🌿📗بخشی از کتاب "قصه های امیرعلی(۳)"
قسمت دوم!
ته دلم خدا را شکر می کردم که مشقت میهمان نوازی و مخصوصا جابه جا کردن مبلمان و اسباب خانه و تنظیم شان بر مبنای تعداد مدعوین، به گردن ما نیفتاد، اما گویا شکرگزاری بنده خیلی به درگاه حق تعالی مقبول واقع نشد؛ زیرا بلافاصله تلفن زنگ زد و آقا مسعود از پدر خواست که چون بیماری دیسک کمرش عود کرده، بنده را بفرستد منزل شان برای کمک در امر جا به جایی و تغییر دکوراسیون.
به طور کلی این مشکل دیسک کمر، مریضی موروثی_مصلحتی حانواده ماست که گاهی ابوی هم به آن مبتلا می شد، و ناگفته پیداست که با گذر از برهه ای خاص به طرز خارق العاده ای بهبود می یافت.
آقا مسعود بیش از هر زمان دیگر بر من ثابت کرد هنوز شایسته سالاری در جامعه ما نهادینه نشده؛ چرا که تعداد زیادی جوان بازو کلفت و زورمند و لایق تر از بنده جهت احراز این پست در فامیل وجود داشت، ولی افسوس که همواره در این موارد، حرف شنوی و معرفت به منزله خریت تلقی شده است!
القصه! چون به سبب تمرین فراوان، به چم و خم و زیر و بم باربری به خوبی واقف بودم رخت کار پوشیدم و یک دست لباس پلوخوری هم برداشتم که پس از اتمام ماموریت مثل آدم حسابی ها در مجلس حاضر شوم.
راهی منزل میزبانان شدم و به محض ورود و پس از سلام و علیک شروع کردم.
اوضاع نسبتا خوب پیش می رفت جز در یک مورد، که آن مربوط به سرویس مبل های ایتالیایی کرم رنگ و محبوب آذر خانم بود. آقا مسعود عقیده داشت باید آنها را در یکی از اتاق ها بگذاریم تا در اثر توحش احتمالی برخی کودکان فامیل آسیب و نبیند و آذر خانم اصرار می کرد که مبل برای استفاده است و باید در پذیرایی بماند. پیداست که در این پافشاری دوست عزیزمان، انگیزه ی در آوردن چشم مادر من مستتر بود.
🟢ادامه دارد...
#بریده_کتاب 🤍🪐
#قصه_های_امیرعلی
🌿📗بخشی از کتاب "قصه های امیرعلی(۳)"
قسمت سوم!
نیم ساعتی یکی از اعضای یک نفره آن مجموعه، بالای سر بنده بر فراز دستانم بود و حقیر معطل و مستاصل در مسیر پذیرایی مدارم در رفت و برگشت. ناگفته نماند لامروت چنان سنگین بود که به تنهایی می توانست تمارض آقا مسعود را توجیه کند،طوری که گویی درونش را با سرب پر کرده بودند، آن هم از "ایزوتوپ" ایتالیایی ش، چرا که جرم اتمی نمونه های ایرانی هرگز به آن اندازه نیست. خلاصه با وتوی آذر خانم قرار شد مبل ها در جای قبلی خود بماند! چون تا سر رسیدن میهمانان، زمان زیادی باقی نمانده بود. لباس عوض کردم و با یک پیراهن سفید اتو شده و با سر و وضعی مرتب، به انتظار نشستم.
با ادای احترام به زمستان و زیبایی هایش و نیز ارادت به پیشگاه برف بازان و آدم برفی سازان گرامی، عرض می شود گه حقر از این فصل سال متنفر است؛ چرا که اساسا بنده به لحاظ طبع و مزاج با آب و هوای سرد به توافق نمی رسم و به عبارت ساده تر مقابل سرما بالکل از کار می افتم. اضافه بفرمایید به این روحیه ضد زمستان و آن خرحمالی پشت سر گذاشته، اینکه، با ورد به سالن پذیرایی دریافتم برخلاف متد همیشگی و دوست داشتنی عمه مرحوم ابوی، آذر خانم به همان شکل "با نظم و ترتیب یک جا نشسته" انار ها را توی ظرف میوه ها چیده و دد شب یلدای امسال خبری از انار دان شده نیست.
با بی حوصلگی، منتظر آمدن میهمان ها بودم که یکی یکی وارد شدند؛ از جمله والدین بنده در حالی که از اخم های مادر پیدا بود نه تنها به نیت آشتی نیامده است بلکه حتی قصد تظاهر به صلح و دوستی هم ندارد!
همه نشستند به احوال پرسی و ازین و آن خبر می گرفتند. از آنحا که صله ارحام در فامیل ما به شکل مناسبتی رواج دارد و از این رو قوم و خویش ها تا حدود زیادی از اوضداع یکدیگر غافلند، هر چند دقیقه یکی از حضار با شنیدن پاسخ سوال "فلانی چطوره"ی خود به پشت دستش می زد و متعاقب جمله ی "ا... مرد؟" به شکلی سطحی و کوتاه، عزاداری می کرد و بعد می رفت سراغ مورد بعدی.
بنده هم در این گیر و دار گرفتار مانده بودم که چطور می شود با آن انارهای پوست کلفت و صعب التناول کنار آمد، تا اینکه آقا مسعود با تعارفی متداول پرسید :"چرا انار نمیخوری عمو؟" با مظلومیت و امید به مددرسانی ایشان عرض کردم:"چشم بر می دارم" که ادامه داد: عمو! تو امروز خیلی زحمت کشیدی، الان برایت یه انار آب لمبوی سفارشی آماده می کنم که حال کنی"
در پوست خود نمی گنجیدم که قرار است به عنوان مزد کار امروز برایم انار دان کنند، اما آقا مسعود برخلاف رویا و تمایل من شروع کرد به آب لنبو کردنش!
#بریده_کتاب 🤍🪐
#قصه_های_امیرعلی
#اطلاع_رسانی
📚 سی امین اجلاس سراسری نماز با عنوان «نماز نسل نو، با تمرکز بر نقش مدرسه، مسجد و دانشگاه» به میزبانی استان زنجان پایتخت شور و شعور حسینی و با پیام مقام معظم رهبری و سخنرانی رئیس جمهور در دی ماه سال جاری برگزار خواهد شد.
🗓️ مسابقه سراسری پیام معنویت از ۲۱ آذر ماه به مدت ۳۰ روز در سطح کشور برگزار میشود.
🔰 علاقمندان جهت شرکت در مسابقه می توانند با عضویت در کانال اطلاع رسانی ستاد اقامه نماز به نام قرار هفده در ایتا و به نشانی namaz_ir@ سوالات را بطور روزانه مشاهده و با ارسال پاسخ صحیح در لیست شرکت کنندگان مسابقه قرار گیرند.
🔰 همچنین شرکت کنندگان می توانند پاسخ صحیح سوالات را به سامانه پیامکی ۱۰۰۰۰۱۷ ارسال کنند و جهت کسب اطلاعات بیشتر با مدیریت روابط عمومی به شماره ۰۲۱۸۸۹۰۵۱۹۵ تماس حاصل فرمایند.
🌐 دریافت آنلاین سوالات:
https://www.namaz.ir/spiritual-message-competition
6.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆 یک نفر داد زد چرا غزه؟
نان ما واجب است یا غزه؟
📱@jabe_siyah
🌿📗بخشی از کتاب "قصه های امیرعلی(۳)"
قسمت چهارم!
القصه! در همین فکر ها و خیره به دستان آقا مسعود بودم که دیوان خواجه شیراز را آوردند به رسم یلدا تفألی بزنند. پدر که انگشتش را از قبل لای کتاب جاسازی کرده بود دیوان را گشود و با تاکید به مادر و آذرخانم گفت :"به به! برای جمع گرفتم، گوش کنین:
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد"
ابوی سعی داشت ثابت کند برخلاف آن مثل معروف، حالا دیگر خواجه شیراز هم ماجرای جنگ های این دو نفر را می داند و برای آشتی دادنشان پا در میانی کرده! آذر خانم بلافاصله کتاب را از دست پدر گرفت و درحالی که به نظر می رسید او هم از قبل، دنبال غزل مورد نظر گشته بود با تبحر وانمود کرد این جواب خواجه است به نیتش، و با تاکید روی بیت
حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود
مصراع دومش را توی صورت مادر سه بار تکرار کرد و به این ترتیب نشان داد که از مواضعش عقب نشینی نخواهد کرد.
ناگفته نماند که مادر هم در ضدحمله ای برق آسا در بیت بعدی، ضرب شستی اساسی به آذرخانم نشان داد و واکنش به مصراع "بر سر تربت ما چون گذری همت خواه" با دستی رو به آسمان به نشانه دعا، یک "ای خدا یعنی می شه" جانانه نثارش کرد.
بعد نوبت به مادر رسید که دیوان را با غیظ و غضب از آذرخانم تحویل گرفت و بدون آنکه لای آن را باز کند فقط یک بیت خواند:
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
واضح است این که نامبرده از محنت دیگران بی غم بود یا نه، اهمیت چندانی نداشت و تاکید مادر روی مصراع دوم بود! و اما نکته مهم تر اینکه، ایشان به دلیل لزوم دادن پاسخی دندان شکن و نیز به دلیل نیافتن جوابی مناسب در حافظه اش از اشعار لسان الغیب، پای شیخ اجل را هم کشیده بود وسط دعوا، البته حضرت سعدی خود در این موارد شخصیت نگران کننده ای هستند؛ اما اوضاع چنان از کنترل خارج شده بود که بیم آن می رفت دوستان در این نبرد ادبی از عبید زاکانی هم مدد بخواهند.
#بریده_کتاب 🤍🪐
#قصه_های_امیرعلی