فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با پوست پرتقال شمع طبیعی و خوشبو درست کن👍
✍️کانال کهریزسنگ در ایتا و روبیکا : 👇
❤️𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮
eitaa.com/kahrizsang
rubika.ir/kahrizsang
╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟡 گل دوم سپاهان به ملوان و دبل شهریار مغانلو
@kahrizsang
💫بخش صد و بیست و پنج💫
هیچی نگفتیم،رفتیم پیش بتول،چشمم که
به او افتاد با خودم گفتم ای وای این همونه که با هم دعوامون شد.قضیه به قبل از ازدواجم مربوط میشد.ایام محرم بود.من رفته بودم خانه آقای محمدی.آنها بعد از دانشکده افسری تهران نو به مجتمعی روبه روی پارک الله در خیابان کارگر منتقل شده بودند، مجتمع دو قسمت بود؛یک قسمت برای خانواده های شهدا و یک قسمت برای مهاجرین.چون همه اهالی خوزستانی بودند، در زیر زمین مجتمع مراسم عزاداری به شیوه خاص خوزستانی ها برگزار میشد.من از ساختمان کوشک به آنجا میرفتم تا در آن مراسم شرکت کنم،در همان مراسم شب عاشورا خانم خوشرو و شوخ طبعی را دیدم که با خانم های دور و برش میگفت و می خندید. خیلی عصبانی شدم و اعتراض کردم:مگر امشب شب خنده است ؟امشب عزاداریه اگر
می خواهید بخندید بروید خانه هایتان،آنجا بگویید و بخندید،بگذارید بقیه به عزاداریشان برسند،اعتراض من به انتظامات ساختمان کشید.رفتیم آنجا مسأله را حل کردند.حالا به
دیدن همان خانم بذله گو و شوخ طبع که با هم دعوا کرده بودیم،آمده بودم،حال بتول بد بود.هاجر نوزاد چند ماهه اش او را کلافه کرده بود.میگفت:بچه نمیخوابد و او ناچار است پا به پای او بیدار بماند.به خاطر ضعف شدیدی که داشت ظرفهایش مانده بود.از آنجایی که
من از دیدن او خجالت میکشیدم،بلند شدم و کارهایش را انجام دادم.آن روز هیچ کدام مان به روی هم نیاوردیم که بین مان چه گذشته، از آن زمان به بعد دوستی مان شکل گرفت. بعدها در بین بگو و بخندهایمان،بتول که آدم رک و صریحی بود،گفت:یادته اون شب؟گفتم: آره یادش بخیر،گفت:خیلی دو آتیشه بودی ها گفتم:آخه تو هم خیلی داشتی میگفتی و می خندیدی.در مراحل بعدی عملیات بیت المقدس حبیب از من خواست به تهران بروم. گفتم:میمانم.از آنجایی که تعهد کرده بود حتما هرجا هست من هم باشم و به حرفش پایبند بود،اصراری بر رفتنم نکرد.فقط گفت: هر طور صلاح میدانی،ولی به نظر من بروی بهتره.چند روز مانده به عملیات،حسین عطائی نژاد با شوهر لیال به خانه مان آمد و به حبیب گفت:این چرا هنوز اینجاست؟حبیب گفت:خب اصرار داره بمونه.گفت:یعنی چی تو این وضعیت اصرار داره بمونه تو هم هیچی نمیگی؟حبیب گفت:هرچی بهش گفتم راضی نمیشه بره،حسین به من گفت اینجا موندنت درست نیست.حبیب هم نگرانه.هیچکس نمیتونه بیاد به تو سربزنه،منطقه خطرناکه، وضعیتت مناسب نیست.تو تنها مسئولیت جون خودت رو نداری و همین طور گفت و گفت.من تا جایی که می توانستم از تصمیم
خودم دفاع کردم.اما چون با او رودربایستی داشتم دیگر نتوانستم بر ماندنم اصرار کنم. حسین گفت:چند روزی برو اصفهان پیش خواهرت لیال اون هم تنهاست،دوتایی پیش هم باشید.منتظر بمونید تا ما بیاییم.چند روز بعد چون حبیب نمیتوانست بخاطر مسئولیتش منطقه را ترک کند،حسین مرا به اصفهان برد،بعد از پنج ماه اولین بار بود که لیال را میدیدم.هشت روز بعد از ازدواج من و حبیب،لیال عروسی کرده و به اصفهان رفته بود،نتوانستم زیاد اصفهان بمانم.بعد از چند روز به تهران آمدم و به ناچار ماندگار شدم.
با آغاز عملیات ورود و خروج افراد متفرقه به منطقه ممنوع شده بود.کارت های رفت و آمد ما به منطقه را هم باطل کرده بودند.با تلفن هم نمی توانستیم ارتباط برقرار کنیم.به خاطر عملیات تمام ارتباطها با منطقه قطع شده بود،از مجروحین عملیات در بیمارستانها پرس و جو میکردیم که وضعیت چطور است و پیگیر اخبار میشدیم.بلاخره در روز سوم خرداد سال ۱۳۶۱ اعلام کردند خرمشهر آزاد شده.چه کسی میتوانست حال و هوای ما را از شنیدن این خبر درک کند.توی ساختمان کوشک ولوله ای افتاد،همه یکدیگر را بغل کرده و از خوشحالی گریه میکردند.مردم و همسایه های تهرانی به ما تبریک می گفتند. همه و همه خوشحال بودند.از خوشحالی نمی دانستیم چه کار کنیم.رفتیم بیرون ساختمان، مردم،کارمندان اداره ها همه از شادی این خبر کارشان را رها کرده بودند و به خیابانها آمده بودند،همه جا پر از هیاهو و سر و صدا شده بود.همه جا شادی موج میزد.توی خیابان جلوی یک وانت را گرفتیم و با بچه ها عقب وانت سوار شدیم،به راننده گفتم برود جماران.ولی آنجا برنامه دیدار نبود.گفتند امام با مسئولین مملکتی جلسه دارند.هر چه اصرار کردیم،قبول نکردند.تنها ما نبودیم، خیلی ها آمده بودند به امام تبریک بگویند و در شادی شان با امام همراه باشند.با همان وانت برگشتیم،خود راننده را هم انگار خدا رسانده بود،در خیابان ها گشت زدیم.تهران قلقله بود هرجا پا می گذاشتیم مردم شیرینی و شربت پخش میکردند.ماشین ها چراغ ها یشان را روشن کرده و بوق میزدند.خیلی از مردم پرچم جمهوری اسلامی را در دست گرفته و تکان میدادند.در آن لحظات یاد شهدا برایمان مرور میشد گریه ها و خنده های خوشحالی فضای قشنگی درست کرده بود.
#قصه_شب
#بخش_صد_و_بیست_و_پنج
#رمان_دا
#کتاب_بخوانیم
💫ادامه بخش صد و بیست و پنج💫
حال و هوای خاصی بود که به زبان نمی آید، آن روز هم گذشت و ما باز هم از منطقه خبری نداشتیم،دائم خودم را لعنت میکردم که چرا گول خوردم به تهران آمدم.من الان باید آنجا باشم.در اولین تماسی که حبیب گرفت گفتم میخواهم به آبادان برگردم. بلافاصله با محسن برگشتم آبادان.هنوز خانم های اهل منازل رادیو و تلویزیون کاملا برنگشته بودند.ولی خواهر های سهامی آنجا حضور داشتند و در عملیات بین المندم خیلی از بچه های خرمشهری شهید شده بودند. غلامرضا و علیرضا آبکار،عبدالرضا موسوی، فرمانده سپاه خرمشهر بعد از جهان آرا و اسماعیل سروی همسر وهاب حورسی که چند روز بعد از شهادت او دخترش،ودیعه به دنیا آمد،از شهیدان این عملیات بودند.بعدا حبیب مسئولیت محور محرزی را بر عهده داشت و فرمانده گردان بود. محرزی در زمان اشغال خرمشهر در واقع خط اول نیرو های ایرانی در مقابل عراق بود.نیروها و مسئولینی که به منطقه می آمدند به محرزی می رفتند. آیت الله خامنه ای و مهدوی کنی برای بازدید از منطقه به آنجا آمدند.چون تاقبل از آزادی خرمشهر آنجا خط مقدم به حساب می آمد رفتن غیرنظامیان خصوصا خانم ها به آنجا ممنوع بود.ولی من به حبیب خیلی اصرار میکردم مرا به خط ببرد او سخت مخالف بود
ولی وقتی میدید خوشی من به این است که لااقل جاده آبادان خرمشهر را ببینم،مرا پایین تر از فلکه فرودگاه،جاده ای که منتهی به جزیره مینو میشد میبرد.
از حبیب خواسته بودم حالا که شهر آزاد شده،مرا در اولین فرصت به خرمشهر ببرد دلم میخواست شهرم را ببینم.هنوز به مردم عادی اجازه بازدید یا بازگشت به شهر برای سکونت را نمیدادند،روزی که حبیب گفت: برویم خرمشهر را ببینیم،سر از پا نمیشناختم حال و هوای خاصی داشتم.خوشحال بودم که بعداز حدود دو سال میخواهم شهرم را ببینم. فکر میکردم خرمشهر همان خرمشهر سابق است.نمی دانستم چه بر سرش آمده وقتی وارد شهر شدیم،همان اول جا خوردم. پلی که روی شهر بود و شهر را به دو قسمت تقسیم میکرد و منطقه جنوبی را به کوت شیخ و محرزی و نهایتا جاده آبادان،وصل میکرد، تخریب شده بود.از روی پل شناوری که به نام آزادی کار گذاشته بودند،رد شدیم و رفتیم آن طرف.آنچه به چشم میخورد غیرقابل باور بود. من شهری نمیدیدم.همه جا صاف شده بود، سر در نمی آوردم کجا هستیم.هرجا میرفتیم حبیب توضیح میداد اینجا قبلا چه بوده است هرجا را نگاه میکردم، نمی توانستم تشخیص بدهم کجاست،نه خیابانی بود نه فلکه ای و نه خانه ای،همه جا را تخریب و صاف کرده بودند.همه جا بیابان شده بود و از خانه ها جز تلی از خاک و آهن پاره چیزی به چشم نمیخورد.فقط میدان های وسیع مین ما را محاصره کرده بود.عراقی ها راه به راه تابلو میدان های مین نصب کرده بودند.آنها آنقدر غافلگیر شده بودند که حتی فرصت جمع کردن این تابلوها،که برای نیروهای خودشان زده بودند،نکرده بودند.
اول رفتم به طرف مسجد جامع،مسجد خیلی صدمه دیده بود،ولی پابرجا بود.داخل مسجد شدم.یاد روزهای اول جنگ افتادم که چه ها گذشت.از مطب شیبانی جز تلی از خاک چیزی به جا نمانده بود.توی خرابه های مطب دنبال کیف علی گشتم.خاک ها را زیر و رو کردم اما چیزی پیدا نکردم.بعدها صباح گفت چند روز بعد از رفتن تو کیف علی گم شد. وقتی حیب مرا به طرف خانه مان برد،باز هم نتوانستم تشخیص بدهم کجا هستیم.هر چند محله طالقانی مثل محدوده های دیگر تخریب نشده بود ولی خانه ها به قدری آسیب دیده بودند که احساس میکردم به شهر و محله ای غریب وارد شده ام.با دیدن خانه مان یاد علی و بابا برایم زنده شد،صدای آنها را می شنیدم، صدای روزهایی که داشتند این خانه را می ساختند.خانه ای که همه ما با کمک یکدیگر و زحمت خودمان آن را ساخته بودیم.صدامی ها علاوه بر اینکه صاحب خانه را کشته بودند، خانه را هم خراب کرده و اموالش را به غارت برده بودند.حتی از در سه لنگه ای حیاط دو لنگه اش را برده بودند.آنها از درهای آهنی معمولا برای سقف سنگرها یشان استفاده میکردند.آشپزخانه و سرویس بهداشتی که سمت راست حیاط خانه بود،از بین رفته و دیوار سمت کوچه خراب شده بود.سقف خانه فرو ریخته بود.با این حال خانه ما نسبت به دیگر خانه های طالقانی آسیب کمتری دیده بود.از خانه به طرف جنت آباد رفتیم.وضعیت قبرستان به هم ریخته و نشانه هایی که روی قبرها گذاشته بودم از بین رفته بود.کمی گشتم تا قبر بابا و علی را پیدا کردم.ولی آنقدر بهت زده بودم که حتی نتوانستم گریه کنم. حبیب سر مزار،حادثه شهادت علی را برایم تعریف کرد.گفت:ما از شب دهم تا فردای آن روز توی میدان راه آهن با عراقی ها درگیر بودیم،تانک های زیادی حمله کرده بودند.بچه ها به من خبر دادند سید علی اومده.گفتم: کدوم سید علی؟گفتند: سید علی حسینی.بعد از چند دقیقه علی را دیدم،آرپی جی دستش بود و تانک عراقی هم رو به رویش،على بطرف تانک عراقی نشانه رفت که شلیک کند.
#قصه_شب
#بخش_صد_و_بیست_و_پنج
#رمان_دا
#کتاب_بخوانیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅پای درس استاد شیخ احمد پناهیان
ضرورت حفظ دین داری و نکات مهمی در خصوص حجاب و مقابله با فساد.
✅ ارسالی کاربران.
#پیام_شهروندی
سلام وقت بخیر
اگر امکانش هست پیام بنده رو بگذارید داخل کانال.
گلایه داشتم از مسئولین محترم تخلفات و معابر شهری
واقعا نمیدانم واژه پیاده رو چطور معنی میکنند ؟
در راستای خیابان اصلی، پیاده روها شده محل چیدن بارهای مغازه دارهای محترم
بخصوص میوه فروشهای عزیز و....
بعضی اوقات اینقدر بار چیدن که نمیشه از پیاده رو رفت و آمد کرد، باید بیایید داخل خیابان و از کنار خیابان عبور کرد .
وضعیت خوبی نیست برای رفت و آمد خانم ها و بچه های شهرمون.
🙏 لطفا به همون سرعتی که در مورد تخلفات ساخت و ساز بدون مجوز ، حضور پیدا و رسیدگی می کنید ، اینجا هم به همون سرعت رسیدگی کنید .
سپاس
هدایت شده از قرارگاه جهادی شهید مسلم خیزاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞🎥بررسی وضعیت فعلی سیل در جنوب استان سیستان وبلوچستان توسط جهادگران عزیز مستقر در منطقه از استان اصفهان و تهران ذیل قرارگاه های جهادی ومحرومیت زدایی شهید مسلم خیزاب و شهید فیاض بخش
♻️جهت اطلاع از اردوهای جهادی ونحوه کمک به مناطق محروم کانال وپیج مارا دنبال کنید👇
🌐آدرس ما در اینستاگرام: http://B2n.ir/h45281
🟠ایتا: @gharargah_moslem_khizab
#قرارگاه_جهادی_شهید_مسلم_خیزاب
#قرارگاه_جهادی_شهید_فیاض_بخش
https://eitaa.com/gharargah_moslem_khizab
📸جدول لیگ برتر در پایان هفته بیست و چهارم
✍️کانال کهریزسنگ در ایتا و روبیکا : 👇
❤️𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮
eitaa.com/kahrizsang
rubika.ir/kahrizsang
╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕰 #به_رسم_عاشقی: ۲۲ شب...
✍ قرائت دستهجمعی و همزمان #دعای_فرج برای تعجیل در فرج حضرت صاحبالزمان عجل الله فرجه الشریف و علیهالسلام
✍ اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ...
❤️ #امام_مهدی علیهالسلام فرمودند: در تعجيل #فرج بسیار دعا كنيد كه تعجيل در فرج، گشايش كار خود شماست.
💚 اللهم عجل لولیک الفرج 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛋کاورنوبل🛋
می بره ..می دوزه ..می یاره 😃😃
🛍یک میزبان هدیه بگیر🛍
😍 با بیش از ۱۵سال سابقه😍
وبهترین طلق وکیفیت
فقط با یکبار امتحان
مشتری دائم ما می شوید
کانال ایتا"
https://eitaa.com/kawenobel
۰۹۹۱۳۱۶۰۷۵۰با مدیریت سرکار خانم مظاهری
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
میلادی: Monday - 22 April 2024
قمری: الإثنين، 13 شوال 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️2 روز تا شهادت حضرت حمزه و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
▪️12 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام
▪️17 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت
▪️27 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام
▪️46 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام
سلام امام زمانم
آقا جان یا صاحب الزمان؛❤
با هزاران عشق و ارادت سلام💚
اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
"غـآفـلم"، بـٰاز خَـبـردٰارم ڪُن۔۔
﴿یُوسُـــــف فٰـاطمهۜ𔘓﴾، بـیدٰارم ڪُن!
بٰـارسَنـگـیـن گــنـآه آوردَم۔۔۔
أز سَر ""لُطف""، سبک بٰارم ڪُن◇◇
اِ؎ طَبـیـبے کِہ پِےبیمآر؎
«نَظـر؎ بَر دِل بـیـمآرم ڪُن۔۔»
امام زمان
اللهم عجل لولیک الفرج
✍️کانال کهریزسنگ در ایتا و روبیکا : 👇
❤️𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮
eitaa.com/kahrizsang
rubika.ir/kahrizsang
╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯
توجه📢📣 توجه📢📣
قابل توجه همشهریان عزیز و گرامی
امروز دوشنبه ۱۴۰۳/۰۲/۰۳ ازساعت ۹:۳۰صبح الی ۱۴ وبعدازظهرازساعت ۱۶:۳۰ الی ۲۲شب کالابرگ مرحله سوم
مرغ منجمدومرغ گرم وگوشت گرم وگوشت منجمد گوسفندی قلوه گاه وگوشت گوساله منجمد ران و کلیه ۱۱قلم کالای طرح کالابرگ توزیع میشود آدرس محل توزیع کوشک خیابان معلم شمالی جنب نانوایی حکمت الله مهرابی
برای اطلاعات بیشتر با این شماره تماس بگیرید۰۹۱۳۶۶۹۶۸۴۴
https://eitaa.com/joinchat/2749694487Cd404453dae
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت تمامی ورزشکاران و ورزش دوستان و دغدغه مندان ورزش شهر به خصوص ورزش فوتبال
در راستای پاسخ به سوال برخی دوستان
پیرو نوع مدیریت و همچنین کادر فنی دوره ی آموزشی فوتبال پیش رو به اطلاع میرساند
این دوره به مدیریت آقای رضا امینی زاده طراحی و برنامه ریزی و اجرا میشود
همچنین کادر فنی از افراد باتجربه زیر تشکیل شده است
سرمربی:حسن قاسمی (دارای مدرک مربیگری C آسیا از فدراسیون فوتبال)
مربیان و کادر فنی
آقایان
قربانعلی صالحی کارت داوری درجه ۳
مصطفی قربانی
محمدرضا شمسی
محمد قاسمی
مجید لطفی
علیرضا شمسی
محمد صالحی
مسعود صالحی
محسن امینی
مربی گلر ها
حمزه صالحی
علی صالحی کارت داوری درجه ۳
همچنین آقایان شکرالله صالحی و علی طائفه هماهنگ کننده و روابط عمومی را اجرا میکنند
پ ن
ان شاالله در صدد هستیم با ثبت باشگاه
و به کمک شما دوستان و دغدغه مندان ورزش تلاش کنیم و ورزش شهر را به روزهای طلایی خود بازگردانیم
برنامه ریزی تمرینات تا ابتدای تعطیلات مدارس یک جلسه تمرین و بعد از تعطیلات مدارس هفته دو یا سه جلسه تمرین انجام میشود و در مسابقات شهرستان در چند رده سنی شرکت می نمایم
و از انتقادات و پیشنهاد های شما استقبال و استفاده میکنیم 🌺
https://eitaa.com/footbal_shahr
هدایت شده از آموزش خط | علی کرباسی
#دلنوشته
#دوشنبه_های_امام_حسنی❤️
#امام_حسن(ع)🌹
💌 در ثواب نشر سهیم باشید📡🌱
╭─┄┄<❅✾🌻✾❅>┄┄─╮
🆔@khat_karbasi
╰─┄┄<❅✾🌸✾❅>┄┄─╯
آموزش خوشنویسی علی کرباسی ✍
.
#پیام_شهروندی
سلام و وقت بخیر
چون جدیدا درمانگاه هلال احمر کهریزسنگ خدمات خیلی خوبی به مردم می ده و برا پیگیری شماره تلفن و پیامک اعلام کردن خدای وقتشه پیشنهاد می دهم که شما هم به عنوان بزرگترین کانال شهر شروع کنید به حمایت از درمانگاه و دعوت از خیرین و مردم عزیزمون تا یواش یواش طبقات ساختمون جدید و بتونن بسازن . سال به سال گرون و گرونتر میشه مصالح و همه چیز از یک جا بایست شروع کرد . خدا خیر بدهد به هر کی تو این کار خیر شروع کنه .
هدایت شده از روابط عمومی شهرداری اصغرآباد
🌸 #پیام_تبریک
🔰جناب آقای #غلامعلی_رجبی
🔸افتخار آفرینی شما با کسب رتبه یک کنکور دکتری در رشته مهندسی منابع آب ، موجب مباهات شورای شهر، شهرداری و مردم شریف اصغرآباد است.
این موفقیت را به شما تبریک گفته و امیدواریم بیش از پیش شاهد موفقیتهای جنابعالی باشیم
➖➖➖➖
👈 روابط عمومی شهرداری و شورای اسلامی اصغرآباد
@asgharabadshahr