eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
70.1هزار عکس
11.5هزار ویدیو
178 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
عروج عاشقانه شهید «امید علی و ایرج آموخت» از آن جمله است. پدر و پسری که ماهها در جبهه های جنگ تحمیلی حضور داشتند و کمتر یکدیگر را می دیدند، اما در آخرین فصلی که تصمیم گرفتند با هم و در یک جبهه، به جنگ با دشمنان انقلاب اسلامی بروند، در آغوش هم به شهادت رسیدند. پدر و پسری که شهید شدند! خاطرات عروج عاشقانه شهید «امید علی و ایرج آموخت» از آن جمله است. پدر و پسری که ماهها در جبهه های جنگ تحمیلی حضور داشتند و کمتر یکدیگر را می دیدند، اما در آخرین فصلی که تصمیم گرفتند با هم و در یک جبهه، به جنگ با دشمنان انقلاب اسلامی بروند، در آغوش هم به شهادت رسیدند. نویدشاهد: پدرم آرپی جی زن و برادرم، کمک آرپی جی زن بود. شاید کمتر در طول 8 سال دفاع مقدس اتفاق افتاده باشد که پدر و پسری، در یک زمان و در آغوش هم به شهادت رسیده باشند. عروج عاشقانه شهید «امید علی و ایرج آموخت» از آن جمله است. پدر و پسری که ماهها در جبهه های جنگ تحمیلی حضور داشتند و کمتر یکدیگر را می دیدند، اما در آخرین فصلی که تصمیم گرفتند با هم و در یک جبهه، به جنگ با دشمنان انقلاب اسلامی بروند؛ بر آنها آن گذشت که در صحرای کربلای برحسین بن علی (ع) گذشت. همسر شهید امیدعلی و مادر شهید ایرج آموخت، از شیرزنانی است که خود از قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، همواره در صحنه های مختلف حضور فعال داشته و در طول 8 سال دفاع مقدس نیز با مشارکت در کمک رسانی به رزمندگان اسلام، همیشه یار و یاور آنان بوده است. او می گوید: روزی که همسر و فرزندم، با هم عازم جبهه بودند، از آنها خواستم که حداقل یکیشان نرود تا کمک من باشد،  چرا که در آن شرایط، من 5 فرزند کوچک داشتم و گذران زندگی برایم سخت بود، اما پسرم ایرج گفت: مادر، من این بار می خواهم در جبهه ازدواج کنم، چرا که ازدواج من شهادت است و این امر در این اعزام انجام خواهد شد. شوهرم امید علی نیز گفت: غصه نخور، خدا کمکت می کند و اینطور شد که آن دو با هم عازم جبهه شدند. این مادر، ادامه می دهد: آنها، هر دو به دلشان افتاده بود که در این اعزام شهید خواهند شد، لذا شب قبل از اعزام و هنگام خوردن شام، همسرم چند بار تکرار کرد که این بار ما هر دو شهید خواهیم شد. وی می گوید: همسر و پسرم هر وقت که به جبهه اعزام می شدند، معمولاً پس از سه ماه، به مرخصی می آمدند، ولی این بار چند روزی گذشته بود، ولی آنها هنوز نیامده بودند، دلشوره عجیبی داشتم، یک شب در خواب دیدم که آن دو با هم و در آغوش هم به شهادت رسیدند، از فردای آن شب، آرامش خاصی به من دست داد و دیگر دغدغه ای نداشتم، بیش از 10 روز بود که همسر و فرزندم به شهادت رسیده بودند، ولی چون نوع شهادت این دو برای نخستین بار بود که در منطقه اتفاق می افتاد، مسئولین و مردم نگران بودند که موضوع را به ما اطلاع دهند. «لیلا آموخت»، فرزند شهید امید علی آموخت و خواهر شهید ایرج آموخت، ادامه می دهد: یکی از رزمندگان که شاهد شهادت پدر و برادرم بوده است می گفت: آن روز در جزیره مجنون، امید علی، پدرم آرپی جی زن و ایرج برادرم، کمک آرپی جی زن بوده است، گلوله ای توسط دشمن به کوله پشتی ایرج برخورد کرده و کوله پشتی او آتش می گیرد، ایرج در حال سوختن بوده که خود را به هر طرف می زند و از طرفی مرتب پدرش را به کمک می خواند، پدرش به کمک او رفته و شروع به خاموش کردن کوله پشتی پسر می کند که در همین حال ترکش هایی به او اصابت کرده و هر دو در آغوش هم به شهادت می رسند. او اضافه می کند: بعد از حمله ای که صدامیان به رزمندگان در جزیره فاو داشتند، به شهادت این دو عزیز بسنده نکرده و با تیر خلاص به پیشانی هر دوی آنها، نهایت شقاوت و کینه خود به رزمندگان را به نمایش گذارند. آذر، خواهر لیلا که هر دو رشته کارشناسی حقوق تحصیل کرده اند، ادامه می دهد: من مدرسه بودم که زمزمه شهادت پدرم را شنیدم و مرا به خانه فرستادند، به کوچه که رسیدم، دیدم جمعیت زیادی توی کوچه و داخل حیاط منزلمان جمع شده اند، هنوز باور نمی کردم که واقعیت داشته باشد، اما وقتی متوجه واقعیت شدم، بیش از دو هفته سخت مریض بودم. من علاقه زیادی به بابا داشتم. به یاد دارم که در طول دفاع مقدس و از طریق بسیج، اجازه حضور پدر و فرزند را همزمان به جبهه ها نمی دادند، پس چگونه بود که امیدعلی و ایرج با هم اعزام شدند؟ این پرسشی بود که با خانواده شهید مطرح کردیم و مادر و همسر شهیدان آموخت گفت: همسرم، در بسیج و هر کجا که حضور داشت، فرزندش را به جای برادرزاده اش جا می زد، او همه جا گفته بود که ایرج برادرزاده اش است و به همین خاطر هم تا هنگام شهادتش، هیچکس خبر نداشت که آنها پدر و پسر هستند.
علی آموخته فرزند شهید امیدعلی هم تحصیلاتش را در رشته کارشناسی معماری به پایان رسانده است و هم اکنون دفتر ساختمانی در آبیک دارد، او در مورد پدرش می گوید: من فقط 11 سالم بود که پدرم شهید شد، آن زمان من علاقه زیادی به بسیج داشتم، همیشه با پدر به بسیج می رفتیم. لباس بسیجی می پوشیدیم و خیلی دوست داشتم که تفنگ به دست بگیرم، لذا گهگاهی پدرم، اسلحه ای به من می داد. البته بعضی وقتها هم با دوستان بابا نگهبانی می دادم. وی می گوید: چون پدرم معمار بود و کارهای ساختمانی می کرد، من هم رشته دانشگاهی ام را معماری انتخاب کردم تا راه او را ادامه دهم و در حال حاضر مهندس ساختمان هستم. همسر شهید امیدعلی آموخت می گوید: من همسرم را آنگونه که بود نشناختم، پس از شهادتش خانواده های زیادی را دیدم که اظهار کردند، همسرم در زمینه های مختلف به آنها کمک می کرده است. او یار و یاور محرومان بود و بدون اطلاع ما به افراد نیازمند زیادی کمک می کرد. شهید امیدعلی آموخت در بخشی از وصیت نامه اش، خطاب به مردم می گوید: وحدت، عامل پیروزی امت اسلام را فراموش نکنید. را به هر وسیله ممکن یاری کنید و امام را تنها نگذارید، که اگر مردم زمان حضرت علی (ع) این کار را کرده بودند، امیرالمومنین (ع) بیش از 20 سال خانه نشین نمی شد. شهید ایرج آموخت نیز در فرازی از وصیت نامه اش می گوید: بار خدایا این قطرات خون ناچیز و ناقابل مرا در راه گسترش اسلام، از من حقیر بپذیر و اگر جان ما این ارزش را دارد که برای اسلام فدا شود و انقلاب به پیش رود، پس صداها بار به ما جان بده تا مبارزه کنیم و شهید شویم. شهید امیدعلی و ایرج آموخت در روز 25 بهمن ماه سال 1363، در جزیره مجنون و در حالی که پدر 44 ساله و پسر 17 ساله بود، در گلزار شهدای شهر آبیک، از توابع استان قزوین به خاک سپرده شد. منبع: شاهد/ شماره های 346-335/ موسسه فرهنگی شاهد/ وابسته به معاونت پژوهش و تبلیغات بنیاد شهید انقلاب اسلامی/ 1382
اشک‌های تو... یتیمی تو... خردسال بودنت... مرا یاد خرابه‌های شام می‌اندازد و بهانه گیری‌های دختری برای پدرش!
🔺به دنبال افشاگری های دکتر زاکانی در مناظرات انتخاباتی علیه دولت سوم روحانی و مفسدان اقتصادی، گروهی از افراد با گرایش های ضدانقلاب به شورای شهر تهران فشار وارد کردند که شهردار انقلابی تهران تغییر کند. 🔺در مقابل این کارزار ضدانقلاب، کارزاری برای حمایت از دکتر زاکانی راه اندازی شده است. از طریق لینک زیر و امضای آن از شهردار انقلابی تهران حمایت کنید و آن را برای دوستان خود بفرستید. https://www.karzar.net/135159
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پرواز کرد و به آسمان رفت، با همین پوتین‌های کهنه! به همین سادگی ... قهرمان «شهید سید محسن حسنی» پس‌از ۶سال حضور در جبهه‌های نبرد در حالی که مسرور از آزادی مهران و انجام فرمان امام بود، در ۱۱ تیر ۱۳۶۵ در سمت فرماندهی گردان «روح‌الله» از لشکر ۵ نصر در حین فتح ارتفاعاتِ قلاویزان مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و به آسمانیان پیوست🕊🕊
پنجمین روز شهادت «عباس» بود، دیدیم کسی به در خانه پدرم می‌کوبد. جلوی در رفتیم دیدیم یک آقای روشن دلی است. پدرم آمد و گفت: «بفرمایید» مرد نابینا گفت: «عباس شهید شده؟» گفتیم: «بله» گفت: «من کسی را ندارم، من یک هفته‌ای است که حمام نرفتم، این شهید من را هر هفته روز‌های جمعه کول می‌کرد و به حمام می‌برد و لباس‌هایم را نیز می‌شست و بدون چشم داشت می‌رفت». ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "┅╯