هدایت شده از آموزشگاه دخترانه پیشگامان کهریزسنگ
مردم عزیز کهریزسنگ سلام
با توجه به کمک های خداپسندانه خیرین عزیز برای مساجد و حسینیه ها دست شما را میبوسیم و از خداوند منان برای شما بهترین ها را آرزو داریم.
لذا لازم به ذکر است که مدارس شهرمان بیش از پیش به کمک های شما نیاز دارد تا بتواند محیط مناسبی را برای فرزندانمان فراهم کند.
از شما مردم خیر و خدادوست تقاضا میکنیم زین پس علاوه بر توجه به مساجد و حسینیه ها کمک های خود را صرف مدارس شهر هم بکنید.
مدرسه دخترانه شهید شمس مدرسه ای فرسوده است که نیاز به تخریب و نوسازی دارد که توسط شورای شهر و آموزش و پرورش در حال پیگیری است ولی جدی ترین نیاز این مدرسه ۲ چیز است که دست مردم خیر کهریزسنگ را میبوسد:
۱) کولر آبی
۲) پیرینتر
اصلی ترین چیز پیرینتر است که برای خرید یک پیرینتر استوک قابل استفاده در مدرسه برای امتحانات دانش آموزان مبلغ 75 میلیون تومان نیاز است
درحد توان خود جهت خرید پیرینتر اقدام کنید مطمئنا خداوند اجر این عمل پسندیده را هم در این دنیا و هم در آخرت نسیبتان میکند.
شماره کارت مدیر مدرسه جهت واریز کمک های شما:
6037998196781305
بانک ملی
بنام خانم اعظم عادل نیا
لطفا بعد از واریز فیش واریز خود را به آی دی زیر ارسال کنید تا در همین کانال بدون ذکر نام به اطلاع عموم برسد.
@fizik_amini
درصورتی که توان مالی برای کمک کردن ندارید این پیام را در گروه ها و کانال های شهر ارسال کنید .
باتشکر
https://eitaa.com/kahrizsangclass
🔴اردوغان: اگر ارتش اسرائیل وارد لبنان شود به اسرائیل حمله خواهیم کرد
🔸 اسرائیل نه تنها تهدیدی برای لبنان و فلسطین است بلکه تهدیدی برای کل جهان و بشریت است.
🔹ما با پوشیدن کفن عازم این جنگ خواهیم شدیم.
ـــــــــــــــــــــــ
پایگاه خبری صابرین نیوز↙️
🆘@sabreenS1_official
🔻 اولین توئیت رئیس جمهور پس از مراسم تحلیف
🔹پزشکیان در اولین توییت خود بعد از مراسم تحلیف، قهرمانی تیم ملی والیبال جوانان ایران در رقابتهای والیبال قهرمانی پسران زیر ۲۰ سال ۲۰۲۴ آسیا را تبریک گفت.
#دولت_وفاق_ملی
☑️ رسانه مردمی کهریزسنگی ها در ایتا :
◾ @kahrizsang
🏺نمایشگاه تخصصی صنایع دستی،هنرهای تجسمی و صنایع پوشاک نجف آباد
🗓۱۰ تا ۱۷ مرداد
⏰۹ تا ۱۳ و ۱۷ تا ۲۱
📍خانه تاریخی نوریان(کافه کتاب فرهنگان)
☑️ رسانه مردمی کهریزسنگی ها در ایتا :
◾ @kahrizsang
کانال کهریزسنگ
💫بخش چهل و سه💫 تا بتوانم حیاط را ببینم.هرچه جمعیت بیشتر میشد گرمای هوا هم بیشتر میشد.من ومریم هر چن
💫بخش چهل و چهار💫
گفت:صبر کن یه سر و گوشی اب بدم ببینم اینا کی میرن.مریم بشقاب غذا را مقابلم گذاشت و گفت:بخور دیگه مامان.چند قاشق بیشتر نخورده بودم که مادر وارد آشپزخانه شد و دور و برش را نگاه کرد.بچه ها سرشان پایین بود و مشغول خوردن بودند.با ناراحتی گفت:قرار یه هیات دیگه هم بیاد ،حالا حالا ها تموم نمیشه. قاشق از دستم افتاد و گفتم یعنی چی؟مادر کنار آشپزخانه ایستاد و گفت: یه هیئت دارن که یه جا دیگه شام میخورن و بعد برای عزاداری میان اینجا.پرسیدم:یعنی قراره شلوغ تر بشه؟اون بیچاره ظهرم چیز زیادی نخورده ،از حال میره به خدا. از آشپزخانه بیرون آمدم.پشت نرده ها رفتم و حیاط را نگاه کردم.داشتند سفره ها را جمع میکردند.بعضی ها بعد از خوردن غذا گوشه ای لم داده بودند و با هم حرف میزدند.بعضی بچه ها هم گوشه و کنار حیاط دراز کشیده بودند.عده ای هم مشغول شستن دیگ ها بودند.چشمم به رجب بود که دوباره صدای بلندگوها بلند شد.خیلی عصبی شده بودم. نمیتوانستم تا تمام شدم مراسم صبر کنم. بارها خودم را لعنت کردم که چرا بعد از ظهر برای برگشتن به خانه بیشتر سماجت نکردم. البته هیچکدام از بچه ها و حتی رجب فکر نمیکردند مهمانی اینقدر طولانی شود.به آشپزخانه که برگشتم بچه ها سفره را جمع کرده بودند.به حمید گفتم:برو به محمدرضا بگو بیاد جلوی پله ها کارش دارم.بعد سراغ یخچال رفتم و گفتم:مامان ماست داری؟مادر با تعجب نگاهم کرد و گفت:ماست برای چی؟گفتم:میخوام به رجب شام بدم. محمدرضا وسط پله ها ایستاده بود،به طرفش رفتم و آهسته پرسیدم:بابات چیزی خورده؟ گفت:نه. گفتم:یعنی چی نه؟مگه اون آدم نیست؟فقط تو و داداشت گرسنه میشین؟ محمدرضا با دهان نیمه باز نگاهم میکرد .گفتم:خودم میام بهش غذا میدم.محمدرضا دستم را گرفت و با التماس گفت:مامان نمیشه،اینجا این همه مرد نامحرم هست. گفتم:یا خودتون بهش غذا بدین یا من خودم میام. صدای محمد رضا میلرزید گفت:نمیشه،باور کن یه لیوان آب میخواستیم بهش بدیم،بعضیا تمام مدت نگامون میکردن.تا کلاهشو برداشت مردم فراموش کردند برای چی اومدن اینجا. بعدشم اینقدر سوال کردند که مجبور شدیم چند دقیقه ای با بابا بریم بیرون. گفتم:پس میریم بیرون .باباتو بیار سر کوچه.بلاخره توی این کوچه پس کوچه ها یه جایی پیدا میشه که بشینه با خیال راحت غذا بخوره.بعد از پله ها بالا دویدم.در آشپزخانه مقداری برنج را با ماست کوبیدم و توی ظرف ریختم.مادر تمام مدت نگاهم میکرد.مریم پرسید:خب چرا نمیریم خونه؟ گفتم:تا خونه خیلی راهه.اول شامش و میدم بعد میریم.مادر دستم را گرفت و گفت:الان کجا میخوای بری؟ گفتم: توی کوچه یه جایی که راحت بتونه غذا بخوره مادر گفت:صبرکن به بابات بگم برید خونه یکی از همسایه ها.گفتم نه،نمیخوام به کسی زحمت بدیم.دست خودم نبود بغض کرده بودم و با صدای بلند حرف میزدم:مامان وضع ما همینه ،هفت ساله که همش باید توی خونه باشیم.وقتی هم میایم بیرون... حرفم را ادامه ندادم.چادر را روی سرم مرتب کردم و ظرف غذا را برداشتم و گفتم:رجب نون که نمیتونه بخوره. اینم از وضع برنج خوردنشه. این غذایی که بهش میدیم،بچه ای مثل وحید رو هم سیر نمیکنه.یه شب غذا نخوردن کسی رو نمیکشه ولی یه عمر حرف و نگاه مردم رو تحمل کردن... گریه ام گرفت، گفتم: دلم از این میسوزه که از سر شب تا حالا یه بار بچه ها رو نفرستاد بگه یه فکری به حال غذا خوردن من بکنید.همه چیز رو میریزه تو خودش. آن شب به کمک محمدرضا و جواد توی یکی از کوچه های نزدیک خانه مادرم به رجب غذا دادیم و تمام مدت خودمان را به سختی کنترل کردیم تا اشک هایمان نریزد.
#قصه_شب
#بخش_چهل_و_چهار
#رمان_بابا_رجب
#کتاب_بخوانیم
ضمن عرض تسلیت
(شادی روحش صلوات)
◼️ مجلس چهلم و ختم قرآن به یادبود آن مرحوم ، روز پنج شنبه مورخ 1403/05/11 از ساعت ۸ صبح در گروه ذیل منعقد می باشد. 👇
https://eitaa.com/joinchat/2935947540Cd9e3ef90b2
24.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕰 #به_رسم_عاشقی: ۲۲ شب...
✍ قرائت دستهجمعی و همزمان #دعای_فرج برای تعجیل در فرج حضرت صاحبالزمان عجل الله فرجه الشریف و علیهالسلام
✍ اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ...
❤️ #امام_مهدی علیهالسلام فرمودند: در تعجيل #فرج بسیار دعا كنيد كه تعجيل در فرج، گشايش كار خود شماست.
💚 اللهم عجل لولیک الفرج 🇮🇷
⚜ دیوار گلدشت وحومه 😍
✅️میخواستم یه گروه بهتون معرفی کنم عااااااالی وبه درد بخور🤩🤩🤩
✅️دیوار گلدشت وحومه 😍
✅بدون اینکه پاشی بری بازار هر چی خواستی بخر با قیمت های باورر نکردنی😍
✅هر چی داری بزار تو گروه بفروش🤗
✅هر سوالی داشتی میتونی بپرسی اعضا تجربیاتشون رو در اختیارت میزارن☺️👌
مطمئنم به دردت میخوره😊😉
https://eitaa.com/joinchat/90440547C96146a9a8c