🔴روایت مجری تلویزیون از حضور در دفتر کار رئیسی:
🔺ظهر دومین روز تابستان حدودا ساعت ۱۲ و ربع؛ ماشین را با مصیبت در محدوده قوه قضائیه پارک کردم و به سمت ساختمان ریاست قوه راه افتادم.
چند قدمی بیشتر نرفتم که عرق از سر و صورتم روان شد هوا بس ناجوانمردانه گرم بود در راه فکرم درگیر مصاحبه زنده آن شب با جناب رئیسی بود و قرار بود ساعت دوازده و نیم خدمت ایشان برسم تا فضای کلی مباحث را به ایشان بگویم و اگر نکته ای هست بشنوم
لحظه شماری میکردم تا وارد ساختمان شوم تا حداقل سوزش آفتاب را کمتر احساس کنم گرما به حدی بود که فکرم ناخداگاه بسمت باد خنک کولر در دفتر کار اقای رئیسی میرفت
بلاخره رسیدم و بعد از ورود و احوال پرسی گفتگوی ما شروع شد اما خبری از باد خنک نبود! هوای اتاق فقط چند درجه ای خنک تر از بیرون بود.یواشکی نگاهی به دوروبر انداختم دیدم دو عدد اسپیلت بزرگ هست اما خاموش.چند نفر هم از خود قوه قضائیه حاضر بودن که مشخص بود گرمشان است ولی با خاموشی اسپیلت ها در دفتر رئیس عادی برخورد میکردند
نصف حواس من در این جلسه صرف این شد که رئیس یک قوه مهم کشور صرفه جویی در مصرف برق را چنان رعایت میکرد که کمتر شاهد آن بودم دقیقتر که نگاه کردم روشنایی هم در حد ضرورت و با حداکثر صرفه جویی استفاده میشد آن روز صحبتی نکردم اما امروز این را مینویسم تا حداقل سایر کارکنان قوه قضائیه یقین داشته باشند اتاق ریاست قوه از اتاق انها در تابستان گرمتر است و حداکثر هم دیگران بدانند و رعایت کنند
اتاق ابراهیم رئیسی گرمترین اتاق یک مسئول در تابستان بود که من تجربه میکردم
💠🍃💠🍃💠
حرکت جوهره ی اصلی انسان است و گناه زنجیر , من سکون را دوست ندارم , عادت به سکون بلای بزرگ پیروان حق است.
#شهید_عباس_دانشگر
#کلام_شهدا🌸🍃
💠🍃💠🍃💠
پنجشنبه که می شود
دوستت دارم هایم را
خیرات می کنم
شاید به دستت برسد و
فاتحه ای بخوانی
برای روح عاشقم...
شادی ارواح طیبه شهدا و در گذشتگان
#فاتحه_صلوات
#مادرانه
مادر!
فوقش بگویم سخت است
پسرت با ۷۵ کیلو وزن و ۲۰ سال سن برود
و از او یک تکه انگشت و یک تسبیح برگردد...
اما شاید
شاید تو دیگر نشنوی ...
دیدم که شکستی ...
#پنجشنبه_های_دلتنگی
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
💠🍃💠🍃💠
صبح است و
غزل خوان نگاهت شده ام من!
یک بار نگاهی بکن
و باز سلامی،
که دهم جان ...
🌹 شهید اسماعیل خانزاده🍃🍃
#روزتان_شهدایی
💠🍃💠🍃💠
چند روز بعد از عملیات دیدمش ، هر جا میرفت یه کاغذ و خودکار باهاش بود !
از یکی پرسیدم ، این بچه چشه ؟!
گفت ، توی عملیات گوش هاش آسیب دیده ، آنقدر آر پی چی زده دیگه نمی شنوه ، باید براش بنویسی تا بفهمه !!
🌷 شهید محمود تاجالدین
منبع: ستارگان خاکی
#خاطرات_شهدا
✔️گوش هایت را دادی تا ما چشم و گوشمان باز شود ،
چشم و گوشمان باز نشد ! ، هیچ !! ، بماند !!!!
شرمنده ی ایثارت هستیم