❤بسم رب الشهداوالصدیقین💙
شهید «محمد حسن فایده»..................................... پانزده نفری افتادیم توی محاصره دشمن. از فشار تشنگی بی حال و خسته خواب مان برد. وقتی بیدار شدیم، (شهید) «محمد حسن فایده» گفت: «حضرت زهرا (س) در خواب به من آب دادند و قمقمه یکی از شهدا را پر از آب کردند». فوری رفتیم سراغ قمقمه شهدایی که اطراف مان بودند. یکی از قمقمه ها پر بود از آب خنگ. انگار همین الان داخلش یخ انداخته بودند.
همه از آب شیرین و گوارا؛ که مهریه حضرت زهرا (س) است سیرآب شدیم.
🌷🌸🍀🌹🌻🌺🌷🌺
عشق يعنی يك شلمچه استخوان،
ماندن تنها پلاكی از جوان
عشق يعنی يك طلائيه غريب،
عشق يعنی يك هويزه قتلگاه،
رويش صد جمجمه در پاسگاه
عشق يعنی يك دو كوهه غمگسار،
يك جزيزه مردمانی سوگوار
عشق يعنی يك حلبچه شط خون،
روی پيشانی گل ها خط خون
عشق يعنی يك بيابان بی كسی،
نيست دنيای شقايق را خسی
عشق يعنی يك غروب آتشين،
جبهه را گشته مزين اين چنين
عشق يعنی يك پدافند التماس،
باغبانی باغی از گل های ياس
عشق يعنی جاده اي بی انتها،
خاكريزی بی نهايت تا خدا
عشق يعنی سنگری از اعتماد،
گشته فكه سرزمين اعتقاد
بگو عاشق نیستیم : - انگار از آسمان آتش می بارید.به شهید غلامی گقتم: «گروه را مرخص کنیم تا اوایل پاییز که هوا خنک تر می شود، برگردیم»
گفت: «بگو عاشق نیستیم.» گفتم:«علی آقا!هوا خیلی گرم است.نمی شود تکان خورد.» گفت: «وقتی هواگرم است و تو می سوزی، مادر شهیدی که فرزندش در این بیایان افتاده است،دلش می شکند و می گوید:خدایا بچه ام در این گرما کجا افتاده است؟ همین دل شکستگی به تو کمک می کند تا به شهید برسی.» نتوانستم حرف دیگری بزنم. گوشی را گذاشتم،برگشتم و گفتم:«بچه ها،اگر از گرما بی جان هم شویم،باید جستجو را ادامه دهیم.» پس از نماز ظهر کار را شروع کردیم.تا ساعت نه صبح هر چه آب داشتیم،تمام شد.بالای ارتفاع 175شرهانی،چشم هایمان از گرما دیگر جایی درا نمی دید. به التماس نالیدیم: خدایا تورا به دل شکسته ی مادران شهید... در کف شیار چیزی برق زد پلاک بود...