eitaa logo
کتابخانه حضرت رسول اکرم (ص)
157 دنبال‌کننده
822 عکس
145 ویدیو
24 فایل
اطلاع رسانی فعالیتهای کتابخانه عمومی شهر کهریزسنگ ارتباط با ادمین: @karsanglib
مشاهده در ایتا
دانلود
7.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♾ دعوتید به دوره «بی‌نهایت» 🌐 جهان رو از پنجره‌ای نو نگاه کن... ⏳هر24ساعت، 15دقیقه کلیپ ببین براساس امتیازت بدون قرعه‌کشی، برنده شو... 🎁 با جوایز ارزنده: ▫️تبلت، گوشی، دوچرخه، لپ تاپ ▫️ ساعت هوشمند ▫️ یک اردوی ویژه تفریحی مشهد ▫️ اقامت خانوادگی در مشهد مقدس ▫️کوله‌پشتی شگفت انگیز، پاوربانک و.... ➕ هزاران جایزه ارزشمند بدون قرعه‌کشی 👥 ویژه دهه هشتادیا ✅ هزینه رایگان، اینترنت نیم‌بها ارسال عدد 5 به 1000888 یا کلیک کنین: Bn.javanan.org @binahayat_ir
🔴 ‌🔸 بدون گوشی ، فضای مجازی و وای فای خاموش زیباست... 🔹 بدون غیبت، تمسخر ، قضاوت و چشم و هم چشمی زیباست 🔸 با احترام به بزرگان و بوسیدن دست پدر و مادر زیباست 🔹اگر پدر و مادر آسمانی شده اند با قاب عکس آنان و ورق زدن آلبوم و مرور خاطرات زیباست 🔸 بدون بحث های سیاسی و حرف زدن از تلخی ها و گرانی ها و...زیباست. 🔹 با تقسیم کردن هزینه ها بین همه زیباست...(میزبان که گنج قارون ندارد!!) 🔹 با صلواتی برای سلامتی یوسف زهرا(عج) و فال حافظ زیباست 🔸 در شب با هم خندیدن زیباست نه به هم خندیدن ها.... 🔹 با حفظ حرمت ها و رعایت حریم ها(محرم و نامحرم) زیباست. 🔸 یادمان باشد آرامش و امنیت شب یلدایمان مرهون خون همه شهدا هستیم... 🌺  شب تان پر ستاره 🌺
🌿📗بخشی از کتاب "قصه های امیرعلی(۳)" قسمت اول! برای همه ما، یلدا شبی به یاد ماندینی است. از دور همنشینی ها و فال حافظ گرفتن تا خوراکی های متداولش... تا پیش از فوت عمه خانم، هر ساله در شب فرارسیدن زمستان همه فامیل در منزل ایشان دور هم جمع میشدند تا اگر شد، مادر و آذرخانم را آشتی دهند و اگر نشد، لااقل از وقوع نبردهای تمام عیارشان جلوگیری کنند و در ضمن، آیین یلدا را هم به جا می‌آورند. هرچند که علی رغم تمام تلاش های حضار، آن جنگ های همیشگی گرچه به طور نامنظم، اما به هرحال، شکل می گرفت. نکته ای که همواره مرا به حضور در چنین گردهم آیی هایی ترغیب می کرد وجود مقدار معتنابهی انار دان شده در میهمانی های عمه خانم بود و من تا آنجا گه دلم می خواست می توانستم قاشقم را به دل آن دریای ملس بی کران بزنم و تا خرتناق خود را غریقش کنم؛ چرا که هر چشم غره مادر با یک "نوش جان" بی ریای عمه خانم، در نطفه ناکام می ماند. ناگفته پیداست که انار خوردن به این روش، فارغ از مشقت های پوست کندن و پاره کردنش و مکافات عوارضی چون نوچی دست و پنجه و لب و لوچه، حظی مضاعف دارد. لذا در همین جا از آن شاعر شیرین شخن و خالق اثر جاودانه "صد دانه یاقوت، دسته به دسته" استدعا دارم ضمن لحاظ کردن موارد فوق، یک شعر پر آب و تاب و مفصل تر از قبلی، این بار در ستایش انار دان شده بسرایند که بسیار شایسته تر است. و اما در نخستین سال نبود عمه خانم، آقا مسعود _ پسرعموی پدر و همسر آذرخانم _ به این بهانه که حالا او بزرگ ترین عضو فامیل محسوب میشود، پیشنهاد کرد مراسم شب یلدا در منزل آنها برگزار شود، که صد البته واضح بود با همکاری ابوی پلتیکی نو زده اند، تا برای چندصدمین بار، بخت ناچیز خود را در برقراری آتش بس بین همسران شان بیازمایند! حال آنکه چطور آقا مسعود بر مهمان ترسی آذرخانم غلبه کرد و او را به میزبانی متقاعد، بر من پوشیده است، اما پدر بنده که خیلی زحمت کشی تا مادر، راضی شد بعد از بیست و چند سال پا به خانه آذر خانم بگذارد! 🟢ادامه دارد... 🤍🪐
🌿📗بخشی از کتاب "قصه های امیرعلی(۳)" قسمت دوم! ته دلم خدا را شکر می کردم که مشقت میهمان نوازی و مخصوصا جابه جا کردن مبلمان و اسباب خانه و تنظیم شان بر مبنای تعداد مدعوین، به گردن ما نیفتاد، اما گویا شکرگزاری بنده خیلی به درگاه حق تعالی مقبول واقع نشد؛ زیرا بلافاصله تلفن زنگ زد و آقا مسعود از پدر خواست که چون بیماری دیسک کمرش عود کرده، بنده را بفرستد منزل شان برای کمک در امر جا به جایی و تغییر دکوراسیون. به طور کلی این مشکل دیسک کمر، مریضی موروثی_مصلحتی حانواده ماست که گاهی ابوی هم به آن مبتلا می شد، و ناگفته پیداست که با گذر از برهه ای خاص به طرز خارق العاده ای بهبود می یافت. آقا مسعود بیش از هر زمان دیگر بر من ثابت کرد هنوز شایسته سالاری در جامعه ما نهادینه نشده؛ چرا که تعداد زیادی جوان بازو کلفت و زورمند و لایق تر از بنده جهت احراز این پست در فامیل وجود داشت، ولی افسوس که همواره در این موارد، حرف شنوی و معرفت به منزله خریت تلقی شده است! القصه! چون به سبب تمرین فراوان، به چم و خم و زیر و بم باربری به خوبی واقف بودم رخت کار پوشیدم و یک دست لباس پلوخوری هم برداشتم که پس از اتمام ماموریت مثل آدم حسابی ها در مجلس حاضر شوم. راهی منزل میزبانان شدم و به محض ورود و پس از سلام و علیک شروع کردم. اوضاع نسبتا خوب پیش می رفت جز در یک مورد، که آن مربوط به سرویس مبل های ایتالیایی کرم رنگ و محبوب آذر خانم بود. آقا مسعود عقیده داشت باید آنها را در یکی از اتاق ها بگذاریم تا در اثر توحش احتمالی برخی کودکان فامیل آسیب و نبیند و آذر خانم اصرار می کرد که مبل برای استفاده است و باید در پذیرایی بماند. پیداست که در این پافشاری دوست عزیزمان، انگیزه ی در آوردن چشم مادر من مستتر بود. 🟢ادامه دارد... 🤍🪐
🌿📗بخشی از کتاب "قصه های امیرعلی(۳)" قسمت سوم! نیم ساعتی یکی از اعضای یک نفره آن مجموعه، بالای سر بنده بر فراز دستانم بود و حقیر معطل و مستاصل در مسیر پذیرایی مدارم در رفت و برگشت. ناگفته نماند لامروت چنان سنگین بود که به تنهایی می توانست تمارض آقا مسعود را توجیه کند،طوری که گویی درونش را با سرب پر کرده بودند، آن هم از "ایزوتوپ" ایتالیایی ش، چرا که جرم اتمی نمونه های ایرانی هرگز به آن اندازه نیست. خلاصه با وتوی آذر خانم قرار شد مبل ها در جای قبلی خود بماند! چون تا سر رسیدن میهمانان، زمان زیادی باقی نمانده بود. لباس عوض کردم و با یک پیراهن سفید اتو شده و با سر و وضعی مرتب، به انتظار نشستم. با ادای احترام به زمستان و زیبایی هایش و نیز ارادت به پیشگاه برف بازان و آدم برفی سازان گرامی، عرض می شود گه حقر از این فصل سال متنفر است؛ چرا که اساسا بنده به لحاظ طبع و مزاج با آب و هوای سرد به توافق نمی رسم و به عبارت ساده تر مقابل سرما بالکل از کار می افتم. اضافه بفرمایید به این روحیه ضد زمستان و آن خرحمالی پشت سر گذاشته، اینکه، با ورد به سالن پذیرایی دریافتم برخلاف متد همیشگی و دوست داشتنی عمه مرحوم ابوی، آذر خانم به همان شکل "با نظم و ترتیب یک جا نشسته" انار ها را توی ظرف میوه ها چیده و دد شب یلدای امسال خبری از انار دان شده نیست. با بی حوصلگی، منتظر آمدن میهمان ها بودم که یکی یکی وارد شدند؛ از جمله والدین بنده در حالی که از اخم های مادر پیدا بود نه تنها به نیت آشتی نیامده است بلکه حتی قصد تظاهر به صلح و دوستی هم ندارد! همه نشستند به احوال پرسی و ازین و آن خبر می گرفتند. از آنحا که صله ارحام در فامیل ما به شکل مناسبتی رواج دارد و از این رو قوم و خویش ها تا حدود زیادی از اوضداع یکدیگر غافلند، هر چند دقیقه یکی از حضار با شنیدن پاسخ سوال "فلانی چطوره"ی خود به پشت دستش می زد و متعاقب جمله ی "ا... مرد؟" به شکلی سطحی و کوتاه، عزاداری می کرد و بعد می رفت سراغ مورد بعدی. بنده هم در این گیر و دار گرفتار مانده بودم که چطور می شود با آن انارهای پوست کلفت و صعب التناول کنار آمد، تا اینکه آقا مسعود با تعارفی متداول پرسید :"چرا انار نمیخوری عمو؟" با مظلومیت و امید به مددرسانی ایشان عرض کردم:"چشم بر می دارم" که ادامه داد: عمو! تو امروز خیلی زحمت کشیدی، الان برایت یه انار آب لمبوی سفارشی آماده می کنم که حال کنی" در پوست خود نمی گنجیدم که قرار است به عنوان مزد کار امروز برایم انار دان کنند، اما آقا مسعود برخلاف رویا و تمایل من شروع کرد به آب لنبو کردنش! 🤍🪐
کتابی پیرامون تلاش جوانان ایرانی در راستای تولید علم
📚 سی امین اجلاس سراسری نماز با عنوان «نماز نسل نو، با تمرکز بر نقش مدرسه، مسجد و دانشگاه» به میزبانی استان زنجان پایتخت شور و شعور حسینی و با پیام مقام معظم رهبری و سخنرانی رئیس جمهور در دی ماه سال جاری برگزار خواهد شد. 🗓️ مسابقه سراسری پیام معنویت از ۲۱ آذر ماه به مدت ۳۰ روز در سطح کشور برگزار می‌شود. 🔰 علاقمندان جهت شرکت در مسابقه می توانند با عضویت در کانال اطلاع رسانی ستاد اقامه نماز به نام قرار هفده در ایتا و به نشانی namaz_ir@ سوالات را بطور روزانه مشاهده و با ارسال پاسخ صحیح در لیست شرکت کنندگان مسابقه قرار گیرند. 🔰 همچنین شرکت کنندگان می توانند پاسخ صحیح سوالات را به سامانه پیامکی ۱۰۰۰۰۱۷ ارسال کنند و جهت کسب اطلاعات بیشتر با مدیریت روابط عمومی به شماره ۰۲۱۸۸۹۰۵۱۹۵ تماس حاصل فرمایند. 🌐 دریافت آنلاین سوالات: https://www.namaz.ir/spiritual-message-competition
6.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆 یک نفر داد زد چرا غزه؟ نان ما واجب است یا غزه؟ 📱@jabe_siyah