#طنز_جبهه
وقتی که ورقه های امتحانی شهید شدند
مقطع سوم راهنمایی که آن موقع میگفتند #سیکل درس میخواندم.
قرار شد همراه تعداد دیگری از رزمندگان امتحان بدهیم #امتحان به اصطلاح امروز #دانشجویان به صورت «اُپِن بُوک» به معنی اجرای آزمون جزوه باز بود.
البته #جبهه معلم نداشت و بچه های قدیمی و کلاس بالایی در سنگرها برای سال پائینی ها کلاس درس میگذاشتند
خلاصه با این سلیقه های مختلف #تدریس و معلم های جورواجور ، امتحان را دادیم و ورقه ها را جمع کردند و بردند .
موقعی که می خواستند ورقه ها را به پشت جبهه به مدرسه ای در #اهواز منتقل نمایند، یک خمپاره روی ماشین حامل ورقه ها اصابت میکند و ورقه ها آتش می گیرند .
وقتی برای گرفتن نتیجه به مدرسه مراجعه کردیم ، گفتند ورقه های شما همگی شهید شده اند و همانجا امتحان دیگری از ما گرفته شد.
#درس_خواندن_در_جبهه
گذاشت و گذشت
از هر چه که او را
از شهادت دور میکرد ...
📸 تصویری از رزمنده دلاور مازنی "شهید محمدرضا مولایی قراء" که قبل از اعزام به جبههها فرزندانش را به آغوش گرفته است. محمدرضا آرپیجی زن ماهری بود. سرانجام در عملیات والفجر۶ در ارتفاعات چیلات دهلران حینِ زدن آرپیجی مورد اصابت قرار گرفت و به شهادت رسید و بعد ۱۰سال پیکر مطهرش بازگشت.
#اعزام_به_جبهه
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
#شهید_محمدرضا_مولایی
جزئیات تله مقاومت برای نظامیان اسرائیلی در رفح
🔹دیروز شماری از نظامیان اسرائیلی در چارچوب عملیات پاکسازی ساختمانهای بمبگذاری شده در منطقه، وارد یک ساختمان بمبگذاری شده در منطقه تلالسلطان شدند.
🔹رادیو ارتش رژیم صهیونیستی افزود که پیش از ورود این نیروها به ساختمان مذکور، تدابیر و اقدامات لازم برای شناسایی مکانهای بمبگذاری شده در آن، صورت گرفته بود، اما نیروهای مذکور در کشف یکی از بمبهای جاسازی شده در این ساختمان، ناکام ماندند.
🔹با انفجار این بمب، ۴ نظامی اسرائیلی کشته و ۵ نفر دیگر زخمی شدند که حال سه نفر از آنها وخیم است.
#قدس_خرمشهر_دیگر_میشود
🍂 آثار به جامانده از موانع مصنوعی عراق برای پیشگیری از هلی برن نیروهای ایرانی در خرمشهر
۱۵ شهریور ۱۳۶۱
عکاس : امیرعلی جوادیان
▪︎روزهایتان بر مدار نصرت الهی
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس
🍂 یادش بخیر
چای خوردن های عصرانه جبههای،
وقتی که یک نفر ایثارگرانه کتری بزرگ روحی رو پر از آب تانکر می کرد و جوش میاورد و مشتی چای خشک میریخت تو کتری. نه از فلاسک خبری بود و نه قوری
لیوان های جای مربا رو میشست و پر از چای تازه دم میکرد و همه حلقه میزدیم دور اون و خاطرات عملیات قبل رو زنده میکردیم.
لذت چای در شیشه مربا و قند در کاسه روحی، ناگفتنی بود.
و باید گفت؛
بهترین آدمهای زندگی، اونهایی هستن که وقتی کنارشون بشینی، چایت هم اگر سرد بشه، دلت گرم میشه...
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#طنز_جبهه
#طنز_اسارت
🍂 جرئت نداشتم استخوان و جمجمه پوسیده کسی را که همه علاقه و عشق زندگی ام بود را ببینیم. یکی انگار سرم را خم کرد. دیدم اسماعیل توی تابوت خوابیده است ریشهای مشکی اش را شانه زده بود و لبخند دور چشمهایش چین انداخته بود. چنگ زدم
بغلش کردم. هق هق زدم.
- به خدا خود اسماعیله.
حاج خانم اسماعیل را مثل کودک قنداقی به آغوش کشید تکانش می داد و با او حرف می زد و گریه میکرد.
چشم دوختم به تابوت زیر لب گفتم: «پسردایی به وعده ت وفاکردی و اومدی اما چقدر دیر! فکر نکردی کمرم از این مصیبت خرد میشه! فاطمه مان از دنیا رفت، امیر سه ساله و نیمه مان حالا هجده ساله شده. معصومه خوب نشد، پسردایی! حتماً تا الان پیکر همه نیروهات برگشته که تو هم دلت اومده بیایی.
اشک بی اختیار از صورتم می چکید. یادم افتاد که ...
روایت زهرا امینی
•⊰┅┅🔅┅┅⊰•
🔸 خاطرات جدید و بسیار جذاب از کتاب بی آرام (سردار حاج اسماعیل فرجوانی ) به روایت همسر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا