💫ادامه بخش صد و نوزده💫
هنوز وضعیت جنگ مشخص نبود.ما فکر نمی کردیم جنگ اینقدر طولانی شود و بخاطر همین،وضعیت خانواده های شهدا و جنگزده چندان مشخص نبود.به تدریج که جنگ طولانی شد،بنیاد شهید هم برنامه و قوانین خاصی تصویب و برای خانواده های شهدا حقوقی تعیین کرد.دو،سه سال بعدشهرداری، خانواده شهدای کارمند و کارگر خودش را زیر پوشش گرفت و خانواده ما از حمایت مالی بنیاد خارج شد.برای تعیین حقوق زندگیمان باید کارشناسی میشد.اول رفتیم کلانتری محل و فرم پر کردیم.بعد چند نفر از کلانتری آمدند اتاق مان را دیدند تا وسایل خانه را به اصطلاح صورتجلسه کنند.هر چه گفتیم ما جنگزده ایم و از خرمشهر چیزی با خودمان نیاورده ایم،این چند تکه وسایل را هم اینجا تهیه کرده ایم به خرجشان نرفت و کار خودشان را کردند.از وسایل اتاق که چند تا پتو،متکا یک چراغ خوراکپزی،یک عدد پیک نیک و چند تا کاسه بشقاب بود آمار گرفتند و فرمی تنظیم کردن،فرم را دادند و گفتند: بهشت زهرا باید فوت پدرتان را تایید کند. گواهی بیاورید،کارتان انجام شود.روزی که می خواستم به بهشت زهرا برویم،سیدعباس، شوهر خاله سلیمه،همراهمان آمد.مسیر را بلد نبودیم.توی مسیر خیلی معطل شدیم، وسط هفته بود.کنار اتوبان ایستادیم تا بلاخره سوار ماشینی شدیم و به دفتر بهشت زهرا رفتیم.ساعت یک،دو بعد از ظهر بود.داشتند دفتر را تعطیل میکردند،دا را بیرون دفتر نشاندم و خودم و سید عباسی داخل رفتیم مردی که پشت میز نشسته بود،دفتر جلد مشکی بزرگی را باز کرد،شناسنامه علی و بابا را گرفت و مشخصات آنها را در دفتر نوشت، نور آفتاب از پنجره بزرگ شیشه ای اتاق به روی دفتر می تابید،مرد صفحات آخر شناسنامه ها را باز کرد و مهر ابطال آنها را زد و شناسنامه ها را به طرفم دراز کرد.برای اولین بار بعد از شهادت بابا در حضور دیگران زدم زیر گریه.برایم خیلی سخت بود شاهد چنین صحنه ای باشم.ببینم تنها و آخرین چیزی که از بابا و علی باقیمانده،باطل شود، باور کنم آنها دیگر وجود ندارند.انگار این شناسنامه ها تا آن موقع افسانه ای از امید من به حضور آنها بود.ولی وقتی مهر باطل شد،روی آخرین یادگاری بابا و على خورد، احساس کردم واقعا همه چیز تمام شد.موقع برگشت من و دا و شوهرخاله ام ساکت بودیم.از صبح به خاطر این کار کلی دوندگی کردیم و عجله به خرج دادیم.و حالا که کار انجام شده بود،بی حوصله،بدون هیچ عجله ای سرمان را پایین انداخته بودیم و آرام از بهشت زهرا بیرون می رفتیم بعد از آن هر وقت به زیارت مزار شهیدان جهان آرا،غیور و حسین حمزه ای بهشت زهرا میروم،دیدن آن دفتر،خاطره آن روز را برای من زنده و مجسم میکند.
وضعیت تهران چندان از نظر سیاسی آرام نبود.منافقین هر روز یکجا بساط پهن می کردند و میتینگ راه می انداختند و بحث و جدل میکردند.چون حرفهایشان براساس منطق نبود،با مخالفین خود درگیر میشدند، میزدند و لت و پار میکردند.یکی از جاهایی که هر روز منافقین جمع میشدند،پارک الله اکبر بود.معمولا بعد از هر بحثی هم درگیری پیش می آمد.من سعی میکردم در بحث هایشان شرکت کنم بلکه بتوانم با استدلال هایم پوچی حرفهایشان را ثابت کنم و نگذارم یکه تاز میدان باشند.آن روزها منافقین کمین می کردند و بچه های انقلابی را در کوچه های خلوت گیر می انداختند و به قصد کشت می زدند.به خیال خودشان هم می گفتند ما دشمن را از پا درآوردیم.روز چهاردهم اسفند ۱۳۵۹ که منافقین در سخنرانی بنی صدر،داد
و فریاد راه انداختند و شلوغ کردند من هم حضور داشتم.موقع برگشت به خانه احساس کردم مرا تعقیب میکنند سه نفر بودند.با ظاهری عجیب و غریب.دو نفرشان دختر و دیگری پسر بود.با خودم گفتم به من که کاری ندارند،ولی چند لحظه بعد یکی از دختر ها همین طور که من تند تند قدم برمیداشتم از پشت با آدیداس گنده ای که به پا داشت، محکم به ساق پایم کوبید.دیدم نمی شود با
اینها طرف شد،آنها سه نفرند و مجهز به همه چیز که کمترین شان تیغ موکت بری است و من تنها هستم و چیزی برای دفاع ندارم. شروع کردم به دویدن و به سرعت خودم را به خیابان اصلی رساندم و در بین جمعیت قرار گرفتم.آنها هم دیگر در آنجا جرات عرض اندام نداشتند.کمیته ای در خیابان فردوسی بود. آنها از حراست ساختمان کوشک خواسته بودند چند تا از خانم های مورد اعتماد را برای همکاری با آنان معرفی کند.حراست من ولیال را به آنها معرفی کرد.من چون زیاد تهران نمی ماندم،صباح وطنخواه را به جای خودم معرفی کردم آن زمان مصباح وطنخواه با خانواده اش در ساختمان کوشک ساکن شده بودند. دوستی ما از روزهای اول جنگ شکل گرفته بود،در آنجا ادامه پیدا میکرد.هر وقت برادران کمیته در درگیری ها و بمب گذاری ها زنان منافق را دستگیر میکردند سمت ما می فرستادند تا بازدید بدنی آنها را ما انجام بدهیم،اینجور افراد تا به کمیته برسند بعضی از وسایل شان را جایی می انداختند و سر به نیست می کردند.
#قصه_شب
#بخش_صد_و_نوزده
#رمان_دا
#کتاب_بخوانیم
هدایت شده از هیئت رزمندگان اسلام کهریزسنگ
#اطلاعات_عمومی
🚀موشکهای کروز، بالستیک و هایپرسونیک چه تفاوتی باهم دارند؟!
هدایت شده از ابوالفضل ابوترابی نماینده نجف آباد و تیران و کرون
💠تقدیر دکتر قالیباف رئیسمجلس شورای اسلامی از آقای #ابوالفضل_ابوترابی برای همکاری در تهیه و تدوین قانون اصلاح موادی از قانون انتخابات مجلس شورای اسلامی که در نخستین دوره آیین جایزه ملی قانون حائز رتبه برتر گردیده است
📌کانال اطلاع رسانی دفتر آقای ابوترابی:👇
🆔 @abotoraby
هدایت شده از هیئت رزمندگان اسلام کهریزسنگ
2.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سقف متحرک مسجدی در شهر مدینه عربستان
معماری
#فوری
🔻ادعای سی ان ان: امشب احتمال حمله بدون تلفات اسرائیل به ایران؟!!
🚨 سی ان ان : شورای جنگ اسرائیل به دنبال حملات بدون تلفات به تاسیسات ایران است و حمله قطعی است.
8.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨🎥اولین قدرت پهپادی جهان هستیم 🚀
زنده باد جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷
🔥ببینید و لذت ببرید 🔥
#ایران_سرافراز_من_🇮🇷👇
@iransarafrazman
📌ایران اسلامی به دنبال افزایش تنش نیست/ اگر صهیونیستها تعدی کنند قویتر پاسخ میدهیم
عمویی سخنگوی کمیسیون امنیت ملی در تشریح نشست امروز این کمیسیون با وزیر امورخارجه، گفت:
🔹در این جلسه، وزیر امور خارجه، حمله رژیم صهیونیستی به ساختمان بخش کنسولی سفارت ایران در دمشق را نقض آشکار حقوق بین الملل دانست.
🔹هماهنگی میدان و دیپلماسی مورد تقدیر کمیسیون قرار گرفت و وزیر خارجه کشورمان تاکید کرد ایران اسلامی به دنبال تنش نیست اما اگر با تعدی صهیونیست ها مواجه شود قویتر و گسترده تر از عملیات وعده صادق پاسخ می دهد.
🖥 مشروح خبر
🌐 @icana
24.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕰 #به_رسم_عاشقی: ۲۲ شب...
✍ قرائت دستهجمعی و همزمان #دعای_فرج برای تعجیل در فرج حضرت صاحبالزمان عجل الله فرجه الشریف و علیهالسلام
✍ اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ...
❤️ #امام_مهدی علیهالسلام فرمودند: در تعجيل #فرج بسیار دعا كنيد كه تعجيل در فرج، گشايش كار خود شماست.
💚 اللهم عجل لولیک الفرج 🇮🇷