🔴🎥رهبر انقلاب: قانون منع بکارگیری بازنشستگان بسیار خوب است و حلقه بسته مدیریتی بسته کشور را برای جوانان میشکند اما اینکه هر بازنشستهای به کار گرفته نشود، درست نیست برخی جایگزین ندارند/بهتر است مجلس جوری آن را اصلاح کند که نیازی به ورود رهبری نباشد.
🇮🇷
فرمانده با عصبانيت فرياد زد: اين بچه رو كی آورده اينجا؟!
مرد ميانسالی برای وساطت آمد: بَرش نگردونيد اين بچه حالا كه اومده، من خودم ازش مراقبت می كنم...
گفتم: نميشه پدر جان! اگه اين بچه #شهيد بشه، فردا پدر و مادرش مشكل درست می كنند، مردم بدبين می شن...
گفت: پدر اين بچه منم خواهش ميكنم بذاريد بمونه سيزده سالشه اما به اندازه يه مرد پنجاه ساله قدرت داره....
❤️
نام:محمد
نام خانوادگی:کامران
تاریخ تولد:۹*۲*۱۳۶۷
محل تولد:اصفهان
تاریخ شهادت:۲۳*۹*۱۳۹۴
محل شهادت:خان طومان،سوریه
وضعیت تاهل:متاهل
🌷
📌آخرین دعای #مادر در وداع با پیکر فرزند
_مادر به سختی از پیکر شهید جدا شده
و پس از کشیدن نفس عمیق، گفت: _«فرزندم فدای امام حسین(ع)» و _خطاب به شهید میگوید:
_«با حضرت زینب (س) و امام حسین (ع) محشور شوی علی جان».
_صدای صلوات و زیارت عاشورا از گوشه گوشه حسینیه به گوش می رسد.
_اینجا معراج شهداست،
_جایی که خاطرات تلخ و شیرین زیادی از مادران و همسران شهدا را در خود جایی داده است.
_لحظهای از این فکر نمیگذرد که مادری با چادر مشکی شیون کنان وارد حسینیه میشود.
_دو پسر جوان، پیرزن را همراهی می کنند.
_پیرزن هق هق کنان میگوید:
_«علی من کجاست؟»،
_«علی من را بیاورید»،
_«علی زندگی من است»
_کلام مادر به پایان نرسیده که صدای گریه حاضران فضا را پر میکند.
_مادر مستقیم به سمت تابوت شهدای گمنام میرود و گریه کنان ادامه میدهد:
_«معجزه میخواهم تا دوباره پسرم را ببینم.»
_نفسهایش به شمارش میافتد.
_آرام میگوید: «با بدختی بزرگش کردم اما سربلندم کرد.»
_پسرجوانی که گوی برادر شهید است، آرام در گوش مادر زمزمه میکند: _«حضرت زینب (س) را صدا کن.»
_برادر دیگر شهید خطاب به مسئول معراج میگوید:
_«مطمئن هستید که پیکر شهید متعلق به علیرضا است.»
_با تاکید این سخن،
_مادر از حال میرود.
_در همین حین نوحه ای با مضمون «این گل را به رسم هدیه/ تقدیم نگاهت کردیم/ حاشا این که از راه تو/ حتی لحظه ای برگردیم/ یازینب» از بلندگوها بلند میشود.
_تابوت شهید بر روی دستان مردم به سمت مادر در حرکت است.
_گویی علیرضا هم دیگر تاب دوری از مادر را ندارد.
_تابوت شهید در کنار مادر بر روی زمین گذاشته و صدای گریه و شیون زنان در هم آمیخته میشود.
_برادر شهید نزدیکتر میآید و در گردن شهید به دنبال نشانهای میگردد،
_او نمیخواهد یا نمیتواند باور کند که این پیکر متعلق به پیکر برادر اوست.
_با دیدن نشانه بلند «یا حسین» میگوید و اشک از چشمانش سرازیر میشود.
_مادر شهید تا چشمش به تابوت میافتد، از جایش برمیخیزد و شتابان به سمت فرزندش میرود.
_بوسه های ممتد نمیتواند مادر را آرام کند،
_لحظهای علیرضا را در آغوش میگیرد و با تمام وجود او را میبوید.
_مادر شهید در حالی که برای لحظه ای چشم از فرزندش برنمیدارد، میگوید:
_«میخواهم علی را به خانه ببرم.
_از امشب من چگونه بدون علی بخوابم.»
_حاضران برای دعوت مادر شهید به آرامش، چفیه سفیدی را متبرک کرده و روی سر مادر میاندازند.
_مادر شهید پیشانی بند شهید را باز کرده و به نشانه اقتدا بر فرزندش بر پیشانی خود می بندد.
_مادر با آغوش پیکر فرزندش برای دقایقی آرام میگیرد و میگوید: «با حضرت زینب (س) و امام حسین (ع) محشور شوی علی جان».
_لحظه آن فرا رسیده است تا پرچم جمهوری اسلامی را بر روی تابوت کشیده و آن را به داخل سردخانه منتقل کنند.
_مادر به سختی از پیکر شهید جدا شده و پس از کشیدن نفس عمیق، ادامه میدهد:
_«فرزندم فدای امام حسین(ع)».
_تابوت با صلوات بر روی دستان مردم از حسینیه خارج میشود.
_پس از دقایقی جمعیت متفرق شده و مادر از معراج خارج میشود
_اما پس از هر قدم برداشتن به عقب برگشته و به حسینیه نگاه میکند،
_او عزیزش را در اینجا جا گذاشته است.
_گریه ای به رنگ فراق از چشمانش سرازیر می شود.
#شهید_مدافع_حرم_علیرضا_قبادی
💳اگر رمز کارت سوخت خود را فراموش کردهاید چه باید بکنید؟
سخنگوی شرکت ملی نفت:
🔹درحال حاضر افرادی که کارت سوخت دارند اما رمز آن را فراموش کردهاند، نباید اقدامی انجام دهند. قرار است رمز همه کارتها بازیابی شود و از زمانی که استفاده از کارت سوخت الزامی شد، زمانی که مالک خودرو برای نخستین بار برای سوختگیری به جایگاه مراجعه و کارت خود را وارد نازل کند، پیامی مبنی بر انتخاب رمز روی صفحه نقش میبندد و مالک میتواند رمز خود را انتخاب کند.
⭕️ #آگهی_استخدام
🔷گروه صنعتی پویا جهت تکمیل کادر پرسنلی خود با شرایط زیر از ساکنین استان #آذربایجان_شرقی جهت همکاری در استان #تهران #اصفهان #رشت دعوت به همکاری می نماید.
#کارشناس_برق
➖لیسانس مهندسی برق
➖توانایی کار در شیفت،آشنا به زبان انگلیسی
#کارشناس_مکانیک
➖لیسانس مهندسی مکانیک
➖توانایی کار در شیفت،آشنا به زبان انگلیسی
#کارشناس_تولید
➖لیسانس مهندسی #برق/ #مکانیک
➖توانایی کار در شیفت،آشنا به زبان انگلیسی
#کارشناس_کنترل_کیفیت
➖لیسانس #شیمی/ مهندسی #صنایع
➖توانایی کار در شیفت،آشنا به زبان انگلیسی
#کارشناس_انبار
➖لیسانس مهندسی #برق /#صنایع/ #مکانیک
➖آشنایی با اصول انبارداری و سیستم اطلاعاتی انبار
➖توانایی کار در شیفت،آشنا به زبان انگلیسی
#کارشناسIT
➖لیسانس مهندسی کامپیوتر /IT
➖آشنایی با سخت افزار کامپیوتر های شخصی و توانایی رفع اشکالات متداول
➖آشنایی مقدماتی با انواع سوییچ، روتر، اکسس پوینت و مودم
⭕️از متقاضیان واجد شرایط خواهشمندیم از طریق لینک زیر فرم پرسشنامه را دانلود ، تکمیل و همراه عکس و سوابق کاری خود به آدرس ایمیل زیر ارسال نمایند.
🌐 http://pooyagroup.net/Default.aspx?tabid=240
📨recruitment_parco@yahoo.com
====================
فقط یک #آرزو دارم....!!!
گفت:
«توی دنیا بعد از #شهادت فقط
یک آرزو دارم:
اونم اینکه تیر بخوره به گلوم».
تعجب کردیم.
بعد گفت:
«یک صحنه از عاشورا
همیشه قلبمو آتیش می زنه؛
بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر»
والفجر یک بود که مجروح شد.
یک تیر تو آخرین حد بردش خورده
بود به گلوش.
وقتی می بردنش عقب،
داشت از گلوش خون می آمد.
می گفت:
آرزوی دیگه ای ندارم مگر شهادت.
#خاطرات_ناب_شهدا
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#التماس_شفاعت
🎥 خاطره ای تکاندهنده و عجیب از سردار جانباز، حاج ناصر دستاری! 😔
خدا نگذرد از هر کسی که به آرمانهای این ایثارگران خیانت کند...
فأنا لاأملکُ فیالدنیا؛( که من در دنیا چیزی ندارم؛
إلّا عینیکِ... و احزانی(جز چشمهایت... و غمهایم.
#وداع_تلخ_خواهرشهید
#شهید_اسماعیل_خانزاده
شما #رفتید و آهنگ قدم هایتان
سرود زندگی ام شد..
و امروز،شرحی بر
این #فراق ندارم
جز زخم ترکش های
گاه و بیگاه #شهر
😔😔
#تصاویر_منتشر_نشده
گفت میشه از پسرِ منم عکس بندازی؟
گفتم،ای جانم،معلومه☺️
رفتم دنبالش،همینجوری که میرفتیم گفت فقط پرده ی رو قابِشو کشیدم،الان بازِش میکنم...
🔸 " در محضـــر شهیـــــد "...
شــــہید بهشــتۍ :
به مـوقع آمدن و
به موقع رفتن وظیفه اســت،
دیر آمدن و
دیر رفتن بی نظمی است،
دیر آمدن و زود رفتن خیانت است،
زود آمدن و دیر رفتن ایثار است.