هدایت شده از خبرگزاری تسنیم
بیانیه حوزه علمیه امام خمینی درباره ماجراهای اخیر
▪️فرآیند بازگشت مالکیت زمین در حال انجام است
حوزه علمیه امام خمینی (ره) تهران:
🔹آیتالله صدیقی از زمان تأسیس حوزه علمیه امام خمینی (ره) در سال ۱۳۸۲، در نظر داشتند مجتمعی فرهنگی-آموزشی به منظور فعالیتهای فرهنگی و جذب نوجوانان ذیل حوزه علمیه تأسیس نمایند. به همین منظور، ثبت موسسهای فرهنگی-آموزشی وابسته به حوزه علمیه در دستور کار قرار گرفت تا امکان بهرهمندی از مزایای قانونی موسسات آموزشی فراهم گردد.
🔹با توجه به فراهم نبودن شرایط و امکانات، این مهم به تأخیر افتاد تا اینکه در آبانماه ۱۴۰۲، فردی که سالها امین مجموعه حوزه بوده و خدماتی به حوزه داشت، مامور انجام کار میشود اما در فرآیند ثبت اساسنامه، امضای تولیت محترم و برخی دیگر از اعضا جعل و اساسنامهای با عنوان «غیرتجاری» اما با شرح وظایف تجاری و با سهام افراد حقیقی، برای این موسسه تنظیم و ثبت میگردد.
🔹بعد از ثبت موسسه مذکور با عنوان «موسسه غیرتجاری پیروان اندیشههای قائم»، تولیت حوزه با اعتماد به فرد مذکور در تنظیم اساسنامه بر مبنای توافقات و خط مشی تعریف شده، با حضور در دفترخانه، سند بخشی از زمین حوزه را به موسسه مذکور منتقل نموده و آن را امضاء مینماید.
🔹بعد از اطلاع از تخلفات صورت گرفته در تحریف اساسنامه و جعل امضاء، دستور بازگشت زمین به حوزه صادر و مراحل اداری آن در حال انجام است و پس از نهایی شدن، اطلاعرسانی خواهد شد.
هدایت شده از خبرگزاری تسنیم
🔹در حال حاضر، اموال حوزه امام خمینی (ره) تهران از جمله ملک مذکور، در اختیار کامل این حوزه میباشد و هیچ تصرفی از طرف موسسه و افراد حقیقی در آن انجام نشده است.
@TasnimNews
▫️ اللّٰهُمَّ لَكَ صُمْنا، وَعَلَىٰ رِزْقِكَ أَفْطَرْنا، فَتَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ
«دلم از کار جهان گرفته است.
آمدهام تا مرا بخواهی.
که دلم بر هیچکس قرار نمیگیرد، اِلّا به تو.»
قبول باشه 🙏🏻♥️
@kahrizsang
📸 حسین بختیاری از مداحان و روضه خوان های جوان اهل بیت(ع) به علت ایست قلبی دعوت حق را لبیک گفت.
شادی روح این ذاکر با اخلاص صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمایید.
@kahrizsang
کمی ز فاصله کم کن.mp3
1.52M
بگو به هر که رسیدی دعا کند مارا
خدا کند همه ی عشق ها به هم برسند.
#حسینبختیاری
شب جمعه شب زیارتی ارباب 😭
روضه خانگی - امام حسین(ع) - 520.mp3
12.63M
🎙شبهای جمعه شب وصاله...
روضه #امام_حسین_علیه_السلام
#ده_دقیقه | 06:02
حاج احمد #سلطانی
#شب_جمعه
#رمضان_مهدوی
:•.─── 🌸🍃 ───.•:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺مقدماتی جام جهانی 2026؛
⚽️🇮🇷 | گل اول ایران توسط محمدحسین کنعانیزادگان در دقیقه 10
🇮🇷 ایران 1
🇹🇲 ترکمنستان 0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺مقدماتی جام جهانی 2026؛
⚽️🇮🇷 | گل دوم ایران توسط سردار آزمون در دقیقه 13
🇮🇷 ایران 2
🇹🇲 ترکمنستان 0
🔻 بربریت رژیم صهیونیستی در نوار غزه ادامه دارد
کنعانی، سخنگوی وزارت امور خارجه:
🔹بربریّت و وحشیگری رژیم صهیونیستی در نوار غزه در مقابل دیدگان همه جهانیان ادامه دارد و مجامع بینالمللی همچنان پس از ۱۶۷ روز جنگ متوالی علیه نوار غزه، دست بسته ایستاده و به اعلام مواضع و اظهار دیدگاه اکتفا کردهاند!
🔹از آغاز جنگ علیه نوار غزه تاکنون ۳۱۹۲۳ شهروند فلسطینی شهید و ۷۴۰۹۶ نفر زخمی شدهاند که بیش از ۷۲ درصد قربانیان زن و کودک هستند.
🔹از خبرهای دردناک این روزها، محاصره بیمارستان شفا در غزه توسط ارتش اشغالگر صهیونیستی برای چهارمین روز متوالی است. نظامیان این رژیم بامداد امروز کلینیک تخصصی بیمارستان شفا را منفجر و بهطور کامل ویران کردند!
🔹زبان تاریخ از روایت این همه وحشیگری و درّندگی آشکار و بیپروا در مقابل دیدگان جامعه جهانی عاجز و قاصر است.
🔹حامیان و سکوت کنندگان در برابر این همه وحشیگری و درّندگی باید از خود شرم کنند و جامعه جهانی باید برای رهایی سازمان ملل متحد و شورای امنیت آن از گروگان آمریکا و رژیم صهیونیستی تدبیری عاجل بیندیشند.
#دولت_کار_و_فعالیت
@PadDolat
🔻افزایش دو برابری کارت آزاد جایگاههای سوخت در نوروز
مدیر عملیات شرکت ملی پخش فرآوردههای نفتی:
🔹بهمنظور سوخترسانی مطلوب به مسافران نوروزی کارتهای آزاد به تعداد کافی در اسفند ۱۴۰۲ تولید و به مناطق کشور ارسال شده است.
🔹همچنین با توجه به پیشبینیهای سازمان هواشناسی برای بارندگی در ایام نوروز، تدابیر لازم برای تامین فرآورده موردنیاز مناطق سردسیر و آمادگی انبارها اندیشیده شده است تا کمبودی در این زمینه نداشته باشیم.
🔹با توجه به افزایش سفرهای هوایی در این ایام، خودروهای سوخترسان بیشتری به مراکز سوختگیری کشور به ویژه در جزیره کیش و قشم اعزام شده است.
#دولت_کار_و_فعالیت
@PadDolat
💫بخش نود و هشت💫
دیگر جانم به لبم رسیده بود که دکتر آمد.مرا که دید،تعجب کرد؛پرسید این چرا اینجاست؟ پرستار گفت:خودش نرفته دکتر عصبانی شد و گفت:چرا نرفتی؟ پرستار گفت:دکتر تا حالا هم هیچ دفعی نداشته.پرسید:چرا سوند نزدید؟پرستار جواب داد:اجازه نمیده.دکتر گفت:یعنی چه مگه به دلخواه مریضه؟هرچی مریض بگه شما باید انجام بدید؟بعد رو به من گفت:چرا تو کار درمان دخالت میکنی؟ از ترس بدتر شدن اوضاع جیک نزدم.دایی گفت:اگه اجازه بدید،میخوایم ببرمش خونه. دکتر گفت اگه میخواین برین خونه باید سر ساعت داروهاش رو بخوره.آمپول هاش زده بشه و توی محیط پاکیزه نگهش دارید.اینجا چون آلودگیش زیاده من هم موافق بردنش هستم،منتهی به هیچ عنوان نباید بلند بشه. کسی هست که به کارهاش برسه؟آقای بهرام زاده گفت:بله یکی از فامیل های پرستار مون قراره بیاد رسیدگی کنه.تا آقای بهرام زاده داروهایم را بگیرد،دا و لیال سر رسیدند. همان موقع آمبولانس هم هماهنگ کردند و مرا داخلش گذاشتند.آقای بهرام زاده کنار راننده،دا لیال و دایی عقب پیش من نشستند.دا ماشین راه نیوفتاده شروع کرد به گریه کردن:مادرت بمیره،چقدر بدنت ورم کرده.گفتم: آخه چرا گریه می کنی؟گفت:دلم برای علی تنگ شده الان معلوم نیست کجاست؟اون هم مثل تو لجباز و یه دنده است،توی بیمارستان که بستری بود،نمی ذاشت کاری براش بکنم این همه درد داشت ولی مثل تو به روی خودش نمی آورد.هر وقت پیشش میرفتم،میگفت:چرا اومدی نیا اینجا، می آیی گریه میکنی،تو هم میگی چرا اومدی؟ چرا گریه میکنی؟تو هم مثل اون شدی؟حرف منو گوش نمیدی.کاش بابات بود،کاش مجروح شده بود،حداقل چند روز میدیدمش، سیر میشدیم،بعد شهید میشد.حرفهایش آتش به جانم انداخت.توی دلم گفتم:بنده خدا نمیدونی على الان کجاست،اگه بدونی از بیمارستانش یاد نمیکنی،دلم میخواست می توانستم سر دا را توی بغل بگیرم و نوازشش
کنم.خوب بلد بودم با چه زبانی دا را آرام کنم چون از کودکی مرا مورد مشورت خودش قرار داده بود،میتوانستم با تسلط فکری که نسبت به او دارم فکرش را عوض کنم حالا که اینطور گریه میکرد،از اینکه شهادت علی را ازش پنهان کردم،راضی بودم.
وقتی به خانه آقای بهرام زاده رسیدیم،گفتم من نمیخوام با برانکارد برم تو،زیر دست هام رو بگیرید.تا آن لحظه خیلی تحمل کرده بودم.تمام بدنم درد میکرد.گردن و دستانم مثل چوب خشک شده بود.توی آن بیمارستان شلوغ از ترس اعزام جیک هم نمی توانستم
بزنم.چند خانواده از اقوام آقای بهرام زاده که از خرمشهر و آبادان آواره شده و به خانه آنها آمده بودند به استقبال ما آمدند.پسری به اسم سعید که از بچه های سپاه خرمشهر بود و برای سر زدن به خانواده اش آمده بود،در بین جمعیت میهمان حضور داشت،جلو آمد و سلام و علیک کرد.گفت علی را میشناسد، قلبم فرو ریخت.ترس تمام وجودم را گرفت. اگر او حرفی میزد،چه خاکی به سر میکردم،دا هم که طبق معمول به عشق على،عاشق سپاهی ها بود،شروع به قربان صدقه رفتن جوان کرد،خوشبختانه او حرفي از شهادت علی نزد داخل خانه شدیم.زنی افسرده گوشه پذیرایی کز کرده بود،به محض دیدن ما بلند شد و گفت:خدا لعنت کنه صدام رو،هممون رو بدبخت کرد.جوونا رو نیست و نابود کرد. آقای بهرام زاده آهسته گفت:پسر این خانم مفقود شده هیچ خبری نتونستیم ازش به دست بیاوریم،به خاطر همین وضع روحی این خانم به هم ریخته از وضعیت زن ناراحت شدم.شلوغی خانه و حضور آن همه میهمان برایم سخت بود مریم خانم،زن آقای بهرام زاده ما را به اتاقی برد مرا دمر به روی تشکی خواباندند.خانمهادنبال ما آمدند و احوالپرسی کردند.آقای بهرام زاده از میهمانان عذرخواهی کرد و گفت:خواهر حسینی را تنها بگذاریم باید استراحت کنند،بندگان خدا از اتاق بیرون رفتند.دا هم میخواست برگردد پیش بچه ها. گفتم:دا یه کمی بمون.با حالتی که انگار می
خواست دوباره گریه کند،سر تکان داد و نشست و پرسیدم کجایید؟گفت:توی کمپ جنگ زده ها.گفتم:من سربندر و ماهشهر اومدم دنبال تون.ولی چون هیچ کجا رو بلد نبودم،سرگردون شدم و پیداتون نکردم.گفت: من خیلی چشم انتظار تون بودم.به عمو غلامی پیغام داده بودم،بهتون بگه ما توی کمپ هستیم.عمو چون کارگر شهرداری بود، بعد بردن زن و بچه اش،به خرمشهر برگشته بود.ولی من او را ندیدم.این را به دا گفتم.دا
گفت:من دیگه باید برم سراغ بچه ها الان بی صاحب موندن اونجا.گفتم:چرا میگی بی صاحب موندن؟خدا صاحب ماست.از حال و روز بچه ها پرسیدم.از دستشان شاکی بود. میگفت:زینب خیلی بهانه بابا را میگیرد.لجباز شده،اذیت میکند.ادا که رفت با لیال توی اتاق تنها شدیم،چند وقتی بود که توی یک خانه و کنار خانواده نبودم،حالا احساس خوبی داشتم،به پهلو خوابیدم تا خستگی ام در بیاید.لیال اصرار میکرد دمر بخوابم.گفتم: خسته شدم.ولم کن.حالم خوبه بعد شروع کردیم به حرف زدن از خرمشهر.هیچ خبری از آنجا نداشتم وضعیت جنگ برای مان گنگ بود.
#قصه_شب
#بخش_نود_و_هشت
#رمان_دا
#کتاب_بخوانیم
💫ادامه بخش نود و هشت💫
مهم ترین چیزی که آزارمان میداد،این بود که عراقیها الان تا کجای خرمشهر جلو آمده اند. چه بلایی سر عبدالله معاوی آمده،خوب شده یا نه.با آن وضعی که داشت،امیدی به زنده ماندنش نبود.ولی دلمان نمی آمد بگوییم شهید شده.روحم برای خرمشهر پر میکشید. احساس میکردم سالهاست بابا و علی را ندیده ام.دلم می خواست خوابشان را ببینم و آرام بگیرم.
خانم پرستاری که فامیل آقای بهرام زاده بود، آمد.زن خوش برخوردی بود.کلی با من و لیال خوش و بش کرد.آمپولهایم را تزریق کرد و رفت.اذان که دادند،خانم آقای بهرام زاده آفتابه و لگن آورد.وضو گرفتم و نماز خواندم. سفره شام را هم برای من و لیال در اتاق پهن کردند.شام شوربا و سوپ بود.بعد میوه تعارفمان کردند.نزدیک یک ماه میشد که به این نوع غذا و میوه لب نزده بودیم.به میوه ها که نگاه کردم،یاد بچه های مطب شیبانی افتادم،از یاد آوری اینکه آنها الان در حال چه کاری هستند و چند وقت است که چیز درست و حسابی نخورده اند،ناراحت شدم.یاد منصور،حسن و زینب هم افتادم.حتما تا الان خیلی در سختی بوده اند،با این فکر و خیال ها دلم نیامد میوه بخورم.زن آقای بهرام زاده می آمد و میرفت و پذیرایی میکرد،من که غمزده و ناراحت بودم ترجیح دادم بخوابم. نمیدانم چه مدت خانه آقای بهرام زاده ماندیم.فکر میکنم پنج،شش روزی شد.آقای بهرام زاده شماره تلفن خانه را به بیمارستان داده بود تا به محض آمدن هلیکوپتر ما را خبر کنند،خودش هم مرتب زنگ میزد.مریم خانم زنش با تواضع کارهایم را انجام میداد. با وجود آن همه میهمان در خانه اش حتی به لیال هم اجازه نمیداد کمکش کند.میگفت:تو فقط کنار خواهرت باش از او مراقبت کن.سر ساعت،خوردن داروهایم را گوشزد میکرد.غذا میبرد و می آورد.دست پختش خیلی خوشمزه بود.بوی غذا تا آماده شود،اشتهایم را تحریک میکرد ولی وقتی جلویم میگذاشتند،اشکم در می آمد و چند لقمه با بغض فرو میبردم.یک بار هم کف اتاق نایلون پهن کرد.لگن آورد و با کمک لیال سر و دست هایم را شست و بعد با پارچه نمدار بدنم را تمیز کردند.خجالت میکشیدم ولی چاره ای نداشتم.خانواده آقای بهرام زاده مثل خودش خیلی منضبط و مرتب بودند.آنها واقعا برای ما سنگ تمام گذاشتند. اعتقاد آنها به سادات از یک طرف شهادت بابا و ماندن ما در خرمشهر از طرف دیگر باعث میشد خیلی احترام بگذارند.طوری که من و لیال حسابی شرمنده میشدیم.خانم پرستار هم مرتب می آمد،وقتی شیفت داشت به لیال یاد داده بود چطور تزریق را انجام بدهد. با راهنمایی های او لیال پاهایم را ماساژ می داد.با این حال میترسید قطع نخاع بشوم.با این مراقبتها ورزش ها به تدریج دفع بدنم بهتر شد.کم کم ورم ها میخوابید و معلوم می شد چقدر لاغر و ضعیف شده ام.طوری که وقتی دا به ما سر زد و خواهرم زینب را آورد،بچه از دیدن من ترسید و اصلا به طرفم نیامد.پشت دا قایم شده بود.من که بی تابش بودم،هی صدایش میزدم و می گفتم بیا زینب جان بیا.منم زهرا.
نگاهم میکرد و دوباره قایم میشد.لیال بغلش کرد تا ترسش بریزد و احساس غریبی نکند کمی طول کشید تا راضی شد.علی رغم این حالت هایش وقتی کنارم آمد خودش را بهم چسباند،سرش را روی سینه ام میگذاشت. روی صورتم دست میکشید.من هم موهایش را نوازش میکردم و صورتش را می بوسیدم.
کم کم به حرف آمد.حالا دیگر نمی توانستیم مانعش بشویم،همه اش میگفت:دلم برات تنگ شده بود.کجا بودی؟چرا ما رو فرستادی
خودت موندی؟چرا نذاشتی ما پیشت بمونیم؟ کی میریم خونه مون؟دیگه خسته شدم پس بابا کی مییاد؟هرچه میگفتم،چیز دیگری می پرسید زینب هم لاغر شده بود. معلوم بود خیلی ناراحت بوده،حالت پژمرده ای داشت.
موهایش ژولیده و دستانش خشک شده بودند،زینبی که همیشه مثل گل شاداب و با طراوت به نظر میرسید و با لباس های رنگی که بابا برایش می خرید مثل یک عروسک بود،حالا به چه شکلی در آمده بود.پیراهن بلند چیت با پیژامه راه راه تنش بود،به خاطر سردی هوا بلوز کاموایی زردی روی پیراهن به تن داشت.یک روسری توری سه گوش هم سرش بسته بود.از این نوع لباس پوشیدنش خیلی ناراحت شدم.از همه بدتر موهایش بودند که مثل گونی زبر و خشن شده بودند. در حالی که چشم هایم پر از اشک شده بود و دستان زینب را میبوسیدم،به دا گفتم:این چرا این جوریه؟چرا اینقدر چرک شده؟ دستهاش رو نگاه کن چقدر زبر و سخت شدن.گفت:چه کار کنم،آب نیست با یه بدبختی تونستم یه بار حمومش بدم.تو هم دلت خوشه.من دیگه حوصله خودم رو هم ندارم.از حرفم پشیمان شدم.از ظاهرش معلوم بود دل و دماغ هیچ کاری را ندارد و افسرده است.البته شیله اش را هنوز به نشان عزادار بودن روی پیشانی آورده و از پشت گره زده بود.به نظرم تنها،امید به دیدار على او را زنده نگه داشته بود وگرنه از غصه بابا دق میکرد.هرچند آن قدر زنم غروری بود
که نشان نمیداد چقدر شوهرش را دوست دارد.
#قصه_شب
#بخش_نود_و_هشت
#رمان_دا
#کتاب_بخوانیم
کانال کهریزسنگ
تبریک به جامعه ورزش پر افتخار و مردم شهر کهریزسنگ . مسابقات کشتی جام رمضان ۱۴۰۳ پنجشنبه ۱۴۰۳/۱/۲ پن
عزیزان ورزش کشتی شهرمان کهریزسنگ جزو رشته های مدال آور شهرمان است و باعث افتخار بوده در سال های متمادی لطفا با حضور خود برای تماشای مسابقات رمضان امشب و طبق برنامه اعلام شده در پنج شنبه های بعدی از این ورزشکاران حمایت کنیم.🙏
گزارش فعالیت های کشتی گیران شهرمان را هم می توانیم در گروه قهرمانان کشتی کهریزسنگ به نشانی ذیل ببینیم .👇
https://eitaa.com/joinchat/1743192276Ca540c64f36
هدایت شده از هیئت رزمندگان اسلام کهریزسنگ
12.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹فکر نکنید دنیا گل و بلبل و اوضاع همه جا خوبه بجز ایران.
🔹واقعیت چیز دیگریست 🍃
#امید_آفرینی
@_______________________🖌
هیئت رزمندگان اسلام
@Razmandegan_eslam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 گل سوم ایران به ترکمنستان توسط کنعانی زادگان
🔺 ایران ۳ - ۰ ترکمنستان
هدایت شده از پرواز
به آینده #امیدوار باشید ...
🔹تورم سالانه در آستانه ورود به کانال ۳۰ درصد
🔹تورم نقطه به نقطه مواد خوراکی یکسوم شد + نمودار تورم نقطه به نقطه و تورم مواد غذایی در سالهای اخیر
#امید_آفرینی
❤️⃝⃡🇮🇷نجف آباد آنلاین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺مقدماتی جام جهانی 2026؛
⚽️🇮🇷 | گل چهارم ایران توسط محمد محبی در دقیقه 56
🇮🇷 ایران 4
🇹🇲 ترکمنستان 0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺مقدماتی جام جهانی 2026؛
⚽️🇮🇷 | گل پنجم ایران توسط امید نورافکن در دقیقه 90+2
🇮🇷 ایران 5
🇹🇲 ترکمنستان 0
پیروزی پرگل یوزها در مقابل ترکمنستان 🙏
ْ
🌺 گلدشتِ جٰان 🌺
🏺 نمایشگاه و نوروزگاه شهر گلدشت
🧿 صنایع دستی، سوغات شهرستان، کتاب و پوشاک
🗓️ ۲۸ اسفندماه لغایت ۱۰ فروردین ماه
🕙 ۱۰ صبح الی ۹ شب 🕘
📍 بلوار امام خمینی«ره»، روبروی پارک خلیج فارس، مدرسه شهید کبیری
#گلدشت_جان
#نمایشگاه
#نوروزگاه
⚜️ روابط عمومی شهرداری و شورای اسلامی شهر گلدشت:
🌐 eitaa.com/goldashtcity
📌 zil.ink/goldashtcity
24.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕰 #به_رسم_عاشقی: ۲۲ شب...
✍ قرائت دستهجمعی و همزمان #دعای_فرج برای تعجیل در فرج حضرت صاحبالزمان عجل الله فرجه الشریف و علیهالسلام
✍ اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ...
❤️ #امام_مهدی علیهالسلام فرمودند: در تعجيل #فرج بسیار دعا كنيد كه تعجيل در فرج، گشايش كار خود شماست.
💚 اللهم عجل لولیک الفرج 🇮🇷
🔴چالش های تقارن بهار با ماه مبارک رمضان🔴
#امسال_عید_مهمان_هستیم
#حرمت_میزبان_را_نگه_داریم
✅چالش روزه اولی ها :
عکس نوجوان روزه اولی خود را با سفره افطار و یا در کنار سجاده و چادر نماز ارسال فرمایید.
✅چالش نقاشی بهار در بهار :
نقاشی از قصه قرآنی و تقارن ماه مبارک رمضان ( کودکان رده سنی ۵ تا ۱۱ سال).
✅چالش خانوادگی
تصویر از قرآن خواندن در کنار خانواده در منزل یا مساجد.
( این چالش ها فقط برای ساکنین شهر کهریزسنگ در نظر گرفته شده است )🌺
جهت شرکت در چالش عکس ها و آثار خود را به همراه مشخصات در پیام رسان ایتا به آیدی زیر ارسال نمایید.
@admineeitaa2
نام و نام خانوادگی :
سن :
🔴این تصاویر فقط در گروه شبکه اطلاع رسانی و چالش های شهر منتشر می شود.
مهلت ارسال آثار از یکم فروردین عید نوروز حداکثر یک هفته تا ساعت ۲۴:۰۰ مورخ ۱۴۰۳/۰۱/۰۷ میباشد.
شبکه اطلاع رسانی و چالش های کهریزسنک🌷✨
https://eitaa.com/joinchat/957612720C31a2021693
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: جمعه - ۰۳ فروردین ۱۴۰۳
میلادی: Friday - 22 March 2024
قمری: الجمعة، 11 رمضان 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️4 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
▪️7 روز تا اولین شب قدر
▪️8 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام
▪️9 روز تا دومین شب قدر
▪️10 روز تا شهادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام
💗💫اولین جمعه
🌸✨بهــارتون زیبـا و شـاد
🍄💫روزگارتون معطر
💗✨به بوی مهربانی
🌸💫دلتون غرق عشق
🍄✨و محبت
💗💫لبتون خندان
🌸✨زندگیتون مملو از آرامش
🍄💫و لحظاتتون شیرین و
💗✨ناب درکنار خانواده محترمتان
✍️کانال کهریزسنگ در ایتا و روبیکا : 👇
❤️𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮
eitaa.com/kahrizsang
rubika.ir/kahrizsang
╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
🌹 #شناخت_لاله_ها 🌹
#شهيد_والامقام
#محمدعلی_قاسمی
فرزند : امیرآقا
#طلوع :
🗓 1331/09/05 🗓
محل تولد : کهریزسنگ
وضعیت تاهل : متأهل
شغل : آزاد
#عروج :
🗓 1361/01/03 🗓
مسئولیت : بسیجی
محل #شهادت : عین خوش
نام عملیات : فتح المبین
مزار #شهید :
#گلزار_شهدای_کهریزسنگ
#مهربانم
#آسمانی_شدنت_مبارک
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
✍️کانال کهریزسنگ در ایتا و روبیکا : 👇
❤️𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮
eitaa.com/kahrizsang
rubika.ir/kahrizsang
╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯