برایش اهمیت دارد.میگفت:من انتظار زیادی ندارم،نمیگویم این طور آشپزی کن آن طور ظرف بشور،اصلا میتوانی کار هم نکنی.دوست داشتی انجام بده دوست نداشتی انجام نده.ولی شرایط شما را تا حد توانم قبول میکنم.گفتم:شرط من این است که از خانواده ام جدا نشوم و شرط دیگرم هم این است که شما مانع جبهه رفتن من نشوید.حبیب گفت:من الان خانه ای ندارم و می توانیم با خانواده شما باشیم.جبهه هم که خودم هستم و هر وقت امکانش بود شما را هم می برم.گفتم:این حرف را برای دلخوش کردن من نزنید،تقاضای من برای جبهه رفتن هوس نیست.بعدا نگویید زن و جبهه رفتن معنی ندارد.با قبول شرایط عقد شرعی کردیم. چند روز از این قضیه نگذشته بود که جهان آرا ۔فرمانده سپاه خرمشهر- در سانحه سقوط هواپیما به شهادت رسید و همه را داغدارکرد. سه،چهار ماه بعد در دی ماه سال ۱۳۶۰ - حبیب از منطقه به تهران آمد و با خانواده اش قرار عروسی را گذاشتیم.سر مهریه هم کمی چانه زدیم،من میگفتم:مهریه باید کم باشد،حبیب میگفت:مهریه باید به اندازه ای باشد که حق زن تضییع نشود.بلاخره دایی حسینی یک جلد کلام الله مجید و صد هزار تومان پول تعیین کرد و همه پذیرفتند.روز دوازده دی جشن کوچکی در اتاق ساختمان کوشک گرفتیم.همه فامیل پخش و پلا بودند، از خانواده حبیب هم فقط پدر و برادرانش با خانواده هایشان آمدند.مادر حبیب در سال ۱۳۵۸ به رحمت خدا رفته بود. از خانواده ما دایی نادعلی با خانواده اش،دایی سلیم خاله سلیمه،یکی از دوستان دایی حسینی به اسم آقای قارونی و در آخر پسرعموی مادرم سید جعفر با خانواده اش و چند نفر از همسایه های ساختمان در این مراسم شرکت داشتند عبدالله و خلیل معاوی هم با یک سبد گل در این مراسم حاضر شدند.در بین هدایا دسته گل هدیه عبدالله خیلی برایم عزیز بود. میهمان ها به همین چند خانواده محدود می شدند.حتی پاپا و بی بی هم نبودند.خیلی ها را دعوت کرده بودیم،اما نه آنها شرایط برای آمدنشان جور بود و نه ما جا داشتیم در آن اتاق برای چند روز از آنها پذیرایی کنیم.من چندان موافق برگزاری جشن نبودم.حتی اصرار داشتم خرید هم نداشته باشیم،اما حبیب میگفت:درسته که جنگ است و یک مقدار مشکلات مادی وجود دارد ولی وضعیت آنقدر هم حاد نیست.من میگفتم:الان در این شرایط خیلی چیزها برایم معنایی ندارد.با تمام این حرفها خرید ازدواج ما منحصر شد به یک حلقه به قیمت پانصد تومان،آینه و شمعدان و یک دست لباس و در نهایت هزینه خرید و شام عروسی روی هم به سیزده هزار تومان رسید.سه روز بعد حبیب به منطقه رفت.بنا شد جایی را پیدا کند تا من هم پیش او بروم و زندگی مان را شروع کنیم. بعد از رفتن حبیب زندایی به من گفت: ناراحت نیستی؟گفتم:نه برای چی ناراحت باشم.زن دایی گفت:الان نمی فهمی چی به چیه،یه مدتی که گذشت می فهمی تنها ماندی.گفتم:نه تنهایی که برای خدا باشد خیلی هم لذت بخش است .یک ماه بعد از ازدواجم،من و محسن تصمیم گرفتیم برای شرکت در مراسم دهه فجر به آبادان برویم. یازدهم بهمن در محل برگزاری مراسم بودیم. سخنران مراسم بهروز مرادی بود.
🎺🎺🎺 🔶کلاس ریاضی پایه هفتم دختران روزهای پنجشنبه ساعت ۴ بعداز ظهر به صورت رایگان در درالقران شهید قربانی برگزار میشود دانش اموزان برای آمادگی در امتحانات خرداد این فرصت خوب را از دست ندهید 👌🌴🌴🌴 🌺https://eitaa.com/DarolQuranShahidGhorbani🌺
🎺🎺 یه خبر خوب برای دانش اموزان پسر پایه هفتم ☘️ طبق درخواستهای مکرر خانواده ها، چند جلسه کلاس ریاضی جهت مرور و آمادگی برای امتحانات خردادماه به صورت رایگان در دارالقران شهید قربانی برگزار میشود ✅ 🔶با همکاری معلم جهادی خانم ابراهیمی 🔶حضور در کلاس به دلیل محدودیت ظرفیت، فقط با ثبت نام قبلی میباشد 🔶شروع کلاسها جمعه ۳۱ فروردین ماه ساعت ۱۰ صبح 🔶لطفا جهت ثبت نام به آیدی زیر پیام دهید @Nikokarimar5 دانش آموزان پسر پایه هفتم این فرصت خوب را از دست ندهید ✅ 🌺https://eitaa.com/DarolQuranShahidGhorbani🌺