هدایت شده از مرکز آموزش مسجد جامع کهریزسنگ
هزینه تقدیر نامه و هدایای نقدی به مبلغ حدودا ۳ میلیون تومان
و لایسنس پک های آموزشی سی شارپ به مبلغ حدودا بیش ۱۰ میلیون تومان
که توسط تیم فنی به پرتلاش ترین نفرات تقدیم می شود.
https://eitaa.com/mjcomputer
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
هدایت شده از مرکز آموزش مسجد جامع کهریزسنگ
جا داره تقدیر وتشکر کنیم از مربیان عزیز و دلسوز کلاس های برنامه نویسی کامپیوتر جناب آقای رحیم سلطانی ، جناب آقای حسین پورپیرعلی( از اصفهان) ، جناب آقای محمد صالحی و جناب آقای امیرحسین امینی که بسیار دلسوزانه و بصورت کاملا جهادی و برای رضای خدا زحمت آموزش به هنرجویان برنامه نویسی کامپیوتر را بر عهده دارند.
خداوند به این عزیزان و خانواده های آنان سلامتی و توفیق روز افزون عطا نماید.
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
هدایت شده از کانون فرهنگی مسجد جامع کهریزسنگ
ضمن عرض تسلیت به مناسبت درگذشت مرحوم ، مغفور حاج غلامحسن قربانی به اطلاع میرساند قرائت سوره الرحمن امشب بعد از نماز مغرب و عشاء در مسجد جامع با حضور خانواده این مرحوم انجام خواهد شد. خواهران و برادران گرامی که قصد شرکت در قرائت سوره الرحمن را دارند حتما در این برنامه شرکت نمایند.
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
هدایت شده از هیئت رزمندگان اسلام کهریزسنگ
🏴 اِنّا للّه وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعوُن 🏴
کل من علیها فان و یبغی وجه ربک ذوالجلال والا کرام
مشیت الهی براین تعلق گرفته که بهارفرحناک زندگی را خزان ماتم زده به انتظار می نشیند و این بارزترین تفسیر فلسفه آفرینش درفراخنای بیکران هستی و یگانه راز جاودانه اوست.
خاندان معزز قربانی ، بدینوسیله درگذشت رزمنده و پیشکسوت دفاع مقدس ، مرحوم #حاج_غلامحسن_قربانی را ، خدمت شما و سایر بازماندگان آن مرحوم، تسلیت عرض نموده ، از درگاه خداوند متعال برای آن عزیز سفرکرده غفران و رحمت واسعه الهی وبرای شما ، خانواده محترم و سایر وبازماندگان صبر جمیل و اجر جزیل مسئلت می نمائیم .🏴
" هیئت رزمندگان اسلام "
" پایگاههای مقاومت بسیج "
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
‼️واگذار میگردد‼️
واگذاری کلیه وسایل مغازه فلافل فروشی با 3 سال سابقه
تمامی تجهیزات و امکانات بدون هیچ گونه نیاز به چیدن دکور و کاملا آماده به کار
1⃣ نیازی به جذب مشتری نیست به دلیل مشتری داشتن از قبل
2⃣ فقط هزینه تجهیزات پرداخت میشود
3⃣ طرز تهیه مواد اصلی فلافل آموزش داده میشود
❌ فروش به علت تغییر محل زندگی
وسایل به لیست زیر :
یک عدد یخچال ایستاده ۴ در
یک عدد یخچال با ظرفیت چهار بن ماری
یک عدد چرخ گوشت صنعتی
دستگاه فلافل زن اتوماتیک
ترازو و ....
یک فرصت ایده آل برای شغل دوم با درآمد عالی
قیمت توافقی
آدرس اصغراباد
برای اطلاعات بیشتر تماس بگیرید
۰۹۱۰۴۰۴۹۱۳۹
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
هدایت شده از آموزش خط | علی کرباسی
#امام_حسین (ع)❤️ #دلنوشته
#عید_فطر
آموزش خط ✍ شب جمعه
╭─┄┄<❅✾🌹✾❅>┄┄─╮
🆔@khat_karbasi
╰─┄┄<❅✾🌼✾❅>┄┄─╯
.
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
توجه توجه
✳️ آگهی #استخدام
✅ دو نفر نیروی آقا
در کارگاه تولیدی شهر کهریزسنگ استخدام میگردد.
✅جهت کسب اطلاعات بیشتر با شماره زیر تماس بگیرید.
شماره تماس : 09913581447
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
هدایت شده از ابوالفضل ابوترابی نماینده نجف آباد و تیران و کرون
💠حضور آقای #ابوالفضل_ابوترابی در گلزار شهدای شهر کهریزسنگ در روز عید سعید فطر
🔸آقای #ابوترابی ضمن تقدیر و تشکر از عوامل احیای قنات کهریزسنگ بیان داشتند باید از این کار جهادی حمایت شود تا بتوانیم بهعنوان یک الگوی موفق به مردم کشور معرفی نماییم و بنده برای حل مسائل اداری این کار بزرگ، همیشه در کنار احیاگران خواهم بود
🔹در ادامه ایشان ضمن بیان گزارشی از عملکرد خویش در ادوار گذشته مجلس شورای اسلامی، به بیان برنامه خود برای دوره دوازدهم مجلس پرداختند که طرح تحول آموزش و پرورش در بُعد ملی و کلنگ زنی پروژه ریلباس در بُعد منطقهای در رأس آن می باشد
📌کانال اطلاع رسانی دفتر آقای ابوترابی:👇
🆔 @abotoraby
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
💫بخش صد و پانزده💫
کلاس های دانشکده ظاهرا شوفاژ داشت ولی به دلیل کمبود سوخت کار نمیکرد.آب لوله کشی سرد بود و ما چون عادت نداشتیم، دست مان زیر آب سرد ورم میکرد.مادر آقای محمدی که دید من چیزی ندارم و دائم از سرمای هوا حرف میزنم و میلرزم،ژاکت مشکی کشبافتی بهم داد.ژاکت برای من تنگ بود و نمیشد دکمه هایش را ببندم یک گوشه ژاکت سوخته و قهوه ای رنگ شده بود.یک قسمت آستینش هم دانه هایش در رفته و سوراخ بود.این ژاکت مستعمل را همراه چند تکه لباس دیگر از طرف ستاد جنگزدگان به آنها داده بودند.هر چی بود،از هیچی بهتربود، برای من که دائم می لرزیدم خیلی به درد خورد.این ژاکت را زیر مانتوام پوشیدم،چند روز بعد آقای محمدی از خوزستان به تهران آمد و یکروز من و برادرش،عبدالعظیم را به مجلس شورای اسلامی برد.آن روزها رفتن به مجلس مثل این روزها آنقدر سخت نبود. آزادانه و بدون هیچ تشریفاتی توانستیم همراه آقای محمدی وارد مجلس شویم.آقای محمدی مرا به آقایان رفسنجانی و کروبی معرفی کرد و جریان کارهایم را توضیح داد. آقای رفسنجانی گفت ما افتخار میکنیم به چنین خواهران و دخترانی که این طور شجاعانه در جبهه بوده و هنوز هم هستند. آقای کروبی هم خیلی از من دلجویی کرد.بعد معرفی نامه ای به من داد و گفت به بنیاد شهید مراجعه کنم و پیش آقای مازندرانی بروم.دو،سه نوبتی که به مجلس رفتم آقای خامنه ای،دکتر دیالمه،دکتر آیت و حجت الاسلام محمد منتظری را هم دیدم و با آنها راجع به جنگ،فداکاری های مردم و اوضاع خرمشهر صحبت کردم.آنها می گفتند کسانی که باید این صحبت ها و واقعیت ها را به گوش امام برسانند کوتاهی میکنند.امثال شما باید بیایند و خبر رسانی کنند.شخصیت آقای خامنه ای و دکتر دیالمه خیلی در نظرم محکم و در عین حال رئوف آمد،با دکتر دیالمه که حرف می زدم،خضوع و فروتنی اش آدم را شرمنده میکرد،معصومیت خاصی در چهره اش وجود داشت.خیلی آرام صحبت میکرد. میگفتند دکتر دیالمه جزء اساتید دانشگاه تهران است.او کسی است که اولین دعای کمیل را در تهران به راه انداخته است.توی یکی از جلسات مجلس شاهد صحنه بدی بودم آن روز به رابطه با آمریکایی ها بین نمایندگان دعوا در گرفته بود.نمایندگان مخالف ارتباط با آمریکا میگفتند:دولت آمریکا که دارایی ها و سرمایه های ایران را بلوکه و غصب کرده است،به عنوان ایجاد حسن ظن در روابط دو کشور می توانست این اموال و سرمایه ها را به ایران برگرداند ولی این حداقل گام مثبت را هم برنداشته است و تمام سیاست ها را صرفا در جهت منافع خودش طراحی میکند.یک عده دیگر که آقای محمدی میگفت این ها ملی گراها هستند،با این نظریه به شدت مخالفت میکردند و خواهان از سرگیري رابطه با آمریکا بودند،رییس مجلس، آقای رفسنجانی،آن روز به خاطر تشدید درد محل جراحتش که مربوط به حادثه ترورش میشد به مجلس نیامده بود و آقای سحابی که او هم جزء ملی گراها بود مجلس را اداره میکرد.وقتی بحث خیلی بالا گرفت یکی از موافقین این موضوع با عصبانیت جلو آمد،به طرف حجت الاسلام منتظری حمله برد،یقه اش را گرفت و همچنان که داد میکشید او را تکان میداد.حجت الاسلام منتظری هیچ عکس العملی نشان نداد و حرفی نزد،فقط او
را نگاه میکرد.یکدفعه نفر دومی از گروه ملی گراها جلو آمد و سیلی محکمی توی گوش حجت الاسلام منتظری خواباند.او هم فقط گفت:اینه منطق ملی گراها؟! این وسط یک عده از کسانی که انگار به قصد برهم زدن فضای مجلس آمده و ردیف دوم نشسته بودند،از خدا خواسته به آتش جنجال ها و هیاهوها دامن میزدند.
از اینکه این قدر راحت افراد اجازه حضور در
مجلس را پیدا میکنند و نظم و کار قانونگذاری را مختل میکنند،عصبانی میشدم.به خودم میگفتم ما در حال جنگیم.تصمیماتی که اینجا گرفته میشه،با جان و مال مردم این کشور سر و کار دارد.چرا اجازه میدن به عده که اگه اسمشون را منافق نذاریم،یقینا نادان و کوته فکر هستند،همه چیز را به مسخره بگیرند،بلاخره بعد از ترورهای پی در پی منافقین،مخصوصا جریان هفتم تیر و هشت شهریور و از دست دادن آن همه افراد زبده و دلسوز،مسئولین به فکر افتادند امنیت مجلس را تامین کنند و برای مناطقی که لازم است پست های بازرسی بگذارند.نماینده های مردم در مجلس آن روزها،انسانهای ساده وبی تکلفی بودند که مردم به راحتی می توانستند با آنها ملاقات کنند و حرف هایشان را بزنند. چند باری که من در مجلس غذا خوردم،غذای شان خیلی ساده و معمولی بود.نماینده ها بدون هیچ محافظ و راننده ای خودشان می آمدند و می رفتند.یکبار که با آقای محمدی از مجلس بیرون آمدیم،دکتر آیت با ماشین پیکان خودش آمد و در یکی از کوچه های ضلع شمالی مجلس پارک کرد.یکدفعه یک عده از منافقین که انگار از قبل منتظرش
بودند،به طرفش هجوم بردند،چند لحظه بعد کسانی که داخل مجلس بودند،آمدند و آنها را متفرق کردند.نماینده های آن دوران چنین
بودند.
#قصه_شب
#بخش_صد_و_پانزده
#رمان_دا
#کتاب_بخوانیم
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
💫ادامه بخش صد و پانزده💫
خیلی از آنها از جمله دکتر دیالمه در انفجار حزب جمهوری به شهادت رسیدند.دکتر آیت هم در جلوی خانه اش ترور شد و به شهادت رسید.آقای محمدی هم مرد بی تعلقی بود، سال بعد باز من به خانه شان رفتم،از شدت سرما خانواده اش مریض شده بودند یک قطره نفت نداشتند توی بخاری بریزند.کف خانه را موکت انداخته و رویش پتوپهن کرده بودند.حال زن آقای محمدی آنقدر بد بود که نمی توانست بچه کوچکش را به راحتی شیر بدهد.من یک هفته خانه آنها بودم.چون می دیدم وضعیت مسئولین مثل وضع و زندگی خودمان است،مشکلاتی که داشتیم برایمان آسان و پذیرفتنی بود،آقای محمدی گاهی اوقات تکه گویی هایی هم داشت.مثلا یکبار
از مجلس تا میدان انقلاب پیاده می آمدیم، در راه به من و برادرش گفت:بچه ها شما می دانید سچفخا چیست؟گفتیم؛این اسم مخفف شده سازمان چریکهای فدایی خلق است. گفت: نه، سچفخا یعنی ساواکی چاق فراری خائن آمریکایی.
یکی از روزها با نامه ای که آقای کروبی به من داده بود،پیش آقای مازندرانی رفتم.نمی دانستم آقای کروبی برای چه مرا به بنیاد شهید معرفی کرده است.بعد از صحبت با آقای مازندرانی،او خیلی با احترام مرا به قسمت دیگری راهنمایی کرد.مسئول آن قسمت سه تخته پتو و پانزده هزار تومان پول جلویم گذاشت.جا خوردم و قبول نکردم.به او گفتم:من اینجا نیامده ام که چیزی بگیرم.
گفت:ولی شما در شرایطی هستید که چیز هایی لازم دارید و باید تهیه کنید من میگفتم نمیخواهم.او میگفت باید ببرید.خجالت می کشیدم،پول و پتوها را بردارم.با اینکه کلی در زحمت و مضیقه بودیم،طبعم اجازه نمیداد آن ها را بپذیرم.بلاخره با کلی توجیه و توضیح متقاعدم کردند.باز به سختی هدایا رابرداشتم. وقتی دیدم پول به دستم رسیده،با خودم گفتم خوب است اول مانتو بگیرم.به خیاطی در میدان امام حسین رفتم و سفارش دوخت دو تا مانتو دادم.گفتم یکی از مانتوها اندازه خودم و یکی را برای دا کوتاهتر و گشادتر بدوزد.بعد از بیرون آمدن از خیاطی دیدم که برایم امکان تهیه چادر نیست،دوباره برگشتم و به خیاط گفتم تا میتواند مانتوها را گشاد بدوزد.دو،سه روز بعد رفتم و مانتوها را گرفتم خیلی خوب دوخته بود.دو تا مانتوی سرمه ای رنگ که قیمتش روی هم چهار صد تومان شد.بلاخره مانتویی که الهه حجاب به من داده بود از تنم بیرون آوردم و به عنوان یادگاری نگه داشتم.چند روز بعد نوبت معاینه دکتر که رسید رفتم بیمارستان مصطفی خمینی آن روز پزشک متخصص محل ترکش را معاینه کرد.قرار شد مسأله را در کمیسیون پزشکی مطرح کتد.کمیسیون برای عمل جراحی جواب رد داد.گفته بودند امکان عمل نیست.وقتی دیدم کاری از دست پزشکان بر نمی آید تصمیم گرفتم به سربندر برگردم. موقع خداحافظی با پرستارها و کادر بیمارستان،آنها وسایل علی را تحویلم دادند.
چمدانی که خودم برایش بسته بودم و داخلش وسایل شخصی،لباس،ضبط واکمن و دوربین علی بود.با تعدادی وسیله که علی از
شخصیت هایی که به عیادتش آمده بودهدیه گرفته بود.آیت الله بهشتی،دکتر چمران و ابو شریف از جمله کسانی بودند که آن زمان به عیادت مجروحان میرفتند.تعدادی عکس ها مربوط به حضور علی و دیگر مجروحین در نماز جمعه بود.توی بیمارستان یکی از برادران سپاه که توی بیمارستان کار میکرد،واکمن و نوار مناجات علی را به عنوان یادگار علی از من گرفت.در آن مدت از آقای محمدی خواهش کرده بودم از جماران نوبت بگیرد تا بتوانیم با امام دیدار کنیم ولی امکانش پیش نیامد.روزهای آخر به زیارت شهدای بهشت زهرا رفتم،دیدن میدان آزادی هم برایم جالب بود،با دوربین علی از آن جاها عکس انداختم. به توصیه آقای کروبی یک بار دیگر هم به بنیاد شهید رفتم او اصرار داشت که من خانواده ام را به تهران بیاورم.ولی من راضی نبودم.میدانستم تهران آمدن یعنی دور شدن از خرمشهر.تازه این مدت که تهران بودم، اعصابم خرد شده بود،انگار خیلی ها حتى اسم جنگ را نشنیده بودند،توی خوشی های زندگی خودشان غرق بودند و از نبود امکانات گله میکردند،چند باری رفتم میدان انقلاب برای بچه ها کتاب هایی که خواسته بودند، بخرم،از نزدیک خیلی مسائل را دیده بودم.به خاطر همین،میگفتم:نمیخواهم به تهران بیایم.می گفتند اینجا امکانات بهتر است، برادر و خواهر هایت باید به درسشان ادامه بدهند،آنجا مدرسه ها معلوم نیست تا کی تعطیل باشد.از زمان شروع جنگ تا آن موقع بچه های جنگزدگان سرگردان بودند و مدرسه نمی رفتند.در استان خوزستان مدارس تق و لق بود.هواپیماها مرتب می آمدند و شهرهای اهواز ،اندیمشک،ماهشهر و سربندر که ما آنجا بودیم را بمباران میکردند.به نام بنیاد نامه ای به من دادند و گفتند اتاقی در ساختمان کوشک به شما داده شده که می توانید در آنجا ساکن بشوید.من تصمیم گرفتم از این نامه به دا و بقیه چیزی نگویم، پتوها و وسایل علی را از ترس دا در خانه آقای محمدی گذاشتم.با خانواده آقای محمدی خداحافظی کردم.
#قصه_شب
#بخش_صد_و_پانزده
#رمان_دا
#کتاب_بخوانیم
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
🤔براندازا فکر میکنن اگر به فرض روزی جنگ شد ، موشکهای دشمن میاد ازشون میپرسه شما طرفدار ایران هستی یا جمهوری اسلامی؟ اینام میگن ما مخالف رژیم اسلامی هستیم اما ایرانمون رو دوست داریم! اون موشک هم با روی خوش باهاشون خداحافظی میکنه و میره دنبال یه بسیجی یا سپاهی میگرده تا اونا رو بترکونه؟!
🤦♂بعضیا انقدر از تحلیل خالی هستن که نمیفهمند برای رژیم حرامزادهی صهیونیستی و تمام دشمنان این مرز و بوم، بین ایران و جمهوری اسلامی تفاوتی نیست!!!
✍میلاد خورسندی
۲۳ فروردین ۱۴۰۳