ولادت : 13/تیر/39
شهادت : 2/خرداد/61
عملیات منجر به شهادت: بیت المقدس
یکی از 23 گردان لشکر امام حسین علیهالسلام
در عملیات بیت المقدس که منجر به فتح خرمشهر شد، گردان امام سجاد علیهالسلام بود که فرماندهی آن را سردار ˈزال یوسف پورˈ معاون آموزشی پادگان غدیر دانشکده افسری امام حسین(ع) اصفهان برعهده داشت
•
تصویر : شهید شمایلی پس از مجروح شدن در عملیات «الی بیت المقدس» سال ۱۳٦۱
در عملیات « الی بیت المقدس» چند روز قبل از آزادی خرمشهر ، هنگامی که حمید با بولدوزر مشغول احداث خاکریز بود ، مورد اصابت موشک دشمن قرار گرفت و مجروح شد که البته پس از چند ساعت با بدن مجروح دوباره به خط مقدم نبرد بازگشت.
ژنرالی از لشکر امام حسن علیهالسلام
#شهید_سردار_حمید_شمایلی
.
دلخوشم با نفسی،
حبه قندی ، چایی
صحبتِ اهل دلی
فارغ از همهمهی دنیایی
دل خوشیها کم نیست،
دیدهها نابیناست ...
#صبح_بخیر
#روزتون_پر_از_دلخوشی
ما هنوز
شهادتی بیدرد میطلبیم
غافل که شهادت را
جز به اهل درد نمیدهند ...
#معاونمهندسیرزمی_تیپامامحسن
#شهید_سردار_حمید_شمایلی
#شهادت_جزیزهمجنون۱۳۶۳
محمدحسین ...
از قاریان ممتاز قرآن
و بسیجی محبوب و عارفی بود
که در جبهه بزرگ شد!
او از ۱۳ سالگی به جبهه رفت
چندین بار مجروح شد
در حلبچه شیمیایی شد
و عاقبت در آستانه ۱۸ سالگی
در ارتفاعات شیخ محمد
به مقام شهادت رسید ...
#شهید_محمدحسین_چیذری
#شهادت_عملیات_بیتالمقدس۶
#اردیبهشت_۱۳۶۷
🚿 حمام صحرایی ...
اهدائی دانشآموزان و معلمین
شهرری (منطقه ۲۰ تهران )
به جبهههای حق علیه باطل
#کمک_های_مردمی
#دفاع_مقدس
رازهای یک لبخند ....
✍🏻 یادی از مرحوم ملامهدی قلمباز و مرحوم حاج یوسفعلی صلواتی زاده
تصویری دیده نشده از دو پیرِ فرزانه و سرافراز دزفول در جبهه های نبرد
لبخند بزنید. در این لباس خاکی و با آن پیشانی بندهایی که بزرگترین راز نهفته ی دل هایتان را با رنگی سبز افشا کرده است. لبخند بزنید...
آخر با این محاسنی که در آسیاب روزگار، گرد سفیدی بر آن نشسته است چه جای عاشق شدن است که بر پیشانی بندهایتان نوشته اید «عاشقان شهادت»
درست است که شهادت سن و سال نمی شناسد که اگر می شناخت «حبیب» و «عابس» را باید از عاشورا قلم می گرفتیم؛ اما شما دیگر چرا؟! تکلیفی که برگردنتان نیست!
حاج یوسفعلی! پدرم! تو که «عبدالرحمان» 19 ساله ات، فرمانده ی رشیدت، در اسفند 62 خیبر شکن شد و رفت به همان جا که باید می رفت و حتی استخوان شکسته ای هم از او برنگشت!
و یک سال بعد باز هم در اسفندماه بود که درب خانه ات را زدند و گفتند که شانه هایت را برای تابوت «علیرضا»ی 22 ساله ات استوارتر از همیشه نگه دار. علیرضایی که طلبه بود، اما با آن همه زخم از نبردهای قبل، در مجنون عشق را طلب کرد و به وصال یار رسید و از بدر راهی به آسمان گشود.
حاج یوسفعلی! پدرم! من یقین دارم حتی اگر امروز که اینچنین چشم در چشم دوربین، نه! چشم در چشم روزگار! ایستاده ای و لبخند می زنی، خبر داشتی که 31 سال بعد سومین پسرت که فرمانده گردان عمار بود، در اثر جراحاتش شربت شهادت می نوشد و روی مزارش می نویسند « سردار سرتیپ پاسدار شهید دکتر محمد رضا صلواتی زاده» باز هم همین طور لبخند می زدی!
و اما تو ملامهدی! پیر عارف دوران دیده! کاسب مشهور محل که چقدر لقب «حبیب الله» به قامتت برازنده است! پدرم! تو دیگر چرا؟
درست است که تو پسر نداشتی تا راهی جبهه های نبرد کنی، اما قرار هم نبود درب آن دکان کوچک را ببندی و راه خط را در پیش بگیری و در بین راهِ اعزام از شوق گریه کنی. پس همان یکی دو لقمه نانی را که برای زن و بچه ات در می آوردی چه کسی باید تأمین کند؟ تو دیگر چرا اینجا ایستاده ای و لبخند می زنی رو به روی عالم و آدم!
دست برگردن حاج یوسفعلی و او نیز دست بر گردن تو و انگار کل عالم و آدم بند شده اند به این لبخند و این لبخند چقدر حرف دارد برای گفتن؛ حرف ها دارد برای آنان که دل هایشان در قفس ماده گرفتار نیست و هنوز نسیمی از آسمان در فضای دلشان می وزد.
آخر اگر قرار به تکلیف هم بود، تکلیف از هر دوی شما ساقط بود، اما به فرمان ولیِ زمانتان آمدید تا عالمیان بیاموزند ولایت پذیری به عمل ممکن است نه به حرف و لقلقه!
لبخند بزنید! رو به این آدم هایی که «آن روزهای»گذشته را که از یاد برده اند، هیچ، بی خیال «آن روزهای» در پیش رو، روزگار می گذرانند. روزهایی که هم باید روبروی امام موعود حساب پس بدهند و هم روبروی شهدایی که زمین و زمان را به ما سپردند و رفتند. دیگر حساب پس دادن پیش ترازوی عدالت پروردگار پیش کش!
اما به یقین حرفی از حرف های این لبخند، اتمام حجتی است با آنانکه باید راهی را بروند که نمی روند و حرف امامی را به گوش جان بخرند که نمی خرند و شرمندگی شان روزی که ولیِ زمان پرچم را به دست ولیِ موعود خواهد داد، بی فایده خواهد بود.
پس لبخند بزنید تا از درون این لبخند بشنویم که «چه جنگ باشد چه نباشد راه من و تو از کربلا می گذرد. حرم عشق کربلاست وچگونه در بند خاک بماند آنکه پرواز آموخته است وراه کربلا را می شناسد و چگونه از جان نگذرد آنکس که می داند جان بهای دیدار است. گردش خون در رگ های زندگی شیرین است اما ریختن آن در پای محبوب شیرین تر است. لبخند بزنید تا تاریخ در افق وجودتان قله های بلند تکامل انسانی را ببیند.
به قلم : علی موجودی
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
پانویس:
تصویر سمت راست مربوط به مرحوم ملامهدی قلمباز (وفات 1391)،معروف به «ملامهدی» کاسب نمونه دزفول و تصویر سمت چپ مرحوم حاج یوسفعلی صلواتی زاده( وفات 1394)، پدر شهیدان، عبدالرحمن، علیرضا و محمدرضا صلواتی زاده در جبهه های نبرد حق علیه باطل است و امروز مزار این دو پیرفرزانه با اندکی فاصله از هم در گلزار شهدای شهیدآباد زیارتگاه عاشقان است .
یخ در بهشت ...
اردیبهشت ۱۳۶۵
منطقه عملیاتی والفجر ۸
انتقال قالب های یخ
برای رزمندگان در خط مقدم
عکاس : جلیل دوروزی
#زندگی_در_جنگ
#تدارکات_و_پشتیبانی
بسته ام عهد ؛
که در راهِ شهیدان باشم
چادر مشکیِ من رنگ شهادت دارد
تهران ۱۳٦۳
عکاس : محمد نوروزی
#زنان
#دفاع_مقدس
لبخند بزنیدツ
آخر با این محاسنی که در آسیاب روزگار
گرد سفیدی بر آن نشسته است
چه جایِ عاشق شدن است!
که بر پیشانی بندهایتان نوشتهاید:
«عاشقان شهادت»
#پیرمردان_دفاعمقدس
#مرحوم_ملامهدی_قلمباز
#مرحوم_حاجیوسفعلی_صلواتیزاده
هر چه در دورههای آموزشی
عرق بیشتری ریخته می شد
در شبهای نبرد ؛ خونِ کمتری
بر زمین می ریخت ...
#آموزش
#دفاع_مقدس