سر مهدی تشنه لب را به زانو گذاشته بودم .
دیدم لب مهدی به هم میخوره؛
گوشم را نزدیک بردم؛ گفت: آقارضا سرم را روی زمین بذار....
بیهوش بودم مهدی با لباس یکپارچه از نور با لبخند کنارم آمد،
گفت: حضرت زهرا(س) میخواست سرم را به دامن بگیرد واسه همین از شما خواستم سرم رو از روی زانوت رو زمین بزاری .
✍راوی: شهید رضا پور خسروانی
#شهید_مهدی_نظیری🌷
🕊🕊
#ﺑﻪ_ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ_ﺭﻭﺯﭘﺰﺷﻚ
●فردی بسـیار سخـتکوش، متواضـع و فروتن بود، بطوریکـه خیلـی از شبهـا وقتی هواپیـمای مجروحیـن در شـیراز فرود میآمـد و کار بیمارسـتانها فوقالعـاده شلـوغ میشـد، ما دکــتر فقیـهے را با موتورسیـکلت به بیمارســتانها میرساندیـم و او به درمان و مداوای آنها مشغـول میشـد.
●ماموران سـاواک زیرناخنـم ســوزن فرو کردند، آخ نگفــتم!
زیر سوزن آتش گرفتنـد دم نزدم!
ناخنم را کشیـدند آه نکشـیدم!
با کابل سیمے شروع کردنـد،به شـلاق زدن که تیــمسارپهلوان( فرمانده ساواک فارس) آمد.
نگاهے به من کرد و گفت :
مشت بر سندان آهنی می کوبید!
بالگدبه جانم افتادند.
بیهوش شدم اماحسرت شنیدن آخ رابدل ساواکی هاگذاشتم.
✍به نقل شهید فقیهی
#ﺷﻬﻴﺪﺩﻛﺘﺮﺳﻴﺪﻣﺤﻤﺪاﺑﺮاﻫﻴﻢ_ﻓﻘﻴﻬﻲ
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ 🌷
#ﺷﻬﺪاﻱﭘﺰﺷﻚ
🕊🕊
کربلا
کربلا
کربلا
کربلای چهار
کربلای پنج
با یک کربلا میتوان "شهید" شد
با این همه نمیتوان..؟!
#عملیات_کربلای_پنج
#شهید_محمد_پوراحمد
#لشکر۲۷حضرترسولﷺ
#یاد_کنید_شهدا_را_باصلوات
🕊🕊
یادشان بخیر ؛
آنها که داوطلبانه با خونشان
انقلاب را واکسینه کردند ...
#نوجوانان
#مردان_بی_ادعا
#دفاع_مقدس
#شهید_محمد_ایزدی 🌷
#سالروز_ولادت
🕊🕊
#خاطرات_شهید
●مادر شهید محمد ایزدی می گوید محمد خیلی عاشق خدا بود ،یادمه که محمد وقتی بچه بود خیلی از تاریکی می ترسید شبها وقتی میخواست بیرون بره میبایست حتما باباش یا خودم همراش بریم .با اینکه سنش کم بود از همون بچگی همراه خودم بلند میشد روزه میگرفت و نماز میخوند و وقتی هم که مدرسه می رفت با دوستانش هم خیلی خوب و مهربان بود حتی زمانیکه به مدرسه راهنمایی می رفت دوستانش هم تشویق می کرد که به جبهه بروند ،
●وقتی از مدرسه می آمد درس و مشقش که تمام میشد می رفت رادیو را می آورد و سخنان امام را گوش می داد و از جبهه و حال و روز رزمنده ها خبر می گرفت من بهش می گفتم محمد مادر تو که بچه ای چکارت به جبهه ،می گفت مادر اگر من به جبهه نروم،دیگران و امثال من هم به جبهه نروند دیگر چه کسی از ناموس ما دفاع کند،دارن به دختران و مادران ما تجاوز می کنند،شما باید مادران دیگری که از رفتن پسرشون به جبهه ممانعت می کنندنصیحت کنید و به مادران شهدا دلداری بدی تا اسلام زنده بماندو من از حرف های پسرم شرمنده میشدم.
●طبق روال هر روز از مدرسه که می آمد درس و تکالیفش را انجام می داد و به بسیج محله می رفت وبعد از آنجا هم به فوتبال میرفت،یک روز که از مدرسه آمد مثل هر روز تکالیفش انجام داد و رفت ولی تا دیر وقت نیومد کم کم نگران شدم و از هر کس پرسیدم گفتن ما نمیدونیم کجاست پس رفتم پیش دوستش و قسمش دادم گفتم راستش بگو محمد کجاست گفت عصری رفته کرمان برای حضور در جبهه ،من خیلی ناراحت شدم و سریع اومدم خونه با برادر بزرگترش صبح زود رفتیم کرمان که وقتی رسیدم محل قرارگاهشون دیدم که به صف وایسادن و دارن سوار اتوبوس میشن که برن جبهه اومد جلو بوسیدمش گفتم چرا به من نگفتی،چرا بی خدا حافظی رفتی ،گفت مادر من ترسیدم جلومو بگیری به همین خاطر چیزی نگفتم
✍راوی :مادر بزرگوار شهید
#شهید_محمد_ایزدی🌷
#سالروز_ولادت
●ولادت: ۱۳۵۰/۶/۱
●شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۳۰
🕊🕊
#خاطرات_شهید
" پیش بینی شهید اندرزگو"
●چند ماه قبل از شهادتش در خانه نشسته بودیم. سید علی یک ذغال گداخته را برداشت و کف دستش گرفت.
من شگفت زده پرسیدم سید دستت نمی سوزد؟
سید لبخندی زد و گفت: «این که هیچ، بدن من به آتش جهنم هم حرام است. بعد سید علی گفت بزودی پهلوی می رود و انقلاب پیروز خواهد شد.
دو سال بعد از پیروزی شخصی رئیس جمهور خواهد شد که نامش «سید علی» است.
●از آنروز به بعد منتظر ظهور حضرت ولی عصر (عج )باشید.»
بعد گفت دینداری در آن دوران مثل نگه داشتن این ذغال گداخته در دست است. همسر شهید گفت من پرسیدم: سیدعلی! منظورتان این است که خودتان رئیس جمهور می شوید؟
سید پاسخ داد خیر، من آنروز نیستم.
✍روای: همسر بزرگوار شهید
#شهید_سیدعلی_اندرزگو
#سالروز_شهادت 🌷
🕊🕊
«یا اباعبدالله»
نوکرت پیر که شد
دلبریاش بیشتر است ...
#پیرمردان
#حبیب_لشکر_روحالله
🕊🕊