eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.7هزار عکس
11.4هزار ویدیو
178 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
تواضع و فروتنی عباس باور نکردنی بود. همیشه عادت داشت، وقتی من وارد اتاق می شدم، بلند می‏شد و به قامت می‏ایستاد. یک روز وقتی وارد شدم روی زانوانش ایستاد. ترسیدم، گفتم: عباس چیزی شده، پاهایت چطورند؟ خندید و گفت:«نه شما بد عادت شده‏ اید؟ من همیشه جلوی تو بلند می‏شوم. امروز خسته‏ ام.به زانو ایستادم». می‏دانستم اگر سالم بود بلند می‏شد و می ‏ایستاد. اصرارکردم که بگوید چه ناراحتی دارد. بعد از اصرار زیاد من گفت: چند روزی بود که پاهایم را از پوتین در نیاورده بودم. انگشتان پاهایم پوسیده است. نمی‏توانم روی پاهایم بایستم. عباس با همان حال، صبح روز بعد به منطقه جنگیرفت. این اتفاق به من نشان داد که حاج عباس کریمی از بندگان خاص خداوند است. به روایت همسر 📚 منبع : تبیان
دائم‌میگفت‌میخۅاهم‌با‌ اسرائیل‌مبارزه‌ڪنم.💣 ازمداحی‌حاج‌محمود‌خوشش‌ می‌آمدومداحی«اللهم‌الرزقنا شهادت»برایش‌جذاب‌بود.😇 ذره‌ای‌ازحرف‌های‌جهاددنیایـی نبودولایق‌شهادت‌بود.😍 گفت:چقدرلاغرشده‌ای‌تو مگرورزش‌نمیڪنی؟!☹️ مگرآقانفرمودند:🙃 «تحصیل،تهذیب،ورزش» ومن‌فهمیدم‌ڪه‌سخنان‌رهبری به‌چه‌میزان‌برای‌امثال جهادمغنیه‌بااهمیت‌است!❤️
قدر کشورمان را بدانید و پشت سر ولی فقیه باشید. میخواهم که غیر از حرف حضرت آقا حرف کس دیگری را گوش ندهید و با بصیرت باشید؛ چرا که ولی فقیه است که باعث شده ایران از مشکلات بیرون بیاید.
سه دقیقه با پدرم صحبت کردم؛ از حقوقم کم شود! از مواردی که رعایت می‌کرد حقوق بیت‌المال بود. من شاهد بودم که از منطقه با من که در دفتر ایشان بودم، تماس می‌گرفت و می‌گفت مثلا سه دقیقه با مشهد با پدرم صحبت تلفنی کرده‌ام. ما در طول این مدت تماس‌های شخصی او را یادداشت می‌کردیم سر ماه جمع‌بندی می‌کردیم و پولش را از محل حقوق وی کسر و به حساب بیت‌المال واریز می‌کردیم که رسید همه‌ی این پرداختی‌ها هم موجود است. شهید صیاد یک پیکان داشت در حالی که ده‌ها ماشین مدل بالا در اختیار ما بود، اما ایشان پرهیز می‌کرد و می‌گفت کارهای شخصی را با ماشین شخصی‌ام پیگیری کنید. 📚 از کتاب صیاد دل‌ها ص ۷۰
*پاسدار شهید حبیب خاشع گر* شهید والامقام در تاریخ بیستم آبان 1342در خانواده مذهبی متولد شد. حقوقی که دریافت می نمود کمک به مستضعفین می نمود همیشه حامی مستضعفان بود. در روزهای دوشنبه و و پنج شنبه هفته روزه می گرفت و مدس قرآن کریم بود. شهید عزیز در تاریخ بیستم آذر ماه 1360 در عملیات گیلانغرب در برابر دشمنان بعثی ندای حق را لبیک گفته و به درجه رفیع شهادت نائل گردید. گرامی می داریم یاد و خاطرات شهیدان با صلوات بر محمد و آل محمد یاد و خاطرات شهیدان
‍ ❣️ این عکس روزی گرفته شد که پسرم، برای اولین بار عازم جبهه بود و من در حال خداحافظی با او بودم. جواد از ته دل می خندید. از دلم گذشت که پدرصلواتی، با این خنده هایش انگار دارد به حجله ی دامادی می رود . بد جوری بد حال و قلباً ناراحت و گرفته بودم اما دلم نمی آمد شادی و خنده های او را با گریه هام خراب کنم. وقتی اتوبوس حرکت کرد و پسرم لحظه به لحظه از من دور می شد، دیگر توانم را از دست دادم و بغضم ترکید. گریه امانم را برید. جوادم دور می شد و اشک جاری از چشمانم بدرقه اش می کرد. اولین اعزام جواد 3 ماه طول کشید، یعنی 3 سال، یعنی 30 سال، اما وقتی از جبهه برگشت زمین تا آسمان فرق کرده بود و دیگر از آن جوانکی که من می شناختم ، خبری نبود. پسرم از تمام جهات متحول شده بود. نحوه ی رفتارش با خواهران و برادرانش ، رعایت اخلاقیات و اقامه نمازها، آن هم به وقت آن. حتی نماز شب هم می خواند. از طرفی رفتارش طوری بود که انگار خانه و شهر برایش زندان است. به هر دری زد تا این که بعد از 5 ماه مجدداً به سردشت اعزام شد. این دفعه چندین بار تصمیم گرفتم که نگذارم برود، اما مقابله با اعزام و خواسته ی او هیچ توجیه منطقی نداشت و جوادم رفت که رفت.» مادر گفت: نرو، بمان! دلم میخواهد پسرم عصای دستم باشد گفت: چشم هر چه تو بگویی فقط یك سوال! میخواهی پسرت عصای این دنیایت باشد یا آن دنیا؟ مادرش چیزی نگفت و با اشك بدرقه اش كرد... شهادت: شهریور ۶۲ سردشت- مبارزه با گروهک ضد انقلاب 🌹
دل گیر نباش دلت که گیر باشد رها نمی شوی یادت باشد خداوند بندگانش را با آنچه که بدان دل بسته اند می آزماید
همیشه می‌گفت : کار خاصی نیاز نیست بکنیم کافیه کارهایِ روزمـره‌مـونُ به ‌خاطر خدا انجام بدیم اگه تو این کار زرنگ باشی شک نکن شهید بعدی تویی!
آن روز، به مسجد نرسيده بود. برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش. داشتم يواشکی نماز خواندنش را تماشا می‌کردم. حالت عجيبی داشت. انگار خدا، در مقابلش ايستاده بود. طوری حمد و سوره می‌خواند مثل اين که خدا را می‌بيند؛ ذکرها را دقيق و شمرده ادا می‌کرد. بعدها در مورد نحوه‌ نماز خواندنش ازش پرسيدم، گفت: «اشکال کار ما اينه که برای همه وقت می‌ذاريم، جز برای خدا! نمازمون رو سريع می‌خونيم و فکر می‌کنيم زرنگی کرديم؛ اما يادمون ميره اونی که به وقت‌‌ها برکت می‌ده، فقط خود خداست». 📚مسافر کربلا، ص ٣٢،
درس نمی‌خواندیم به خیال خودمان فکر می‌کردیم مبارزه کردن واجب‌تر است. • محمد هی می‌نشست، با ما حرف می‌زد: این چه حرفیه افتاده توی دهن شماها ؟ یعنی چی درس‌خوندن وقت‌مون رو تلف می‌کنه؟ [ باید هم درس بخونید، هم مبارزه‌تون رو بکنید. آدم بی‌سواد که به درد انقلاب نمی‌خوره ]
اما چه باید کرد ؟ دنیا بی وفاست! شهیدان را مرده میپندارند...
امثال  و اینهایی که از دنیای علم به وادی شهادت وارد شدند، به محیط علمی ما آبرو بخشیدند. یعنی نشان دادند که محیط دانش کشور -آن هم این دانشهای پیشرفته‌ای که اینها دنبال می‌کردند- به وسیله‌ی چه کسانی دارد اداره می‌شود، کسانی که در عداد شهدای ما قرار می‌گیرند. ۱۳۸۹/۱۰/۳۰
هر وقت می خوام پولام رو الکی خرج کنم یاد جمله شهید برونسی میوفتم! میگفتن خدا از ما درمورد چگونه خرج کردن پول حلالمون سوال میکنه؛ چه به برسه به مال حرام ...!"
🌷داماد من می‏‌گوید شب‌‏هایی که در خرمشهر مستقر بودیم، یک شب نوبت سیدمحمد بود که دو ساعتی پاس دهد؛ او علی‌رغم وضع جسمی نامناسب عازم محل نگهبانی شد. در همان حال فردی از بچه‏‌های بسیجی با او همکلام می‏‌شود از او می‏‌پرسد: جهان‌آرا کیست؟ تو او را می‏‌شناسی و سیدمحمد جواب می‏‌دهد: پاسداری است مثل تو. 🌷او می‏‌گوید: نه جهان‏ آرا ۴۵ روز است که با تعداد کمی نیرو جلوی دشمن را گرفته است و سیدمحمد جواب می‏‌دهد: گفتم که او هم یک پاسدار معمولی است. فردای آن روز آن فرد برای گرفتن امضا، با برگه مرخصی‏ خود راهی اتاق فرماندهی می‏‌شود و می‏‌بیند که او همان پاسدار در حال پاس شب گذشته است. 🌹خاطره ای به یاد فرمانده راوی: پدر شهید معزز
🔅همسر شهید می‌گوید: یک روز عصر جمعه، که به خانه برگشتم، دیدم حسن کتاب گناهان کبیره شهید دستغیب را در دست گرفته است، چشمانش سرخ شده بود. پرسیدم: «گریه کردی؟ » گفت: «اگر خداوند طوری که در این کتاب نوشته، با ما بندگان معامله کند، عاقبتمان چه می‌شود؟ خدا کند که با عدلش با من رفتار نکند و با نظر لطفش به ما عنایت کند. » چندی بعد، برای دوستانش و آن جمعی که بودند، صندوقی نصب کرده بود و گفته بود: «هر کس غیبت کند، باید پنجاه تومان در این صندوق بیندازد. » آن زمان، پنجاه تومان پول کمی نبود. هر کس غیبت می‌کرد، از دست حسن گریزی نداشت. باید این پول را می‌داد تا این کار، مانعی باشد برای تکرار مجدد گناه». 📚افلاکیان
آناݩ‌ڪہ‌یڪ‌عمࢪمرده‌اند، یڪ‌لحظہ‌هم شھید‌نخواهند‌شد ... "شهادٺ‌"یڪ‌؏ٌـمرزندگےست! یڪ اٺفاق نیست(:
یکی از دوستان شهید می‌گوید: «سال آخر دبیرستان که با احمد هم کلاسی بودم، قرار شد دخترخانم‌ها را بیاورند و کلاس مشترک برگزار کنند، مثل دانشگاه. ما به این مسئله اعتراض کردیم. خیلی‌ها هم آلوده به این مسئله شدند، اما در اراده و اعتقاد احمد، ذره ای خلل وارد نشد و قاطعانه رفت و اعتراض خود را اعلام کرد. چون قبل از انقلاب بود، دخترها با وضع بدی سر کلاس می‌آمدند. معلم ریاضی رفته بود دفتر و گفته بود: «اگر رحیمی در این کلاس باشد، من درس نمی دهم. » احمد استعداد و پشتکار بالایی داشت. در عین حال، از حق خود گذشت و ایمانش را نفروخت و سر کلاس نیامد. با اینکه در کلاس شرکت نکرد، همان سال، در رشته پزشکی دانشگاه تهران، با رتبه عالی پذیرفته شد». 📚 افلاکیان
❤️در محضر ❤️ ☘️گاهی...🤦‍♂️
مادرش در آخرین وداع با یک نگاه و تبسم به او گفت: «برایت هر روز صدقه می‌اندازم و برایت دعا می‌کنم که برگردی!» اما سید حمیدرضا در جواب مادر می‌گوید: «من هم از مادرم فاطمه زهرا(س) می‌خواهم تا شهید شوم...»