💫ادامه بخش شصت و هشت💫
به آن زن دیگر هم که حدود چهل،پنجاه سال داشت و دهانش یک لحظه از فحش و دری وری خالی نمی شد،با تشر گفتم:بیرون.
لوله تفنگ را به پهلویش گذاشتم و هلش دادم بیرون.سپاهی ها داخل خانه شدند و با چند اسلحه کلاشینکف و کلت و یک دستگاه بی سیم برگشتند.دیگر مطمئن شدیم اینها جاسوسند،خودشان هم وقتی این صحنه را دیدند،به التماس افتادند.آنها که به هیئت عربها لباس پوشیده بودند،اول وانمود می کردند آدم های بدبختی هستند،ناله
می کردند که از ترس حملات عراقی ها به اینجا پناه آورده اند.بعد که دیدند آه و ناله اثری ندارد،فحش دادند و داد و بیداد کردند.
حالا هم که دستشان رو شده بود با التماس می گفتند:به خدا ما کاری نکردیم.بذارید بریم،ما بچه داریم.خونه زندگی داریم.
گفتم:همون وقت که تو این سوراخ چپیده بودید و معلوم نبود چه نقشه ای داشتید، باید فکر اینجاهاش رو میکردید.نیروهای دژبانی یکی از مردها را جلو نشاندند.یکی از سپاهی ها هم با اسلحه کنارش نشست.سه نفر دیگر را عقب وانت سوار کردند.ماشین که راه افتاد،دیگر گلشن به حالت اغما رفته بود و کف وانت پر خون شده بود.به زنها که او را نگاه می کردند،گفتم:ببینید چه بلایی سر جوونهای ما میارید.گناه اینا چیه؟تا بیمارستان شرکت نفت راه زیادی نداشتیم اما خیابانی که به بیمارستان می رفت،در تیررس بود.راننده مجبور شد کلی در شهر آبادان بچرخد تا به آنجا برسیم.جلوی در بیمارستان پرستارها برادر گلشن را که دیگر بیهوش شده بود،روی برانکارد گذاشتند و به سمت اتاق عمل دویدند.ما هم تا پشت در اتاق عمل رفتیم.گفتند:فعلا درباره وضعیتش نمی توانند حرفی بزنند.آمدیم بیرون.برادران سپاهی گفتند:سوار شید،باید این افراد رو
به دادگاه انقلاب تحویل بدیم هنوز سوار نشده بودیم که دیدم همان بلیزر قرمز رنگ سر رسید.چشمم که به آن خورد،دیگر نتوانستم قدم از قدم بردارم.هرچه گفتند: بیایید سوار شید.گفتم:نه من میخوام بمونم. می خوام این بچه هایی رو که شهید شدن، ببینم.گفتند:خب بعدا میفهمید.الان این موقع شب اینجا بمونید کی میخواد شما رو برگردونه خرمشهر؟گفتم:نه من دنبال برادرم هستم.باید پیدایش کنم.یکی از برادرها پرسید:مگه برادرت جزو این هاست؟گفتم: نمی دونم.برادرم با بچه های سپاه بوده.شاید هم بین اینا باشه گفتند:خب حالا ما چی کار کنیم؟گفتم:هیچی شما برید اینا رو تحویل دادگاه بدید.بعد بیایید اینجا دنبال من گفتند: باشه و رفتند.نمی دانم بلیزر با اینکه خیلی زودتر از خرمشهر راه افتاده بود،چرا این ساعت به بیمارستان رسید.مانده بودم چه کنم.منتظر بمانم خودشان شهدا را تخلیه کنند یا خودم در ماشین را باز کنم.هوا کمی مهتاب شده بود.در و پنجره های بیمارستان شرکت نفت را با کیسه های شن استتار کرده بودند و ذره ایی نور به بیرون درز نمیکرد. هیچ سر و صدا و رفت و آمدی نبود.چند دقیقه بعد چند پرستار و کارگر بیمارستان آمدند.دری باز شد و نوری از آن بیرون زد.به طرف در رفتم.به نظر می رسید می خواهند شهدا را آنجا بگذارند.داخل شدم.سالن بزرگی بود که تمام زمین و دیوارهایش را سنگ کرده،سکویی وسط و تعداد زیادی سینک های ظرفشویی یک طرف سالن تعبیه شده بود. حدس زدم اینجا سالن تشریح است.کناری ایستادم.جنازه شهدا را یکی یکی آوردند.بالای سرشان رفتم.سه تای اول بچه های آغاجاری بودند.ترکش خیلی از قسمت های بدنشان را متلاشی کرده بود ولی سر و صورتشان سالم بود.رنگ زیتونی لباس های سپاه شان از شدت خون به سیاهی میزد.کارگرها و پاسدار ها برانکاردها را می آوردند و من عجیب هول
شده بودم.قلبم میزد.وصدایی از درونم می گفت:اون شهید کی بود؟چرا این قدر ذهنت رو به خودش مشغول کرد؟شهید چهارمی که برانکاردش را روی زمین گذاشتند،نیم تنی بود که سر نداشت.ترکش شانه هایش را پاره پاره کرده بود و پایین تنه اش هم به کلی وجود نداشت.روی هم رفته مشتی گوشت له شده با دل و روده آویزان روی برانکارد قرار داشت. از باقیمانده موهای فری فری و تنه نسبتا پر جسد تشخیص دادم این جنازه تقی محسنی فر است.آخر موهای تقی فرفری و هیکلش
چاق بود.او را که در آن وضعیت دیدم،حالم بد شد.خیلی ناراحت شدم.یادم افتاد تقی با چه حجب و حیایی در خانه مان می آمد.در
میزد و می پرسید:سید علی خونه اس؟توی دلم گفتم:خدا به داد مادرت برسه تقی. همین طور که با تقی حرف میزدم،دیدم شهید بعدی را آوردند. برانکارد را زمین گذاشتند و بلند شدند.چشمم به جنازه خورد. به طرفش دویدم.نگاهش کردم و با صدای بهت زده ایی داد زدم:اینکه علی یه؟!
یکی از پرستارها به طرفم برگشت و گفت: خانم چرا داد می زنی؟علی کیه؟گفتم:علی! على خودمون !مگه تو نمیشناسیش؟!
زن هاج و واج مرا نگاه می کرد.شوکه شده بودم.خودم را به طرف جنازه پرت کردم. دستمال پیشانی اش را بالا زدم.خوب
نگاهش کردم.خودش بود.علی بود.دیگر نفهمیدم چه کار می کنم.خودم را روی جنازه انداختم.
#قصه_شب
#بخش_شصت_و_هشت
#رمان_دا
#کتاب_بخوانیم
44.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#به_وقت_پیشـــرفت_کار_احیـای_قنات
✅ گزارش تصویری از پایان یک روز پر تلاش احیاگران.
🍃🍃🍃
✅ تخلیه ی حدود ۴ متر از چاههای ششم،هفتم، هشتم، نهم و دهم.
🍃🍃🍃
✅ با تلاش و همت همشهریان بزرگوار و احیاگران عزیز روزی خوب همراه با پیشرفت کاری مطلوب، رقم خورد.
🌹خدا قوت احیاگران عزیز!🌹
۱۴۰۲/۱۱/۲۰
قنات باستانی کهریزسنگ
@Ehyagaraneghanat
گوشه هایی از همایش دوچرخه سواری امروز که باهمکاری پایگاه شهید قاسمی و شهرداری و شورای شهر و سایر نهادهای همکار برگزار گردید.
❌🔘همه ی محصولات فروشگاه ما دارای کیفیت هستند🤗
✔️به جرعت میتونم بگم بالا ترین تنوع رو توی تمامی محصولات داریم🤩
☑️🔻انواع بگ ، پک هدیه ، عطر و اسپری با ماندگاری بالا ، انواع مجسمه های قشنگ، باکس های جذاب تم های تولد متنوع ،شمع های عطری وساده ، بادکنک های رنگ وارنگ و خیلی چیزهای لوکس و شیک مخصوص آدم های خوش سلیقه.......
با ما متفاوت باشید 🤞
@froshgahomid1
@Rshia7085
Tel:09134632905 یاری
آدرس: اصغرآباد ، میدان امام جنب داروخانه دکتر کندری , فروشگاه امید☘️
لینک کانال 👇
https://eitaa.com/froshgahomid12
#سامانه_جستجوی_شغل
🔎 معرفی سامانه جستجوی شغل
🔗 پیوند ویدئو:
https://isfahan.mcls.gov.ir/fa/filepool/19864
💠 پایگاه اطلاع رسانی اداره کل تعاون، کار و رفاه اجتماعی استان اصفهان
Https://eitaa.com/isfahan_mcls
ما را در اینستاگرام دنبال کنید
🆔 kar.esfahan
.
هدایت شده از هیئت رزمندگان اسلام کهریزسنگ
2.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گوشه ای از عملیات والفجر هشت در کلام سردار دلها #شهید_سلیمانی
🖌سالروز عملیات غرورآفرین والفجر هشت که در ۲۰ بهمن ۱۳۶۴ در منطقه عملیاتی اروندرود تا فتح شهر فاو عراق انجام گرفت و روز حفاظت اطلاعات گرامی باد.
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ
" هیئت رزمندگان اسلام "
3.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ🌸
#پویش_ختم_جمعی_صلوات
🌷ثواب ختم: هدیه محضر مقدس ۱۴معصوم سلام الله علیها، سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) ،شفای بیماران اسلام ،رفع گرفتاری از همه مسلمین🌷
✅تعداد : ۱۴.۰۰۰ شاخه گل صلوات معادل ۱۴۰ دور تسبیح صلوات
✅مهلت : یکهفته
🛎لطفا در گروه زیر عضو شوید و تعداد صلوات های خود را اعلام بفرمایید.
التماس دعا ....🤲
🍃🍃🍃🍃🍃
پویش#مهر_مهدوی
🌸 گروه عمومی ختم قرآن ، خیرات و صلوات کهریزسنگ
https://eitaa.com/joinchat/2935947540Cd9e3ef90b2
24.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕰 #به_رسم_عاشقی: ۲۲ شب...
✍ قرائت دستهجمعی و همزمان #دعای_فرج برای تعجیل در فرج حضرت صاحبالزمان عجل الله فرجه الشریف و علیهالسلام
✍ اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ...
❤️ #امام_مهدی علیهالسلام فرمودند: در تعجيل #فرج بسیار دعا كنيد كه تعجيل در فرج، گشايش كار خود شماست.
💚 اللهم عجل لولیک الفرج 🇮🇷