eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.7هزار عکس
11.4هزار ویدیو
178 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
از روحانیون مدافع حرم لشکر در دفاع از حرم بی بی زینب کبری(س) در دمشق سوریه به شهادت رسید . پیکر این شهید در قم به همراه پیکرهای مطهر ۶ شهید مدافع حرم دیگر از لشگر فاطمیون و تیپ زینبیون، تشییع و در بهشت معصومه(س) به خاک سپرده شد. این روحانی شهید که برادر و پدرش نیز چند روز پیش از شهادت وی در درگیری با نیروهای تکفیری به شهادت رسیده بودند، کودکش تازه به دنیا آمده‌اش را ندید و آسمانی شد.
از روحانیون مدافع حرم لشکر در دفاع از حرم بی بی زینب کبری(س) در دمشق سوریه به شهادت رسید . پیکر این شهید در قم به همراه پیکرهای مطهر ۶ شهید مدافع حرم دیگر از لشگر فاطمیون و تیپ زینبیون، تشییع و در بهشت معصومه(س) به خاک سپرده شد. این روحانی شهید که برادر و پدرش نیز چند روز پیش از شهادت وی در درگیری با نیروهای تکفیری به شهادت رسیده بودند، کودکش تازه به دنیا آمده‌اش را ندید و آسمانی شد.
🍃🌷🍃🌷🍃🌷 #گریه_شهیددرقبرشهدا #پدرشهید رسول ارادت خاصی به حضرت زهرا (س) داشت به همین خاطر پهلو، دست و صورت سمت راستش در آن انفجار هدیه شد. به طوری که من در شناسایی رسول مشکل داشتم. رسول خودش خواسته بود یک عمری خدا گفته این‌ها گوش کردند؛ یک بار هم این‌ها در خلوت به خدا گفته اند و خدا استجابت کرده است. پدر خاطره‌ای دیگر را برایم بازگو می‌کند که بی شک ذهن هر کسی را معطوف هدف شهید می‌کند. در ۱۷ سالگی رسول با ما به راهیان نور آمد. با هم به سمت گردان تخریب رفته بودیم به رسول گفتم ببین اینجا حسینیه ما بود دراین سمت قبرهایی می‌بینی که شهدا برای خود کنده بودند حالا شهدا رفته اند و اینجا غریب مانده است. هم زمان با صحبت‌های من اذان ظهر شد رفتیم نماز جماعت و بعد آن متوجه شدیم رسول نیست. وقتی پی او گشتیم دیدیم داخل یکی از قبر‌ها رفته، چفیه را روی سرش کشیده و‌های های گریه می‌کند در حالی که سجده کرده است. این صحنه برای ما تبدیل به روضه شد. من همان موقع تنها کاری که توانستم انجام دهم ثبت آن لحظه توسط دوربین عکاسی بود. عکسی که الان به دیوار اتاقش که به موزه تبدیل شده نصب است. #شهیدمحمدحسن(رسول)خلیلی🌷 #سالروزشهادت🌷 🕊🍂🕊🍂🕊🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قطار مى رود تو مى روى تمام ایستگاه مى رود و من چقدر ساده ام که سال هاى سال در انتظار تو کنار این قطار رفته ایستاده ام و همچنان به نرده هاى ایستگاه رفته تکیه داده ام پ.ن: تقدیم به مناسبت سالروز شهادت ! دردناڪ تـرین جمله ای ڪه یڪ به شـوهـر شهیـدش میتـونه بگه: ...! در معــراج شهـدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من روسیاه، تو رو سفید فدات شم... دست منم بگیر یه قدری پاشم...😭😭 🕊 🌹 پیشنهاد دانلوود💔 ╭─┅═ঊঈ♠️ঊঈ═┅─╮ ╰─┅═ঊঈ♠️ঊঈ═┅─╯ ‌
ارادت خاصی به امام علی(ع)داشت بهش تو سوریه میگفتن ابو سه نقطه چون همسرش باردار بود و نمیدونستن بچه چیه،رضا قبل تولد فرزندش شهید شد .۱۹سالش بود که داعشیا سر از بدنش جدا کردند ،قبل شهادت خواب امام حسین(ع) دیده که امام فرموده بود تو شهید میشی سرتم میبُرن ولی نترس درد نداره .تنها آرزوی مادرش این است که رهبر پسر رضا را به آغوش بگیرد #اولین_ذبیح_فاطمیون #امنیت#نظامی
‏ای جان ! چو رو نمودی جان و دلم رُبُودی ... فرمانده گردان امام‌محمدباقر(ع) لشگر۲۵ کربلا /شهادت: کربلای ۵ ╭─┅═ঊঈ🇮🇷ঊঈ═┅─╮ ╰─┅═ঊঈ🇮🇷ঊঈ═┅─╯ ‌
🔰چند ویژگی شهید به گفته یکی از همکارانش: ۱.جواد ولایت مدار بود ،او مطیع محض ولایت بود.✌️ ۲.جواد در طول عمرش هرگز دلی را نرنجاند ،و همیشه به قلبها حکومت می کرد.❤️ ۳.جواد در همه مناسبتها در صف اول بود ولی گمنام بود و رهرو راه شهیدان بود.👌🌹 ۴.جواد با شهادتش ثابت کرد برای دفاع از حرم باید جان را فدا کرد.🕊 ۵.جواد هر هفته به دور از چشمان دیگران مزار دوستان شهیدش را شست و شو می داد ، نکند بگذارید ، خاک قبر مطهرش را بگیرد.🌱🥀 جواد جان ،تو را به مهربانی و خلوص نیتت قسم می دهم 🙏،شفاعت ما را در قیامت فراموش نکنی و دعا کن شهادت نصیبمان گردد.😔❤️ آمین یا رب العالمین🌹 🌸شاگرد مهربانی و خلوص نیتت ، آزاده و جانباز دفاع مقدس سید نورالدین نعمتی 🍃 شهید جواد دوربین🕊 ╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮ ╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
🌹 در کربلاے۴ ، ترکشـی به شانه اش نشـست. او را به بیمارستانی در قم منتقل کردند، چند روز بعد هم به شیراز منتقل شد. زخمـش عمیق بود و باید استراحت می کرد. اما تا شنیـد عملـیاتے جدیـد در پیش است آمـاده شـد ڪه به جبهــه برگردد.هیچ وقت بدون اجازه من و پدرش نمی رفت. گفت: مادر، خواب حضرت معـصومه (س)را دیدم، به من مژده داد این بار به آرزویـت می رسی و پیش ما میآیـی! وقتی التـماس های او را دیدم. گفـتم :عزیـزم باشه، برو! توی کوچه چرخید و باز نگاهم کرد، باز خواب حضرت معصومه (س)را یادآوری کرد و برای آخرین بار هم خداحافظی کرد! کربلاے ۵، حسینے شد ... فرهاد (مجتبی )اجرایی ۵ 🍃🌹🍃🌹
🔰در جريان انقلاب اسلامـي رشد کرد و بصورت يکـي از فعالترين چهره ها در آمد. در ابتداي پيـروزي انقلاب بعلت نياز مبرم نهضت به نيروهاي مؤمن براي تبليغ و تعليم قران مجـيد به گوشه و کنار شـهر و حتي حومه ي شـيراز مي رفت و بدين ترتيب اولين کلاس هاي خود را بر پا نمـود. 🔰هرجا محمد رضا عقيقي بود کلاس اعتـقاداتي بر پا بود چه در سـپاه و خارج آن .. قرآن را با صوتےزيبا تلاوت مےکرد. احکام را بسـيار جذاب تدريـس مي کرد. به اصول عقايد عشـق مے ورزيد و با تسلط فوق العاده اي تدريس مي کرد . 🔰پس از ورود به دانشگاه، درس را در همان سنگرهاي جبهه تشکـيل داد و فقط براي ثبـت نام و امتحانانت به دانشگاه مي رفت . براي همکلاسانش جاي تعجب بود که بدون حضوردر کلاس درس با عاليتـرين نمرات قبول میشود. 🔰سال ۶۵ از طرف سپاه به مأموريت سوريه و لبنـان اعزام گرديد . حاصل اين مأموريت تحقيقـات بسيـار کم نظيـر و جامـع و مصـور، در زندگے نامه اصحـاب پيامـبر و دانشمـندان مدفون در آن ديار مي باشـد . محـمدرضا عقیقی ۵ 🍃🌹🍃🌹🍃 #
🔰یه برادر بسیجـےاومـده بود پیش چند تا از رفـقا روحانے و سـؤال کرد ادم باید چطـور باشـه تا شهـید بشـه؟ همگے حوالـش دادن به آشیخ صمد که تو حال خودش نشسته بود! آمد و سؤالــش رو پرسید. .. آشیخ صمـد یه نگاه بهـش ڪرد و گفـت:برو بعـدأ بهـت میـگم! برادر بسـیجے چند قدمـی ڪه دور شـدیه خمـپاره زمیـن خورد و شیـخ دوسـت داشتے غـرق خـون روی خاڪ گرم شلمـچه افتـاد و تقریبـأ نصف سرش رفــت! یکے از رفقـاے طـلبه صـداے آن برادر بسیجـی ڪه مےگفت آدم باید چطور باشه تا شهـید بشـه زد گفت برادر بیا.... و اشـاره به آ شیــخ صمد کرد و گفت آدم باید اینجورے باشـه تا بشه!🌹 صمد مرادی 🍃🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
تصمیم گرفته بود توی جبهه دبیرستان راه بیندازد! میگفــت: « امــروز بچـه ها دارن اینجا می جنگن و خون مــیدن، عــده ای بی تفاوت و اشراف زاده هم، توی شهرها عین خیالشون نیست! با خیال راحــت درس میخونن، فردا هم که جنگ تموم بشه، همه مسئولیــت های کلــیدی مملکت رو بدست میگیرن، این رزمنده ها هم میشن محافظ یا زیر دست اون ها! » وسعت دید عجیبی داشــت، برای رزمنده ها می سوخت. یکی از روزها یک گوشه خلــوت نشسته بود، حال غریبـی داشت، تا آمدم حرف بزنم گفت: « چیزی به شروع عملیات نمونده، بعد از عملیات هم دیگه منـو نمی بینی! کار من با دنیا تموم شده، کار دنیا هم با من تموم شده! نه من دیـگه با دنیا کار دارم، نه دنیا با مــن » درست چند روز بعد از عملیات کربلای 5 خبر شهادتش در تمام شهر پیچید🌷. خلیل مطهرنیا 🍃🌹🍃🌹 #
مرتضی، با زبان عربـی با عراقے ها حرف می زد و تکـیه کلامـش روی کلمه اشـلو بود ڪه مخفـف همان «ای شی لونک » رنـگ و روت چطــوره بود . او هــر روز صبــح به فاصـله هفتاد ، هشتــاد مترے عراقے ها ، روی خاکریز می ایسـتاد و دسـت هایش را دور دهان حلـقه می ڪرد وبرای عراقے ها سخنرانے مـی کرد : اشلـونک ... یا اخی ... صباح الخیر ! (یعنی رنگ وروت چطوره ... حال وروزت چطوره ...) ظـهر دوباره هــمان آش و همان کاسه ! مرتضـی دسـت بردار نـبود وروز روشـن ، جلو چشـم عراقے ها روی خاکریز مے رفـت و براے دشمن کلاس عقیدتے مے گذاشت . گاهـی هم از پشـت بلندگـو سـوره واقعه را می خوانـد. اما جـواب عراقے ها توپ و تفـنگ بود. این عمـل مرتضـے ترس و وحشـت در دل نیروهـاے دشمـن انداخـت به صورتے که عراقے ها برای ســرش جایزه گذاشــتند . و او معـرف شد به «اشلــو» ... مرتضــی جاویدی 🌹🍃🌹🍃🌹
💔 در بين خانواده و مردم نمونه و الگوي پرهيزكاري و تقوا بود ايشان همچو مولايش حضرت علي (ع) زاهد شب و شير روز مي خروشيد و اعمال و رفتارش فقط جهت رضاي خدا و خستگي ناپذير بود . *💞 نماز شبش ترك نميشد و نماز هاي يوميه را حتي المقدور با جماعت ميخواند . در كارهاي روز مره اش و برخورد با مردم هميشه قوانين و ضابطه را در نظر داشت و رابطه بازي را به هر شكلي كه بود محكوم و ديگران را از اين كار نهي ميكرد.* 💜رابطه عاطفی با اقوام وخویشان داشت- ارادت خاصی میان او و مادرش وجود داشت . وابستگان نزدیک شهید می گویند شهيد خواجه چنان اخلاق و رفتارش مجذوب كننده بود كه دوستان و اقوام حلقه وار به دورش جمع مي شدند و شهيد مانند شمعي در جمع دوستان نور افشاني ميكرد . *💙در جمع اجازه غبيت كردن به كسي نمي داد و در آخرین ملاقات با شهيد خواجه ، ايشان نورانی به نظر می رسید و همه بر این باور بودند که به زودی به شهادت خواهد رسید او یک تنه اورژاتس لشکر ٣٣ المهدی را اداره می کرد. محمدعلی خواجه* *کربلای ۵* 🍃🌹🍃🌹 #
✍دلنوشته زیبای شهید ۵ روز قبل از شهادت... 💠 من آن نوری هستم که از خورشیدِ درخشان ساطع و از لابه لای ابرها عبور کرده و به زمین رسیده است. من آن قطره بارانی ام که از آسمان باریده و بدون اینکه بین راه بخار شود به زمین رسیده است. من آن ترکش انفجارم که زمین و زمان را پشت سر گذاشته و به جمعی رسیده و آنها را متحول کرده است. من آن زنبور عسلم که در به در دنبال این است که روزنه ای را پر کند. من آن دانه ی شن طبسم به همراه خیل یاران تا بار دیگر اگر لازم شد حادثه ی طبس را بسازیم. من آن گل از گل های بهارم که می در خشد و باید بدرخشد و کسی او را نمی شناسد و نباید بشناسد . من آنم که می خوانم ،که می مانم ، می سازم ، می جنگم ، من آنم که می مانم ، من آنم که گوش به صدایم من آن که به دنبال صدای جمیل و رسای آن مهدی (فتبعوه) هستم. من آنم که باید بگیریم ، من آنم که باید بخندم ، من آنم که باید انتقام زهراهای کوچک را بگیرم به فرمان مولایم، سیدم ، آقایم ... مهدیم عسگر زمانی 🍃🌹🍃🌹
🔰کلاس پنجم دبستان و شیفت عصر بودم. به دلیل نزدیکی اذان ظهر و شروع مدرسه آن روز نتوانستم در خانه نماز بخوانم. در راه مدرسه تمام فکر و خیالم پیش نماز بود، برای همین قبل از وارد شدن به مدرسه راهم را کج کردم و رفتم به تکیه شاهزاده منصور در خیابان تیموری و با خیال راحت نماز ظهر و عصر را خواندم و بعد با آسودگی خاطر به سمت مدرسه امیرکبیر، که در انتهای کوچه بود رفتم. وقتی رسیدم زنگ خورده بود. 🔶ناظم با چوب دستی که تازه از درخت بریده بود و هنوز بوی چوب تازه می داد کنار در ایستاده بود و بچه هایی را که دیر رسیده بودند تنبیه می کرد. با ترس و اضطراب از چهارچوب در قدیمی مدرسه پا داخل حیاط گذاشتم. صدای بچه های دیر آمده و چوب ناظم بر دست هایشان نشسته بود مدرسه را پر کرد بود.تا چشم ناظم به من افتاد گفت: « خسروانی چرا دیر کردی؟» جوابی نداشتم،  ناظم هم  تا جا داشت با چوبش مرا زد. اما هر ضربه ای بر بدنم جای درد، لذتی زیبا در وجودم می پیچید، ارزش آن چوب خوردن را داشت. *راوی: شهید ﭘﻮﺭﺧﺴﺮﻭاﻧﻲ * رضا پورخسروانی 🌹🍃🌹🍃
🔰کلاس پنجم دبستان و شیفت عصر بودم. به دلیل نزدیکی اذان ظهر و شروع مدرسه آن روز نتوانستم در خانه نماز بخوانم. در راه مدرسه تمام فکر و خیالم پیش نماز بود، برای همین قبل از وارد شدن به مدرسه راهم را کج کردم و رفتم به تکیه شاهزاده منصور در خیابان تیموری و با خیال راحت نماز ظهر و عصر را خواندم و بعد با آسودگی خاطر به سمت مدرسه امیرکبیر، که در انتهای کوچه بود رفتم. وقتی رسیدم زنگ خورده بود. 🔶ناظم با چوب دستی که تازه از درخت بریده بود و هنوز بوی چوب تازه می داد کنار در ایستاده بود و بچه هایی را که دیر رسیده بودند تنبیه می کرد. با ترس و اضطراب از چهارچوب در قدیمی مدرسه پا داخل حیاط گذاشتم. صدای بچه های دیر آمده و چوب ناظم بر دست هایشان نشسته بود مدرسه را پر کرد بود.تا چشم ناظم به من افتاد گفت: « خسروانی چرا دیر کردی؟» جوابی نداشتم،  ناظم هم  تا جا داشت با چوبش مرا زد. اما هر ضربه ای بر بدنم جای درد، لذتی زیبا در وجودم می پیچید، ارزش آن چوب خوردن را داشت. *راوی: شهید ﭘﻮﺭﺧﺴﺮﻭاﻧﻲ * رضا پورخسروانی 🌹🍃🌹🍃
متن بالا درخواست یک شهید برای کسر حقوق است☝️ یکی حقوقشو نگرفت و داد واسه نیازمندا😍 یکی هم داره میلیارد ها بالا میکشه از بیت المال و بیخیال نیازمندا😏 ... @kakamartyr3
"فقط دم زدن از شهدا افتخار نیست باید زندگیمان ،حرفمان ،نگاهمان،لقمه هایمان، رفاقتمان بوی شهدا را بدهد." 🍃💟 ... @kakamartyr3
یـادِ تو می وزد ولـے بی خبرم ز جـای تو ...💔 جانشین فرمانده لشگر۳۱ عاشورا شهادت: عملیات‌خیبر/ جزیره‌مجنون ٦۲ 🍃💟 ... @kakamartyr3
یاد تـو شـب و روز قرین دل ماست ... • تک تیرانداز • به همراه فرمانده اش شهید حمید باکری در جزیز مجنون پر کشید و پیکرش بعد از ۱۴سال برگشت 🆔 ... @kakamartyr3
🌸 ده ماه بود ازش خبر نداشتیم مادرش میگفت:خرازی!پاشو برو ببین چیشد این بچه؟میگفتم:کجا برم؟جبهه یه وجب دو وجب نیست که... رفته بودیم نماز جمعه. حاج آقا آخر خطبه گفت:حسین خرازی را دعا کنید! آمدم خانه...به مادرش گفتم:حسین مارو میگفت؟چیشده که امام جمعه هم میشناسدش؟ نمیدانستیم فرمانده لشکر اصفهان است! 🌹🍃🌹🍃
جاے شھید گودرزی خالے ڪه😔 وعده داد بود از سوریه بازنگردد مگر با پرچم پیـروزی یا شهـادت ... با شهادت برگشت💔 🍃💟 ... @kakamartyr3
🔮 🌷 انس ویژه ای با قرآن📖 داشت. روزانه حتما آیاتی از کلام الله مجید را تلاوت می کرد. به تعقیبات نماز اهمیت می داد. همواره با وضو بود. در مجالس دعا عموما حالاتش دگرگون می شد. به ائمه طاهرین عشق می ورزید و از محبین و دلسوختگان اهل بیت عصمت و طهارت بود. 🌹رفتار، گفتار و برخوردهای در خانواده و اجتماع، حاکی از آن بود که او سعی می کرد برنامه های تربیتی اسلام را در هر جا که حضور دارد به مورد اجرا بگذارد. به شدت از غیبت دوری می کرد و اگر کوچکترین سخن از کسی می شد، اظهار ناراحتی می کرد و نمی گذاشت صحبت او ادامه یابد. در مقابل مومنین متواضع و فروتن بود. به کودکان احترام می گذاشت. هر وقت به آنها اشاره می کرد، می گفت: اینها مردان آینده هستند. دلیر مردان جبهه اند و ... . ... @kakamartyr3
می‌گفت : از خدا خواستم بدنم حتــی یڪ وجب از خاڪ زمین را اشغال نڪند ! آب دجله . . . او را برای همیشه با خود بُرد 🔰 خدايا مرا پاكيزه بپذير؛ خدايا چگونه وصيت ‌نامه بنويسم در حاليكه سراپا گناه و معصيت، سراپا تقصير و نا‌ فرمانی‌ام. گرچه از رحمت و بخشش تو نا اميد نيستم ولی ترسم از اين است كه نيامرزيده از دنيا بروم. می ترسم رفتنم خالص نباشد و پذيرفته درگاهت نشوم. يا رب العفو.. خدايا نميرم در حاليكه از من راضی نباشی. ای وای كه سيه‌ روز خواهم بود. خدايا كه چقدر دوست داشتنی و پرستيدنی هستی. هيهات كه نفهميدم. خون بايد می شد و در رگهايم جريان می‌يافت و سلول‌هايم يا رب يا رب می‌گفت. خدايا قبولم كن. يا اباعبدالله شفاعت. ۳۱_عاشورا 🌹شهیدسردارمهدی‌باکری 🕊 : ۱۳۶۳/۱۲/۲۵ ،عملیات بدر ♡ ... @kakamartyr3
💟 *وصیت شهید* چه زیباست آگاهانه این دنیای فانی و زود گذر را ترک کرده به پیشواز شهادت رفته و خود را محصول دنیای آخرت که جایگاه نهایی ما می باشد رفت و چه شیرین و گوارا است جان دادن در راه معبود یگانه و چه عارفانه است ناله ی آخرین را با کلمه ای به شهادت سر دادن چون ما انسان ها امانت هایی هستیم در دست پدر و مادر که روزی می باید این امانت ها به صاحب حق پرداخته شود چه خوب است که این امانت ها را شکوفا و مهیا و معطر کرده و بعداً با افتخار به صاحبش برگردانده شود یعنی با «شهادت» در راه خدا. این گام را بر می دارم که خداوند عزّوجل را همان طور که شناخته بودم و در جستجوی تو بودم به هر کجا می رفتم جلوه ای از انوار تو را می دیدم. 🔶پروردگارا چه کسی می تواند شادی منتظری را در دیدار با عشقی وصف کند و چه قلمی است که بتواند خون را به رشته تحریر در آورد و کدامین تمثیل است که بتواند وصف کند. چه کسی می تواند فدا شدن در راهت را فنا نام نهد. پروردگارا: امید به رحمت تو دارم، ناامیدم نکن. فرج الله پارسایی نیا* * 🌱🌹🌱🌹
گفتند: برادر سلیمانی اینجا چند نفر سلمانی داریم برای همین کارها. خندید و گفت: کار کردن برای بسیجی‌ها خیلی لذت دارد. یعنی می‌شود فردای قیامت یکی از این‌ها بیاید دست من را بگیرد و بگوید این احمد در آن دنیا سر من را اصلاح کرد....» 🌷 شهادت: ۱۳۶۳٫۰۷٫۱۶ 🕊
✍فرازی از وصیتنامة مسلم شیرافکن : «اگر روحانیت تضعیف شود اسلام شکست می خورد، تا می توانید این روحانیت عزیز را پشتیبانی کنید، خدای نخواسته نکند که از روحانیت جدا شوید که همة ما به دام شیطان بزرگ می افتیم.»  🌱🌷🌱🌷
😭 🔰مے‌گفت :اگر از این سفـید به رو سپیـدے رسیـدیم ڪردیم. براے داغ بیــماران ڪرونایی‌اش در خانه اشـک می‌ریخت😭 و می‌گفت شرمنده خانواده آنها شدیم. بالای سر بیماران می‌خواند.😔 هر وقت صحـبت می‌شد می‌گفت: این روزهـا مـردم به ما نیاز دارند. 🔰وقتے شهید شد، مریم گفت: باید برای جنازه کرمان برویم. در مسیر مدام زیارت عاشورا می خواند و طلب می‌کرد.💔 هدیه به این شهید 🌹🍃🌹🍃🌹🍃
اخبار دختر سوری 3 ساله را نشان می داد که کنار ساحل شهید شده بود. جلیل طاقت نیاورد و گریه کرد. به او نگاه کردم. برخواست و به حیاط رفت. پشت سرش رفتم. بی وقفه گفت: من در عجبم با این همه اعتقاداتی که داری چرا را ضی نمی شوی که مدافع حرم شوم. با شد نمی روم ولی جواب حضرت زینب و رقیه (س) را خودت بده . من جلیل را عمیقا دوست داشتم و از اوایل زندگی تا آن هر روز دلبسته تر می شدم . در باورم نمی گنجید که بخواهم جلیل را به این زودی از دست بدهم. نگاهم در نگاهش قفل شد. (با خود می گفتم مرا به که واگذار کردی … راه برگشتی برای من نگذاشتی…) شرمنده شدم سرم را پایین انداختم و همان لحظه از تمام وجودم جلیل را به حضرت زینب سپردم.  24 آبان سال 94 همزمان با لحظاتی که زمزمه زیارت عاشورا بر لبان ما بود و اشک بر مظلومیت حضرت رقیه می ریختیم، جلیل در سامرا در جوار مرقد ملکوتی امام حسن عسکری(ع) و امام علی النقی (ع) به شهادت رسید. نمی دانستم روضه در آن روز شامل حال یتیمان من هم می شود… جلیل خادمی 🌹 🍃🌷🍃🌷 نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید @kakamartyr3