هدایت شده از خبرنگاران جوان🇮🇷 (کهریزسنگ)
#مراسم_عزاداری
منزلگه عشاق دل آگاه حسین است
بیراهه نرو ساده ترین راه حسین است
از مردم گمراه جهان راه مجویید
نزدیکترین راه به الله حسین است
مکان وزمان:کهریزسنگ حسینیه چهارده معصوم
سه سنبه ۱۴۰۲/۱۱/۱۰
ساعت 19:30الی22:30
سخنران: شیخ عبدالحیدر نوری
روضه خوان: حاج منصور نیکخواه
مداح:کربلایی سید محسن فاطمی(از مشهد)
هیئت شاهزاده علی اکبر(علیه السلام)
پایگاه مقاومت بسیج شهید قاسمی
« ڪَِــاَِنَِاَِلَِ خَِبَِرَِیَِ ڪَِــهَِرَِیَِزَِسَِــَِنَِگَِــ. »
@kanal_kahrizsang_young_reporters
🔴 *شروع ثبت نام آزمون استخدام آموزش و پرورش از فردا*
🔹 ضمن آرزوی موفقیت به اطلاع می رسانیم؛
اطلاعیه اعلام تاریخ ثبت نام در آزمون استخدامی وزارت آموزش و پرورش ویژه رشتههای شغلی آموزگاری، دبیری و هنرآموز سال 1403 منتشر شد.
✅ *شروع ثبتنام: از روز دوشنبه 1402/11/09
پایان ثبت نام: تا روز شنبه 1402/11/14*
🔹 آزمون رشتههای شغلی آموزگاری:
در روز جمعه 18 اسفندماه سال 1402
🔹 آزمون رشتههای شغلی دبيری و هنرآموز:
در روز جمعه 28 ارديبهشتماه سال 1403
@kahrizsang
#اطلاعیه
✍️به گزارش روابط عمومی فرمانداری، ملاقات مردمی فرماندار شهرستان نجف آباد جناب آقای موسی مباشری با مردم و مسولین جهت بررسی و پیگیری مشکلات مردم شهرستان ، روز دوشنبه ۹ بهمن ماه از ساعت ۸ صبح لغایت ۱۲ در محل فرمانداری برگزار میگردد.
✍️ کانال کهریزسنگ در ایتا و روبیکا :
❤️𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮
eitaa.com/kahrizsang
rubika.ir/kahrizsang
╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯
هدایت شده از خبرنگاران جوان🇮🇷 (کهریزسنگ)
جهاد تبیین
نشست بصیرتی وپرسمان سیاسی
سخنران :یادگار دفاع مقدس و رزمنده مدافع حرم
جناب سرهنگ طباطبایی
مسئول سیاسی نمایندگی ولی فقیه در حوزه مقاومت امیرالمؤمنین(ع)
زمان :امشب مورخ ۱۴۰۲/۱۱/۹ همراه با نماز مغرب وعشا
مکان :مسجدالرسول شهر کهریز سنگ
پایگاه مقاومت شهید قاسمی
کانون فرهنگی منادی وحدت
🍁🍂 آنلاین شاپ خاص پسند🍂🍁
خاص ترین استایل رو از ما بخواهید 🔥
✅خاص بودن
✅قیمت منصفانه
✅ارسال رایگان
راه ارتباطی ما⬅️
@shicposhan1402
لینک دعوتمون⬅️
https://eitaa.com/shico0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به امید روزی که آب قنات برسه تو باغ های کرسنگ
✅ارسالی کاربران با تشکر فراوان
دندانپزشکی 🦷ایمپلنت(کره ای و سوئیسی) ،لمینت و کامپوزیت به صورت اقساطی‼️
🦷دندانپزشکی دکتر سارا براتی🦷
کلیه خدمات دندانپزشکی(ترمیم،عصب کشی،اطفال لمینت،کامپوزیت،بلیچینگ ،ایمپلنت و...)با بروزترین
مواد و تجهیزات انجام میشود
❌مجهز به دستگاه تزریق بی حسی بدون درد
📞09030147676
☎️2324686
📍آدرس:کهریزسنگ بلوار ولیعصر روبه روی کوچه ۹
برای دیدن نمونه کار ها👇🏻
اینستاگرام ما را دنبال کنید👇🏻
@Drsarabarati
کانال کهریزسنگ
انعکاس خبری در خبرگزاری فارس مشاعره علوی آقای مهران قربانی شاعر شهرمان در بوشهر
https://www.farsnews.ir/bushehr/news/14021108000798/%D9%86%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%AA-%D8%A8%D8%B1%D8%AA%D8%B1-%D8%AC%D8%B4%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D9%85%D9%84%DB%8C-%D9%85%D8%B4%D8%A7%D8%B9%D8%B1%D9%87-%D8%B9%D9%84%D9%88%DB%8C-%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%D8%B4%D8%AF%D9%86%D8%AF
✅ کشف ۵۸ کیلوگرم تریاک توسط پلیس نجف آباد
فرمانده انتظامی شهرستان نجفآباد در گفتگو با خبرنگار پليس بیان داشت : مأموران کلانتری۱۷ گلدشت در راستای تشدید برخورد با قاچاقچیان و خرده فروشان مواد مخدر ، از فعالیت مجرمانه افردای در رابطه با خرید و فروش و قاچاق مواد مخدر در این شهرستان مطلع و بررسی موضوع را در دستور کار خود قرار دادند.
"سرهنگ ميثم گوهری آرانی" افزود : مأموران با اشراف اطلاعاتی به محل مورد نظر اعزام و طی عملیاتی ضربتی پس از بازرسی بیش از ۵۸ کیلوگرم مواد مخدر که به طرز ماهرانه ای جاساز شده بود کشف و دو نفر را در این رابطه دستگیر کردند.
این مقام انتظامی در پايان با اشاره به اینکه متهمین پس از تشکیل پرونده برای اقدامات قانونی به مرجع قضایی تحویل داده شدند ، از همکاری شهروندان گرامی با پليس تشکر و ضمن تأكيد بر مبارزه قاطع با سوداگران مرگ از مردم عزیز تقاضا نمود در صورت داشتن هرگونه اطلاع از فعاليت قاچاقچیان و فروشندگان مواد خانمان سوز مراتب را از طريق مرکز فوریت های ۱۱۰ به پليس اطلاع دهند .
✅ خبرگزاری پلیس نجف آباد 👇
https://eitaa.com/Najafabadpolice
♦️گروه همیاران نگاه نو کهریزسنگ
مجموعه ای جدید با نگاهی نو به مسائل اجتماعی ☘
🔹هدف کلی : ارتقاي سلامت رواني اجتماعي
🔻آدرس کانال
🆔 @hamyar_negahe_no_k
🔻شماره پاسخگویی
09221705926
🔻 آیدی ما در پیام رسان ایتا
@Admin_negah_no
♦️آغاز طرح دریافت گواهینامه آسان و یک روزه موتورسیکلت در اصفهان
رئیس پلیس راهور فرماندهی انتظامی اصفهان:
🔹در طرح دریافت گواهینامه آسان، افراد متقاضی به آسانی و در کمترین زمان در عرض یک روز میتوانند گواهینامه موتور سیکلت دریافت کنند و تمامی مراحل حضوری اخذ گواهینامه را در یک روز انجام دهند.
🔹این طرح با هدف کاهش ۵۰ درصدی هزینه، تسریع در فرآیند صدور گواهینامه، کاهش افراد فاقد گواهینامه و افزایش ایمنی تردد و کاهش سوانح رانندگی اجرا میشود.
🔹متقاضیان دریافت گواهینامه موتور سیکلت به صورت اینترنتی پس از ثبت نام در سامانه آموزشگاه رانندگی ایرانیان به آدرس www.iranianmotorco.ir احراز هویت میشوند.
🔹داشتن پلاک موتورسیکلت در سامانه شماره گزاری به نام فرد یا والدین الزامی است و باید در زمان ثبت نام، اطلاعات موتور سیکلت در سامانه ثبت شود.
✍️ کانال کهریزسنگ در ایتا و روبیکا :
❤️𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮
eitaa.com/kahrizsang
rubika.ir/kahrizsang
╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯
🏡 چطور خودمان بهطور رایگان قرارداد اجاره بنویسیم؟
🌐 srem.mrud.ir
#املاک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت ۲ نفر در منطقه زینبیه سوریه
🔹در حمله هوایی رژیم صهیونیستی به زینبیه دمشق ۲ تن به شهادت رسیدند و شماری مجروح شدند.
✍️ کانال کهریزسنگ در ایتا و روبیکا :
❤️𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮
eitaa.com/kahrizsang
rubika.ir/kahrizsang
╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯
🔴گاردین:
ترس از درگیری بین واشنگتن و تهران پس از کشته شدن نیروهای آمریکایی در حمله پهپادی به پایگاه آمریکایی در مرز سوریه و اردن افزایش یافته است.
✍️ کانال کهریزسنگ در ایتا و روبیکا :
❤️𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮
eitaa.com/kahrizsang
rubika.ir/kahrizsang
╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯
هدایت شده از قرض الحسنه گل نرگس کهریزسنگ
📣📣📣📣📣
با سلام خدمت اعضا و همشهریان
🌸 با توجه به حجم زیاد درخواست وام به اطلاع میرساند،، آخرین ثبت نام وام در سال جاری روز دوشنبه مورخه 1402/11/16 انجام میشود،،
🔺همچنین آخرین روز جهت تکمیل مدارک وام، روز پنج شنبه مورخه 1402/11/26 میباشد.
🔻افرادی هم که مدارک وام خود را تکمیل کرده اند و یا قبلاً ثبت نام کرده اند،تا زمانی که پیامک برایشان نیامده،به صندوق مراجعه نکنند و از تماس با صندوق و دیگر افراد هئیت مدیره،خودداری فرمایند.
با تشکر از صبر و بردباری شما 🙏
🔺پس از تاریخ های فوق هیچ گونه ثبت نام انجام نمیشود و هیچ گونه مدارک وام تحویل گرفته نمیشود
قرض الحسنه گل نرگس کهریزسنگ
https://eitaa.com/qmhk_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدر عزیزم کوه زندگی من روزت مبارک💖
کودکستان شکوفه های خندان 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
💫بخش پنجاه و هفتم💫
آن روز با همین ذهن آشفته آمدم مسجد.از قضا چند نفر از آقایان جلوی ورودی مسجد ایستاده بودند.با ناراحتی گفتم:چرا هیچ کس
مسئولیت شهدا و مجروحین رو به عهده نمیگیره؟آنها هم ناراحت تر از من گفتند:برو به بنی صدر بگو.با تعجب گفتم:من بنی صدر رو از کجا گیر بیارم؟گفتند:الان تو ساختمون
فرمانداریه.یک دفعه تمام صحنه های دلخراش جنت آباد،تمام مظلومین شهر و مردمش جلوی چشمم آمد،خون خونم را می خورد.به خودم گفتم این خائن پا شده اومده اینجا چی کار؟الان می رم تف می اندازم تو
صورتش.بهش میگم اگه مردی خودت بیا اسلحه بردار برو جلو دشمن،می خوام ببینم خودت چقدر دوام می یاری،خواستم راه بیفتم،همان آقایان گفتند:اگه میخوای بری فرمانداری،الان ماشین جلوی در ایستاده،بچه ها می خوان باهاش برن.گفتم:آره.میرم.رفتم توی خیابان،ون ایستاده بود و پشتش پر از دخترها و مردهایی بود که در مسجد کار می کردند،دستم را به میله وانت گرفتم و بالا رفتم کنار دخترها ایستادم.ماشین خیلی سنگین شده بود،به خودم گفتم بعیده تکون بخورد.چه برسه که ما رو تا اونجا ببره.با این حال دو،سه نفر هم روی سقفش نشستند
با سلام و صلوات ماشین راه افتاد.مردها در تقویت روحیه نیروهای خطوط شعار میدادند: مدافع قهرمان،مقاومت مقاومت.
مبارز قهرمان،مقاومت مقاومت.
بعضی ها هم برای بنی صدر خائن خط و نشان می کشیدند.عده ای هم می گفتند: نباید هیاهو کنیم.ما داریم میریم حرف بزنیم باید منطقی برخورد کرد.جلوی فرمانداری که رسیدیم با ازدحام جمعیت روبرو شدیم.از
مردم عادی گرفته تا نیروهای نظامی، مدافعین،زن و مرد پشت در ایستاده بودند. گاه جمعیت به در بزرگ و دولنگه فرمانداری هجوم می برد تا در را باز کنند.نیروهای مسلح به حالت شلیک پشت در ایستاده و از آنطرف نرده ها آماده عکس العمل بودند.غیر از آنها تعدادی محافظ هم با لباس شخصی توی
حیاط بودند.ما هم توی دل مردم رفتیم، هرکسی چیزی میگفت:چرا راهمون نمیدید؟ ما می خوایم حرفمون رو بزنیم.از آن طرف پراکنده جواب میدادند:چه کار دارید؟چی می خواید،بگید؟من جمعیت را شکافتم و جلو رفتم با فریاد گفتم:آقا در رو باز کنید.چرا بردین تو قایمش کردید؟دارید ازش پذیرایی می کنید که چی؟یکی از افراد مسلح گفت: آروم باشید.رییس جمهور با فرمانده ها جلسه دارن.بین هیاهوی مردم گفتم:چه جلسه ای؟ نیازی به جلسه نیس،ببریدش خطوط روببینه جنت آباد رو ببینه،حساب کار دستش میاد. باید ببینه چی سر ما میاد.یکی از کسانی که بین جمعیت بود،گفت:بابا یکم رعایت کنید. این مثلا رییس جمهور مملكته.با عصبانیت گفتم:رعایت چه چیزی رو بکنیم؟!چقدر دیگه باید کشته بدیم و جوونامون جلوی تانک های دشمن له و لورده بشن؟!انگار برای این آقا آب و خاک اهنی نداره این خائنه.ما خودمون اینو رئیس جمهورش کردیم.ما بهش رأی دادیم. حالا هم می خوایم رئیس جمهور نباشه.یک دفعه یکی از نظامی های پشت در با پرخاش گفت:حرف دهنت رو بفهم.درست حرف بزن. میام میزنم تو دهنت ها.گفتم:تو درست حرف بزن.من میدونم چی دارم میگم مردک
چاپلوس.اگه مردی بیا این طرف بهت نشون بدم به طرفداری از یه خائن می خوای تو دهن کی بزني.از آن طرف جوان هایی که دور و برم بودند،خطاب به او ادامه دادند:آهای خفه شو می آییم دهنت رو پاره میکنیم.بعد به نرده ها و میله های در آویزان شدند و خود شان را بالا کشیدن محافظ های توی حیاط آن نظامی را به کناری بردند و به ما گفتند:برید عقب تر.بعد در را تکان دادند تا آن چند جوان پایین بیفتند.چند نفر از بین جمعیت وساطت کردند و پسرها را پایین آوردند و به همه گفتند:فعلا صبر کنید ببینیم این جلسه ای که میگن به چه نتیجه ای میرسه،توی یکساعتی که آنجا ایستاده بودیم،خیلی به من سخت گذشت.خود خوری می کردم و کاری از دستم بر نمی آمد،راه می رفتم و می نشستم،به میله ها می چسبیدم و می پرسیدم:پس چی شد این جلسه تموم نشد؟می گفتند:نه،دست آخر بعد کلی هیاهو و داد و فریاد چیزی عاید مان نشد.گفتند:شما برید مسجد جامع،قرار شده بنی صدر از همه جا دیدن کنه.وقتی اومد تو مسجد حرف هاتون رو بزنیدمردم می گفتند:آقا ما فقط می خوایم بهش بگیم دو تا فانتوم بفرسته،مواضع دشمن رو بکوبن.ما دیگه هیچی نمی خوایم.گفتند:خود فرمانده ها اینا رو بهش میگن.ما هم ناامید و دمق، دست از پا درازتر به مسجد برگشتیم.کسانی
که توی مسجد مانده بودند با ذوق جلو آمدند و با خوشحالی پرسیدند:خب چی شد؟رئیس جمهور رو دیدید؟چی گفت؟گفتم:هیچی بابا شما هم دلتون خوشه.اصلا راهمون ندادند تو.این مردک فقط برای تبلیغ خودش اومده. نیومده ببینه درد ما چیه.
گفتند:یعنی چی؟آخرش چی شد؟حوصله نداشتم جوابشان را بدهم.بقیه بچه هاگفتند: هیچی،رفتن مون سرکاری بود،بهمون وعده سر خرمن دادند.گفتند بیایم مسجد جناب بنی صدر خودشون میان.حالم گرفته شده بود،رفتم توی شبستان گوشه محراب کز کردم و به فکر فرو رفتم.
#قصه_شب
#بخش_پنجاه_و_هفتم
#رمان_دا
#کتاب_بخوانیم
💫ادامه بخش پنجاه و هفتم💫
از خودم پرسیدم:این اگر خائن نیست،اگه دلسوز است،چرا بین مردم نیامد؟چرا به جای مسجد رفت فرمانداری؟چرا نگذاشتند کسی او را ببیند؟بابا حتما یه چیزی دیده که گفته بنی صدر خائنه.بابا بی حساب و کتاب حرف نمیزد.ولی چرا آدم هایی که تو مسجد هستند و من قبولشان دارم،چرا اینا طرفدارش اند؟! اینها که آدم های مؤمنی هستندتحصیلاتشان بالاست و از مسائل سیاسی بهتر سر در می آوردند.نکند من اشتباه میکنم؟ولی پس چرا دستور نمی دهد هواپیماها بلند شوند و مواضع دشمن را بمباران کنند؟چرا محافظانش رفتار خوبی نداشتند؟چرا با من آنطور حرف زدند؟بعد از کلی فکر کردن به این نتیجه رسیدم که بابا درست میگفته و خیانت این نامرد مسلم است.خودم اثر بی توجهی های او را دارم میبینم و دیگر جای شک کردن ندارد.بعد برای بنی صدر خط و نشان کشیدم که زمستان می گذرد و رو سیاهی اش به ذغال میماند آقای بنی صدر ما مقاومت می کنیم.دشمن را که بیرون کردیم،به تهران می آییم.می رویم جماران و به امام می گوییم تو خائنی.اینطوری خیلی سبک شدم،با احساس و نیروی بیشتری بلند شدم و گفتم:باید روی پای خودمان بایستیم،چه حمایت بشویم،چه
نشویم،چه نیرو برسد،چه نرسد.فردای آن روز تمام نتایج قطعی شد.مصاحبه بنی صدر را از اخبار ساعت دو رادیو شنیدم.توی مصاحبه اوضاع جنگ را عادی جلوه داده بود و گفت: مشکل در این حد و این طور که منعکس شده نیست.حمله ای نشده و نیروهای ما جلوی حمله را گرفته اند.بچه ها میگفتند:آن روز توی راه بلاخره چند نفر توانسته بودند خودشان را به بنی صدر برسانند.او در جواب خواسته هایشان عوض اینکه به آنها دلداری بدهد و امیدوارشان کند،گفته بود:مگه فانتوم نقل و نباته که من از جیبم در بیارم؟گفته بودند:تو فرمانده کل قوایی،برای تو چنین دستوری کاری نداره و جواب داده بود:شما از اسرار نظامی سر در نمیارید.بعد از آن وقتی دوباره شهناز را دیدم،گفتم: دیدی خانم.این هم از جناب بنی صدر.گفت: آره خدا ازش نگذره ما درباره اش چی فکر می کردیم،این چه جور آدمی بود،کاش بهش رای نداده بودیم...
این یادآوری ها بیشتر زجرم میداد.از وسط فلکه بلند شدم.یکبار دیگر به فرمانداری نگاه کردم و خسته و دلمرده به طرف مسجد جامع راه افتادم.اصلا توان پیاده روی نداشتم هر طور بود مسیر را طی کردم و وارد مسجدشدم پایم به درمانگاه نرسیده دخترها دوره ام کردند.گفتم: چی شده؟گفتند:سلام،کجا بودی تا حالا؟برادرت رو دیدی؟جا خوردم،پرسیدم: برادر؟کدوم برادر؟گفتند: على تون.
قلبم تکان خورد.با تعجب پرسیدم:على؟! مطمئنید علی بود؟گفتند:آره،یه جوون قد بلند اومد اینجا،دست هایش هم باندپیچی بود. گفتم:خب شما چی گفتید؟گفتند:ما نمی دونستیم تو کجایی،بهش گفتیم با رفته جنت آباد یا تو سطح شهره.گفتم:خب حرف دیگه ای نزد؟نگفت کجا میره؟گفتند:گفت میره جنت آباد شاید تو رو ببینه.یه خشاب و یه
پیراهن فرم سپاه هم داد به ما،گفت بدیم به تو.پرسیدم:دقیقا کی اینجا بود؟گفتند:یکی،دو ساعت پیش گفتم:پس من میرم شاید پیدایش کنم گفتند:خشاب و پیرهنش رو نمیخوای؟در حالی که راه افتاده بودم گفتم: نگهش دارید من میرم و برمی گردم.بچه ها باز چیزی گفتند،ولی نشنیدم.دیگر نمی توانستم بایستم.سریع از مسجد بیرون زدم
شروع کردم به دویدن.علی آمده بود.آنقدر خوشحال بودم که سر از پا نمی شناختم.
بدنم به رعشه افتاده بود.حتی با خودم هم که حرف می زدم،صدایم می لرزید.بغض هم داشتم.فکر می کردم حالا که علی آمده همه چیز مثل اولش می شود،این بار مسئولیت هم که این چند روزه مرا خفه کرده از روی دوشم برداشته می شود و من نفس راحتی می کشم.به خودم می گفتم:همین که چشمم به على بیفتد،بغلش میکنم.برایم
مهم نیست جلوی هرکس می خواهد باشد، من علی را بغل می کنم و سر تا پایش را می بوسم،می دویدم و فکر می کردم از کجاشروع کنم،چه چیزی بگویم.خوب است اول از شهادت بابا حرف نزنم ناراحت می شود.روز اول را بگذارم خستگی اش دربیاید بعد درد دل کنم.آخرین مکالمه ام با علی یادم آمد، سه،چهار هفته پیش بود.اشکالی در خطوط تلفن پیش آمده بود.با لیال به مغازه شوهر خاله مان گل سلیمه می رفتیم،هرچه زنگ می زدیم جواب نمی گرفتیم.دست آخر نامه نوشتم.ولی دریغ از جواب نامه،اوایلی که تهران رفته بود،همراه خارک و ماهی هایی که برایش می فرستادیم،نامه ای هم ضمیمه می کردم.او هم جواب می نوشت و از من می خواست از اوضاع خرمشهر برایش بنویسم. اما جواب آخری ام نرسیده بود.نمی دانم شاید گم شده بود،چون مطمئن بودم علی مرا منتظر نمی گذارد.
در جنت آباد خیلی ذوق داشتم به لیال که رسیدم سلام نکرده پرسیدم پس علی کو؟گفت:رفت پرسیدم:کجا؟ گفت:رفت مسجد شیخ سلمان،دست لیال را کشیدم و گفتم:بیا بریم دیگه.حس کردم تمام هیجان و بیقراری لیال با دیدن علی به آرامش رسیده،حالا سبک بار و ساکت است.
#قصه_شب
#بخش_پنجاه_و_هفتم
#رمان_دا
#کتاب_بخوانیم