فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺سانچی دوباره دلها را سوزاند....
#کشتی_سانچی حدود دو سال پیش و پس از برخورد با کشتی چینی کریستال ابتدا آتش گرفت و منفجر شد و بعد از ۹ روز برای همیشه به زیر آب رفت؛ حاشیههای این اتفاق اما همچنان در جریان است و تا امروز نیز ادامهدارد.
خدمه کشتی "سانچی" در حالی شهید شدند که ذکر «لا إله إلّا اللّه» و یا ابوالفضل(ع) بر لب داشتند.
این ویدئو حاوی تصاویر و صداهای دلخراش هست....
۱۰ سال در انتظار جنازه اصغرم بودم...
اصغر من ۵ سال در جبهه ماند تا اینکه آخرین بار در #شب_یلدا خواهرش او را به خانه شان میهمان دعوت کرد؛
اصغر دانه های هندوانه را با حالت خاصی مثل گلوله پرتاب می کرد و خوش حال بود...
دامادم گفت: اصغر حال دیگری دارد، اجازه ندهید بار دیگر به #جبهه برگردد.
اصغر فردای آن شب رفت و دیگر برنگشت و ۱۰ سال منتظر جنازه اش نشستم تا جنازه ی او را در بیست و یکم ماه رمضان آوردند....
.
#سردار_شهید_اصغر_قصاب_عبدالهی
#لشکرآسمانی۳۱عاشورا
#هلال_لشکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قشنگه که رفیقات بالا سرت باشن
اشک بریزن
فقط ارباب رو ببینی که با لشکری از شهدا منتظرت هست ...
و تو شهادتین رو بگویی:
" أشْهَدُ أنْ لا الهَ الاّ الله
أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله
أشْهَدُ أنَّ عَلیً وَلیُ الله "
قشنگه؟
آره خیلی .....
#شهید_احد_مصوری
حشدالشعبی، عراق
🔺سانچی دوباره دلها را سوزاند....
#کشتی_سانچی حدود دو سال پیش و پس از برخورد با کشتی چینی کریستال ابتدا آتش گرفت و منفجر شد و بعد از ۹ روز برای همیشه به زیر آب رفت؛ حاشیههای این اتفاق اما همچنان در جریان است و تا امروز نیز ادامهدارد.
خدمه کشتی "سانچی" در حالی شهید شدند که ذکر «لا إله إلّا اللّه» و یا ابوالفضل(ع) بر لب داشتند.
این ویدئو حاوی تصاویر و صداهای دلخراش هست....
#شهید_محمدحسین_باغبان
كارگرزاده ای بود از استان اصفهان؛
یک ناخنش به خاطر جوشکاری کبود بود، قبل از #عملیات_خیبر به همرزمش شفیعی گفت: "اگر شهید شدم مرا از ناخنم و گودی کف پایم بشناسید."
شفیعی دلش لرزید. بارها حسین را دیده بود که با گریه می گفت: 'خدایا مرا مثل امام حسین (ع) شهید کن.'
اواخر اسفند وقتی شفیعی را برای شناسایی شهدا به تعاون لشكر ۱۴ امام حسین(ع)خواستند، حسین را فقط از روی ناخنش و گودی كف پایش شناخت، چون حسین سر نداشت.
#شهدای_حسینی
در لحظهٔ شهادتش به رفیقاش میگه منو بلند کنید رو دو زانوهام بشینم رفیقاش میگن خون زیادے ازت رفته نمیشه
گفت: نه باید بلند شم ، امام حسین(ع) اومده میخوام بهش سلام بدم ، سلامو داد و شهید شد...
#شهید_سجاد_عفتی 🌷
#سالروز_شهادت
به من در عمقِ نگاهَت
که ناکجای جهان است
وطن بده...
#شهید_حمیدرضا_اسداللهی🌷
#سالروز_شهادت
به سن و سال
به نام و نشان نگاه مكن ؛
شناسنامهی سرباز نقش سربند است
#سرباز_صاحبالزمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#واجعلنا_من_انصاره_و_اعوانه
✊او ایستاد پای امام زمان خویش ...
💐 امروز 28 آذر سالروز شهادت مدافع حرم «اکبر ملکشاهی» گرامی باد.
#صلوات
#پوستر_اختصاصی
🌹اینجامعراج شهداست
#شهید_به_یادم_باش🌼
میگفت:شب قبل از شهادتش تو مقر نشسته بودیم.صحبت از شهادت بود.یهو حاج عبدالله گفت:من شهید شدم منو با همین لباس نظامی ام خاکم کنید.
بچه ها زدن زیر خنده و شروع کردن به تیکه انداختن که حالا تو شهید شو ...!
شهیدم بشی تهران بفرستنت باید کفن بشی.سعی میکنیم لباس نظامی ات را بزاریم تو قبر
تو خط مقدم بودیم که خبر شهادت حاج عبدالله رو شنیدیم.محاصره شده بودن امکان برگشتشون هم نبود.
شهید شد و پیکرش هم موند دست تکفیری ها، سر از تنش جدا کردن (به نیزه زدن) و عکس هاشم گذاشته بودن تو اینترنت
بحث تبادل اجساد رو مطرح کرده بودیم که تکفیری ها گفته بودن خاکش کردیم .چون پیکر سر نداره دیگر قابل شناسایی نیست.
شهید سردار حاج عبدالله اسکندری
#شهید_هادی_شجاع_به_روایت_مادر
از دختر همسایه برایش خواستگاری کردم و مهر امسال(سال۹۴)جشن عروسیاش بود. ۱۰ روز از عروسیاش گذشته بود که به مأموریت رفت برای دفاع از #حرم_بیبی_زینب(س) راهی سوریه شد و بعد از چند روز به آرزویش رسید وقتی با پیکر تازه دامادم مواجه شدم که مثل حضرت زهرا«س» تیر به پهلوهاش اصابت کرده بود، حالم دگرگون شد مثل حال همه پدر و مادرها مویه میکردم اما قشنگترین حرفم این بود مادر سلامم را به خانم زینب(س) برسان و #شفیع ما باش، پسرم همیشه میگفت: دعا کنید من شهید شوم و باعث افتخارم است پسرم فدایی خانم زینب(س) شد، من حضور پسر شهیدم را همیشه حس میکنم کل خانواده خوابش را دیدند، پسرم در هر دو سرا دستگیرمان است مردم اسلامشهر و توابع برای تشییع پیکرش آمدند و خیلی با شکوه این مراسم برگزار شد مراسم تاریخی بود آن روز نماز جمعه و نماز میت بر پیکرش خواندند، همه پسر شهیدم را با وهب نصرانی مقایسه میکردند هادی ۱۰ روز بعد از عروسی روز ۵ مهر به مأموریت سوریه رفت ۲۸ مهر شهید شد و پیکرش رو ۳۰ مهر برای ما آوردند و اول آبان روز #تاسوعا به خاک رفت...
#من_زندهام
نبودنهایش واقعاً سخت است دلتنگی #مادر تمامی ندارد از اینکه فرزندم در راه خدا رفت خوشحالم اما مادرم دلم هوایش را میکند، خوابش را میبینم که میگوید: مادر من زندهام بیقراری نکنید میگوید: من کنار قبر بیبی زینبم...
پسرم همیشه از خدا میخواست به #شهادت برسد و میگفت# جان زهرا(س) روز تاسوعا خاکم کنید همین طور هم شد و تاسوعا به خاک سپردیمش از اینکه مادر شهید هستم افتخار میکنم به خودم میبالم طوری پسرم را تربیت کردم که فدایی خانم زینب(س) شد...
#حسین_علیزاده درباره دوران اسارتش میگفت: در مدت ۹ ماه اسارت در دست #کومولهها، چه شکنجههایی را که تحمل نکردیم، محمدرضا ابراهیمی و بچههای گروه را وادار میکردند، پای برهنه توی برفها راه بروند، به جای غذا علف میدادند، شبها هم که در طویله میخوابیدیم حدود هفت ماه، آب به تن ما نخورده بود، همان یک دست لباسی که از اول اسارت به ما داده بودند، تن ما بود، اندازه کف دست، هر وعده به ما نان میدادند، روحیه قوی #محمدرضا باعث میشد، بچهها جلوی کومولهها کم نیاورند یادم است هر چند وقت یکبار، مکان استقرارمان را عوض میکردند، آخرین جا هم طویلهای بود که گوسفندهای آن را انداخته بودند بیرون و ما را جای آنها نشاندند، پنجرهها را هم گلمالی کرده بودند، هیچ روشنایی وجود نداشت، شب و روز باید فانوس روشن میکردی، یک روز با پیشنهاد محمدرضا، بچهها همه با هم صدای گوسفند درآوردیم، نگهبان آمد و گفت: این سر و صداها چیه؟ محمدرضا گفت: با انصاف لااقل ما را آوردید اینجا، یک کم جویی، چیزی هم میریختید توی این آغول، مشغول باشیم بعد بچهها زدند زیرخنده، روحیه بچه ها با این حرف تقویت شد...