eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
70.6هزار عکس
11.7هزار ویدیو
179 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
طرح به مناسبت سالروز تولد شهید محمدرضا شیبانی مجد🌹
‼️ دولت‌های ضد بشر ✅ با اسم صلح‌دوستی، جنگ‌افروز اول جهانند @EMAM_COM
🌺 عالم، متعهد، باتقوا 📝 خاطرات و روابط مشترک امام و پدر رهبر انقلاب 📆 پانزدهم تیرماه سال 1365، خبری منتشر شد که پدر رییس جمهور در شامگاه روز گذشته، دار فانی را وداع گفته است. حجت الاسلام والمسلمین سیدعلی خامنه‌ای، حالا پنج سالی را در کسوت ریاست جمهوری گذرانده بود و باید برای به خاک سپاری پدر عازم شهر مشهد، زادگاه خود می‌شد. پیام امام خمینی درباره رحلت پدر و استاد محبوب آقای خامنه‌ای، آرامش‌بخش قلب داغدیده رییس جمهور بود: 📌 اما آیت‌الله سیدجواد خامنه‌ای که بود؟ نامی که با وجود آنکه پدر رییس جمهور وقت بود، کمتر شناخته شده بود و جز اهالی مشهد که او را به خوبی می‌شناختند، در دیگر نقاط کشور آوازه‌ای نداشت. حاج سیدجواد خامنه‌ای، اصالتی آذربایجانی داشت و از نسل عالمان مبارز آن خطه در دوران مشروطه بود. تحصیلات حوزوی را در مشهد و نجف گذراند و از علمای بزرگی چون نائینی، اصفهانی و کمپانی اجازه اجتهاد دریافت کرد. حاج سیدجواد از روحانیون محبوب مشهد به شمار می‌آمد و در میان روحانیون هم با «بسیاری از معاریف علمای ایران و عراق از جمله آیت‌الله میلانی، علامه طباطبایی، حاج شیخ هاشم قزوینی، امام خمینی و بیشتر علمای آذربایجان روابط نزدیک و دوستانه‌ای داشت.»... 🔻 برای خواندن متن کامل به سایت جامع امام‌خمینی (ره) مراجعه کنید مراجعه کنید👇 🌐http://emam.com/posts/view/21493
📩هم اکنون تیتر سایت امام خمینی 👈عالم، متعهد، باتقوا 🔹خاطرات و روابط مشترک امام و پدر رهبر انقلاب بخوانید: http://emam.com/posts/view/21493
رفت تا دامنـش از گردِ زمین پـاڪ بمانـد آسمانـے تر از آن بود ڪہ در خــاڪ بمانــد سالروزشهادت🥀 بر اثر جراحات جانبازی در عملیات آزادسازی موصل عراق ...
▪️خیلیها یادشان رفته این نخبه جوان مصری چگونه دوازده سال پیش بخاطر حجاب در دادگاه ألمانها به وسیله متهم با ضربات چاقو مقابل چشم شوهر و کودکش قصابي شد و به شهادت رسید و پلیس فقط نگاه کرد. ان‌وقت اروپاییها برای بقیه دنیا لغز بخوانند.
قسمتی از پدر و مادر عزيزم: اگر جنازه ام به دستتان نرسيد شاكر خداوند منان باشيد و بر مشكلات صابر كه بي شك «رنج شما، گنج شما باد» و اگر هم خواست خدا بر آن شد كه جنازه ام به دستتان رسيد در بهشت رضا(ع)در جوار ديگر شهيدان (مخصوصا علي و محسن) تدفين نماييد. [ان الله مع الصابرين] شهادتم را به خودم و شما و ديگران تبريك مي گويم. اميدوارم مقبول درگاه خداوند قرار گيرد. السلام علينا و علي عبادالله الصالحين ورحمة الله و بركاته يكشنبه دوم شهريور ماه هزار و سیصد و شصت و پنج سيدكريم خوش قلب طوسی شادی روح بلندش
از شهدا یاد بگیریم شهید سیدرفیع رفیعی معروف به چمران تبریز شهید والامقام، عارف و عاشق درگاه ربوبی، در تمامی احکام الهی حساس بودند. به خصوص در امر خمس و حق معلوم سائل و محروم.... می‌فرمودند: خمس از مطهرات اموال انسان است، حقوق آن‌زمان پاسداران هشتصد تومان بود، (هشتصد هزار تومان نه, هشتصد تومان خالص) وقتی آقا سیدرفیع رفیعی حقوق را دریافت می‌کردند، اول خمس آن را جدا می‌کردند، بعد از الباقی، مبلغی هم به عنوان حق محرومان جدا می‌کردند، سپس به قول خودشان حقوق می‌رفت تو جیب . 🌹 خیلی عجیب بود که وسط ماه هم کسی از دوستان کم می‌آوردند از آقا سید دستی قرض الحسنه می‌گرفتند . روح مقدس شهدا را با ترک گناه و عمل به آیات الهی شاد کنیم . ✍ بازمانده
لذت این نان، به دو دنیا نمےدهند.. ڪه قوتِ راهِ معراج‌شان بود؛ آنها ڪه شدند..
🔰 شهید حاج قاسم سلیمانی: این که عرض می‌کنم همه‌ی این برون‌رفت‌ها و موفقیت‌ها در دل بحران‌ها، مدیون مقام معظم رهبری است؛ این امری است که من با بنِ دندان و همه‌ی وجودم حس کردم. ۱:۲۰...
🌷تا چند قدمی شهادت🌷 یه روز به کردستان عراق رفتیم. مردم به خاطر حضور داعش خانه‌ها را خالی کرده و رفته بودند. در یکی از خانه‌ها مستقر شدیم و صبحانه خوردیم. بعد از صبحانه حاج قاسم دوربین را برداشت و روی پشت‌بام یکی از خانه‌ها شروع به شناسایی منطقه کرد. چشمم به یک بلوک افتاد آن را برداشتم تا بگذارم لب پشت‌بام که تک‌تیراندازهای داعش حاجی را نزنند، تا آن را برداشتم یک گلوله خورد وسط بلوک و پاشیده شد روی سر من و حاجی. به پشت‌بام یک خانه‌ی دیگر رفتیم، آن‌جا هم یک تیر از کنار گوش حاجی رد شد و به دیوار خورد. حاجی می‌خواست تجدید وضو کند، گفتم: بریم بغداد گفت: تا بغداد 180 کیلومتر راه است همین‌جا تجدید وضو می‌کنیم. وارد خانه‌ای شدیم و حاجی به دسشویی رفت من خیلی نگران بودم وقتی آمد بیرون گفتم از این‌جا بریم. گفت: حسین تو امروز چطورت شده؟ گفتم: بریم بریم. گفت: بذار جورابامو بپوشم گفتم: تو ماشین بپوش. با زحمت حاجی را سوار ماشین کردم و حرکت کردیم. صد متر که فاصله گرفتیم خانه را زدند طوری که رفت روی هوا. مورد چهارم؛ سوار ماشین بودیم که بچه ها داد زدند وایسا وایسا جلوتر نیا، ایستادیم. یه بمب کار گذاشته بودند توی جاده که چاشنی کششی داشت. بیست سانت دیگه مانده بود که ماشین ما در اثر اصابت با آن بمب منفجر شود. 🔸راوی:سردارحسنی سعدی به نقل از شهید پورجعفری
تو بالا رفته‌ای من در زمینم برادر، رو سیاهم شرمگین...