کانال کهریزسنگ
💫بخش بیست و چهار💫 چادر نمازم را توی صورتم کشیدم تا نفهمد گریه میکنم.چند لحظه ای که گذشت و جواد از م
💫بخش بیست و پنج💫
از صبح برف میبارید ولی هوا خیلی سوز نداشت.رجب پیغام داده بودکه از بیمارستان خسته شده و برای همیشه میخواهد به تهران برگردد.نزدیک ظهر الهه و حمید و جواد را پیش مادرم گذاشتم و به مدرسه محمدرضا رفتم تا برای سفر به تهران اجازه بگیرم و بعد به مدرسه مریم رفتم.وقتی ماجرا را برای خانم ناظم توضیح دادم پرسید:شوهرت چطوری جانباز شده؟روی ویلچره؟ گفتم: ترکش خورده به صورتش. پرسید:چند وقته بیمارستانه؟عملش هم کردن؟ گفتم:هجده ماهی میشه که بیمارستانه،تا حالا خیلی عملش کردن،بشتر از بیست بار.ناظم صورتش را در هم کشید و گفت:صورتش مثل اولش شده؟حوصله حرف هایش را نداشتم، گفتم:خوب میشه اگه خدا بخواد.ناظم هنوز میخواست حرف بزند که خانم مدیر از او خواست زنگ را بزند.صدای زنگ در مدرسه پیچید.همهمه بچه ها که از کلاس بیرون می آمدند بلند شد.به طرف کلاس مریم رفتم.رو به روی در کلاس ایستادم و به بچه ها که بیرون میدویدند خیره شدم،وقتی مریم از کلاس بیرون آمد سرش پایین بود و مرا ندید. پشت سرش راه افتادم،هوای بچگی به سرم زد و دستانم را روی چشمانش گذاشتم. بلافاصله گفت:سلام مامان.دستم را برداشتم، دو دستی شانه هایش را گرفتم وبه سمت خودم برگرداندم و گفتم:از کجافهمیدی منم؟تو که دستامو لمس نکردی؟ گفت:خانوم معلممون میگه خدا به مادرا عطری میده که به هیچکس دیگه نمیده و هر بچه ای بوی عطر مامانش و میفهمه. بعد دستم را گرفت و گفت:بریم مامان،زودتر باید حاضر بشیم و بریم دنبال بابا.دستم را محکم گرفته بود و به دنبال خودش میکشاند.یکدفعه وسط حیاط ایستاد.در صورتش خیره شدم و پرسیدم: چی توی کلاس جا گذاشتی؟مریم به دختری که دست پدرش را گرفته بود و از مدرسه بیرون میرفت اشاره کرد و گفت:بیا ما هم مثل اونا دستامونو تاب بدیم.دستم را به همان حالت تکان دادمو با هم به خانه رفتیم.در بین راه فکر کردم اگر رجب با این صورت به مدرسه مریم بیاید،مریم مثل آن دختر بچه خوشحال میشود؟
بعد از ظهر جواد را به مادر سپردم و با بقیه بچه ها به راه آهن رفتیم.آنجا با زهرا و شوهرش قرار داشتیم.همه با هم سوار قطار شدیم.چند ساعتی طول کشید تا بچه ها خوابیدند.من مثل همیشه تا صبح بیدار بودم تکان های قطار آنقدر برایم آزار دهنده بود که حتی نزدیکی های صبح هم خوابم نبرد.از راه آهن تا بیمارستان را با اتوبوس رفتیم.وقتی پیاده شدیم مریم و محمدرضا تا بیمارستان دویدند.بارش برف تازه شروع شده بود.هر چه میگفتم آرام تر بروند بیفایده بود.زهرا درحالی که میخندید گفت:حرص نخور بچه ها ذوق دارن که باباشون رو ببینند. حرفی نزدم ولی دلم آشوب بود.رجب در این مدت بارها به اتاق عمل رفته بود.ولی هم خودش و هم من باورمان شده بود که صورتش مثل اول نمیشود فقط هربار با یک صورت جدید مواجه میشدیم.میترسیدم بچه ها پدرشان را با این وضعیت قبول نکنند.هرچه ذوق بچه هابیشتر میشد،تپش قلب من هم بیشتر میشد.وارد بیمارستان شدیم.حسین آقا داخل ساختمان رفت تا کارهای ترخیص رجب را انجام دهد و با او برگردد.دلم لحظه ای آرام نمیگرفت.زیر لب دعا میکردم که بچه ها از پدرشان نترسند. چند ماهی میشد رجب را ندیده بودم و میدانستم چند بار دیگر عمل کرده است.ولی نمیتوانستم تصور کنم صورت جدیدش چقدر به چهره واقعی اش شبیه شده است.آنقدر غرق در فکر و خیال بودم که نفهمیدم رجب کی آمد.فقط وقتی صدای گریه الهه بلند شد، به خودم آمدم.چنان جیغ میکشید و گریه میکرد که همه نگاهمان میکردند.الهه روی پای رجب نشسته بود و او سعی داشت آرامش کند،ولی الهه از پدرش فاصله میگرفت و خودش را به طرف محمدرضا میکشید که کنار رجب ایستاده بود.صورت رجب مثل دفعات قبل باندپیچی بود.محمدرضا خیلی زود با پدرش کنارآمد و سعی میکرد به الهه بفهماند وقتی زخم های صورت بابا خوب شد باند ها را باز میکنند و میشود شبیه عکس هایش. این حرف های محمدرضا دلم را لرزاند کاش بزرگترها هم مثل بچه ها به همه چیز خوش بین بودند.سربازی که از کنارمان رد میشد با رجب احوالپرسی کرد.بعد دستانش را طرف الهه باز کرد و گفت:میای بغل عمو؟الهه چنان مشتاق خودش را در آغوش سرباز انداخت که دلم آتش گرفت.دو سه متری بیشتر با رجب فاصله نداشتم ولی هنوز فرصت نشده بود با او حرفی بزنم.زهرا دست مریم را گرفت و گفت:مریم بیا بابا تو ببین. مریم کنارم ایستاده بود،دستش را از دست زهرا بیرون کشید و خودش را به چادرم چسباند. رجب از روی نیمکت بلند شد و جلو آمد دست مریم را گرفت و گفت:نترس مریم جان. صدای رجب واضح نبود.مریم به دست پدرش چشم دوخت.از چادر فاصله گرفت و با خوشحالی گفت:مامان نترس،باباست.خال دستشو نگاه کن.وسط گریه هایم خندیدم و گفتم باشه دخترم دیگه نمیترسم.
#قصه_شب
#بخش_بیست_و_پنج
#رمان_بابا_رجب
#کتاب_بخوانیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رئیسجمهور:من هیچ برتری نسبت به مردم ندارم؛ هی میگویند که پروتکلها را رعایت کن و این گونه بشین و این گونه برو؛ نمیتوانم.
🔹اگر بنا بود بخورم و بدزدم تا الان میکردم. در این سن برای اطرافیانم هیچ کاری نخواهم کرد.
☑️ کانال صابرین نیوز👇
https://eitaa.com/joinchat/4034331211C5aef0cd257
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #پزشکیان: مطمئن باشید زد و بند نخواهم کرد
▪️در مقابل هیچ قدرتی سر خم نخواهیم کرد
رئیسجمهور منتخب:
🔹پست و مقام و جایگاه برای من هیچ امتیازی نیست. مردم اگر نباشند به تنهایی هیچ کاری نمی توانیم بکنیم. بر روی عهد و پیمانم با مردم خواهم ماند.
🔹خدمتگذار و خاک پای همه ایرانیان هستم. حرفهایی که به شما زدم برای گرفتن رای و پست نبود.
🔹ما از نسلی نیستیم که تصور کنید دروغ خواهیم گفت راه امام حسین و انسانهای آزاده و ظلم ستیز را ادامه خواهیم داد.
🔹این موقعیت ها ما را عوض نمیکند. از عزیزان میخواهم انسجام و وحدت خود را حفظ کنید، صدای من باشید و من صدای شما خواهم بود.
✍️رسانه مردمی کهریزسنگی هادرایتا:👇
🖤𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌷🍃•°•─┅─╮
https://eitaa.com/joinchat/2889875490C8ecb603291
╰─┅─•°•🍃🌷🍃•°•─┅─╯
🔴 فراخوان ثبتنام خودروهای فرسوده/ایمنا
👤رئیس ستاد نوسازی ناوگان حمل و نقل کشور:
🔹 مالکان خودروهای فرسوده میتوانند از شنبه ۲۳ تیر در سامانه نوسازی ناوگان خودروهای فرسوده ثبتنام کنند تا در اولویت طرحهای جایگزینی خودروسازان یا اعطای تسهیلات جایگزینی قرار بگیرند.
🔹 چنانچه خودروهای فرسوده با سن بالای ۲۰ سال در این سامانه ثبت نشوند تردد آنها از ابتدای سال آینده مشمول جریمه خواهد شد. آدرس سامانه ثبتنام nnhk.ir و فرایند ثبتنام در سامانه رایگان است.
✍️رسانه مردمی کهریزسنگی هادرایتا:👇
🖤𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌷🍃•°•─┅─╮
https://eitaa.com/joinchat/2889875490C8ecb603291
╰─┅─•°•🍃🌷🍃•°•─┅─╯
حضور «پزشکیان» در منزل شهید رئیسی
🔹رئیسجمهور منتخب با حضور در منزل شهید رئیسی با خانواده وی دیدار و گفت و گو کرد.
🏴 @kahrizsang
6.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◾ حال و هوای کربلا در شب ششم محرم
🏴 @kahrizsang
#اطلاعیه
✅همایش بزرگ شیر خوارگان حسینی
🎤با مداحی آقای مجیدی
◀️جمعه ۲۲ تیرماه ساعت ۸:۰۰ صبح
🕌مصلای آستان مقدس امامزاده سیدمحمد قهدریجان
✍️رسانه مردمی کهریزسنگی هادرایتا:👇
🖤𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌷🍃•°•─┅─╮
https://eitaa.com/joinchat/2889875490C8ecb603291
╰─┅─•°•🍃🌷🍃•°•─┅─╯
به نام خدا
قابل توجه همشهریان عزیز
از این به بعد کلیه اطلاع رسانی های مساجد ، حسینیه ها و هیئت ها ، خیریه ها ، کتابخانه و مدارس و مهد کودک ها ، قرض الحسنه ها و ارگان ها و نهادهای دیگر شهر فقط در شبکه ی اطلاع رسانی های شهر انجام می شود . لطفا به اطلاع دیگران هم برسانید تا در این پایگاه عضو شوند و از فعالیت های نهادهای مختلف آگاه شوند.
👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/957612720C31a2021693
از این جا عضو شبکه ی اطلاع رسانی های شهر شویم .👆
هدایت شده از قرارگاه رسانهای امام علی(ع)
#اطلاعیه
🏴همایش شیرخوارگان حسینی در شهرهای نجف آباد، ویلاشهر، گلدشت و کهریزسنگ
📌قرارگاه رسانه ای امام علی(ع):
🆔️ https://eitaa.com/Hozeh_1