🎥 #امام_خمینی: تا #غربزدهها از این مملکت نروند یا اصلاح نشوند شما به استقلال نخواهید رسید.
"شهید حسین انصافی"
.
« بزرگترین خیانت به یک ملت این است
که کسانی بخواهند با ابرهای تبلیغات
جلوِ خورشیدهای فروزانی که زندگی
و تاریخ ملت را روشن می کنند، بگیرند
امروز هرکس که نام شهدا را کوچک بدارد
و حرکت عظیم شهادت در کشور ما را
که به وسیله جوانان عزیز ما در آن دوران اتفاق افتاد
نادیده بگیرد و تحقیر کند، به تاریخ این ملت خیانت کرده است »
.
.
.
هدیه به همه شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین
.
.
.
دختری که دوست داشت مانند شهید مطهری به شهادت برسد و بعد از یک خواب عجیب به آرزویش رسید.
دختری که توی جمعِ دوستانش شوخ و شاد بود و توی روضه ها بارونی می شد و آسمونی.کسی که وقتِ کار برای خدا پر تلاش و قهرمان و به گفتهٔ شوهرش در جایگاهِ همسری رفیقی بود تمام عیار و ناب.
بانوی مجاهدی که قبل از انقلاب به حکومت شاه اعتراض کرد و تحت تعقیب قرار گرفت بعد از انقلاب هم با حضور در جهاد سازندگی و کمیته امداد کارش شده بود خدمت به مردم محروم روستاها.
حتی این همه فعالیت هم آرومش نکرد و با پیشنهاد برادر شهیدش (احمد افضل) رفت کردستان اونجا هم تا دلتون بخواد کار کرد. مدتی مسئول تبلیغات و انتشارات سپاه مهاباد بود بعد به خاطر نیازِ شدید آموزش و پرورش به عنوان مربی تربیتی در مهاباد مشغول به کار شد و همزمان معلمان نهضت سواد آموزی نیز تحت تعلیم او قرار گرفتند.
بگذریم می خواهم از آرزوی ایشون براتون بگم،نسرین افضل آرزو داشت مانند شهید مطهری به شهادت برسه که بعد از یک خواب عجیب به آرزوش رسید.
نسرین مدتی قبل از شهادتش اومد شیراز خونه خواهرش توی اتاق نشست و زل زد به قاب عکس شهید مطهری که تیر به پیشانی اش خورده و خون میومد.نسرین همونجور که به عکس شهید مطهری زل زده بود خوابِ چند شب پیشش رو مرور کرد:خواب دیده بود یه کتاب دستشه و داره از راهی مه آلود عبور میکنه،یهو توی خواب گرگی بهش حمله کرد،نسرین موقعِ فرار پاهاش به سنگی خورد اما زمین نیفتاد تا اینکه رسید به بالای کوهی که از آسمان گذشته بود اونجا روی زمین افتاد و از سرش خون جاری شد.
همچنان زل زده بود به قاب عکس و به خوابش فکر می کرد که خواهرش با سینی چای وارد شد.نسرین همین جور که به قاب عکس شهید مطهری زل زده بود گفت:من هم همین جای سرم تیر میخورد ان شاء الله.
مدتی از این قضیه گذشت و نسرین برگشت مهاباد و یه شب که تب شدیدی هم داشت با اصرار از همسرش خواست تا ببردش دعای کمیل.حالِ نسرین اون شب توی مراسم به شدت منقلب بود.ساعت 10 شب دعا تموم شد وقتی میخواستند سوار ماشین بشن صدای تک تیر های دشمن به گوش می رسید به ماشین که نزدیک شدن نسرین گفت:بچه ها شهادتین تون رو بگید دلم شور میزنه.یکی گفت:دلشوره ات به خاطر اینه که تب داری ما که تب نداریم شهادتین رو نمیگیم فقط تو بگو نسرین جان.
همگی سوار ماشین شده بودند،نسرین کنار در نشسته و شهادتین را میگفت که تیری شلیک شد و درست به سرش اصابت کرد و همان طوری که آرزو داشت شامگاه دهم تیر ۱۳۶۱ مانند شهید مطهری به شهادت رسید. 😭😭😭😭😭😭 #شهیده_نسرین_افضل
#یادش_با_صلوات