eitaa logo
کلام بهشتی | محمد امامی 🇵🇸🇮🇷
1.4هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
38 فایل
گامی به سوی تحولی نوین در عرصه دین اصیل مطالبی ناب از قرآن و نهج البلاغه و صحیفه سجادیه توسط محمد امامی ادمین @Ali1Reza8 با این لینک‌ناشناس صحبت کنید👇👇👇 https://harfeto.timefriend.net/17419844903338
مشاهده در ایتا
دانلود
بَرنده است بُرنده است ماندگار است ابدی است مقام دارد مقام می‌دهد روشن است راه را روشن می‌کند اثر می‌گیرد اثر می‌دهد @kalamabeheshti
حاج محمد امامی میگه: شهدا مثبت خدا شدند. ‌ •┈••✾••┈• @khoshnevis332m •┈••✾••┈• اینم کار زیبای یه دهه هشتادی عزیز و خوش استعداد وخوش خط.... مهدی صادقی عزیز ایول الله.... .
. ♦️"خدا در هر عصری حجتی دارد که با او به انسان احتجاج می کند" من سختی زیاد کشیدم تا تنها پسرم بزرگ شد هم مادر خانه بودم هم مرد خانه! شوهرم و دخترم سه سال مریض بودند و هردو در یک سال مردند. در کل شهر کرمان کسی را نداشتیم من بودم همین یک پسر، علی! میرفتم سر کوره آجرپزی و بعد از ظهرها که از سرکار برمی گشتم توان راه رفتن نداشتم و از خستگی از خدا می خواستم جان مرا هم بگیرد! حتی گاهی زندگی چنان سخت می شد که زیر باران و برف گدایی می کردم. علی که کوچک بود نمی گذاشتم بفهمد چه کار می کنم با خودم می گفتم این بچه گناهی ندارد و غصه می خورد. شب می گفت مامان! چرا پاهایت تاول زده؟ می گفتم چیزی نیست بخاطر سرماست مادر ! وقتی هیچ پولی نداشتم با یک نان سر می کردیم و گاهی یک نان را هم سه قسمت می کردیم تا در طول سه روز بخوریم. علی که بزرگ شد با اینکه در یک خانه خرابه زندگی می کردیم می گفت "مامان خدا داره ما رو امتحان می کنه باید صبر کنیم و شکر کنیم!" یک دست لباس داشت که وقتی می شستم تو سرما بدون لباس می ایستاد تا لباسش خشک شود می گفتم مادر سردت نیست؟ می گفت نه، کدوم سرما ؟! وقتی که می رفتم سر کار برای این که حتی همسایه ها هم نفهمند چیزی نداریم که بخوریم قابلمه ای آب میگذاشت سر گاز تا جوش بیاید و قل بزند تا اگر همسایه ای آمد و چیزی آورد بگوید: نه! ببین مادر من غذا درست کرده برایمان! کوچک بود هنوز یه روز که چیزی برای خوردن نداشتیم گفت: مادر! برویم نان بگیریم؟ با سرافکندگی گفتم مادر صاحب کار هنوز پول کارم را نداده است . گفت طوی نیست دیشب یک دانه خرما خوردم می توانم تحمل کنم... مستاصل آمدم در خیابان گفتم خدایا امروز یک لقمه نان گیر من می آید؟ برگشتم خانه دیدم نزدیک درب خانه یک کیسه نان هست برداشتم آوردم داخل... علی بعد از چند دقیقه امد گفت مادر بیا بخوریم... گفتم نگاه کردی تو کیسه چی بود؟ گفت خدا همین را برایم فرستاده! خودم رفتم پای کیسه دیدم نان ها از کپک سبز شده بودند! علی یک مقدارش را شسته بود و نشسته بود به خوردن ... علی که بزرگ شد جنگ شد می رفت در کارهای پشت جبهه کمک می کرد، به چشم حاج قاسم که فرمانده لشکر کرمان بود آمد و او را با خودش به جبهه برد و جزو فرماندهان محوری لشکر ثار الله شد و شهید شد... بعد شهادت علی کسی را نداشتم.. حاج قاسم برایم پسر شد، از سوریه زنگ می زد می گفت صدایت را شنیدم خستگیم رفع شد مادر ! صدایت را شنیدم ارامش پیدا کردم مادر ! یک شب ساعت ۲ نصفه شب تلفن خانه زنگ زد با ناراحتی گفتم کیست این وقت شب زنگ می زند؟ برداشتم، گفت منم قاسم! دلم تنگ شده برایت، از کربلا زنگ می زنم، به جایت زیارت کردم، برایت چه سوعاتی بیاورم؟ حاج قاسم همیشه می گفت: ما افتخار می کنیم بی بی سکینه از ماست! مادری که در عالم یک فرزند داشت و هیچ قوم و اقوامی نداشت و ندارد! زن زحمت کشیده سیه چرده پر از معنویتی که امروز افتخار شهر ماست او مادر شهید ماست که با کار در کوره های خشت مالی او را بزرگ کرد... حالا اما بی بی سکینه در کنار دو پسرش خوابیده است... علی که در جوانی به یاد روزهای گرسنگی کیسه به دوش می گذاشت و درب خانه های نیازمندان می رفت و در جبهه مجاهدت حق بر علیه باطل به شهادت رسید امروز مزارش حاجت ها می دهد... و قاسم پسر دیگرش از ۷۰ ملیت دنیا زائر دارد و آرامش قلب بی بی سکینه است... بی بی اگر چه در این دنیا کسی را نداشت و ندارد ولی آنجا مادر لشکری از شهیدان راه خداست... هدیه به روح بی بی سکینه پاکزاد عباسی و فرزند شهیدش سردار شهید علی شفیعی فرمانده محور لشکر ثارالله و شهید حاج قاسم سلیمانی رحمت الله علیهم بخوانید فاتحه ای همراه با صلوات . ☘ @kalamabeheshti
. حالا دیگه دهه نودیا هم رفیق دارن...😔😔😔 .
. ♦️"خدا در هر عصری حجتی دارد که با او به انسان احتجاج می کند" من سختی زیاد کشیدم تا تنها پسرم بزرگ شد هم مادر خانه بودم هم مرد خانه! شوهرم و دخترم سه سال مریض بودند و هردو در یک سال مردند. در کل شهر کرمان کسی را نداشتیم من بودم همین یک پسر، علی! میرفتم سر کوره آجرپزی و بعد از ظهرها که از سرکار برمی گشتم توان راه رفتن نداشتم و از خستگی از خدا می خواستم جان مرا هم بگیرد! حتی گاهی زندگی چنان سخت می شد که زیر باران و برف گدایی می کردم. علی که کوچک بود نمی گذاشتم بفهمد چه کار می کنم با خودم می گفتم این بچه گناهی ندارد و غصه می خورد. شب می گفت مامان! چرا پاهایت تاول زده؟ می گفتم چیزی نیست بخاطر سرماست مادر ! وقتی هیچ پولی نداشتم با یک نان سر می کردیم و گاهی یک نان را هم سه قسمت می کردیم تا در طول سه روز بخوریم. علی که بزرگ شد با اینکه در یک خانه خرابه زندگی می کردیم می گفت "مامان خدا داره ما رو امتحان می کنه باید صبر کنیم و شکر کنیم!" یک دست لباس داشت که وقتی می شستم تو سرما بدون لباس می ایستاد تا لباسش خشک شود می گفتم مادر سردت نیست؟ می گفت نه، کدوم سرما ؟! وقتی که می رفتم سر کار برای این که حتی همسایه ها هم نفهمند چیزی نداریم که بخوریم قابلمه ای آب میگذاشت سر گاز تا جوش بیاید و قل بزند تا اگر همسایه ای آمد و چیزی آورد بگوید: نه! ببین مادر من غذا درست کرده برایمان! کوچک بود هنوز یه روز که چیزی برای خوردن نداشتیم گفت: مادر! برویم نان بگیریم؟ با سرافکندگی گفتم مادر صاحب کار هنوز پول کارم را نداده است . گفت طوی نیست دیشب یک دانه خرما خوردم می توانم تحمل کنم... مستاصل آمدم در خیابان گفتم خدایا امروز یک لقمه نان گیر من می آید؟ برگشتم خانه دیدم نزدیک درب خانه یک کیسه نان هست برداشتم آوردم داخل... علی بعد از چند دقیقه امد گفت مادر بیا بخوریم... گفتم نگاه کردی تو کیسه چی بود؟ گفت خدا همین را برایم فرستاده! خودم رفتم پای کیسه دیدم نان ها از کپک سبز شده بودند! علی یک مقدارش را شسته بود و نشسته بود به خوردن ... علی که بزرگ شد جنگ شد می رفت در کارهای پشت جبهه کمک می کرد، به چشم حاج قاسم که فرمانده لشکر کرمان بود آمد و او را با خودش به جبهه برد و جزو فرماندهان محوری لشکر ثار الله شد و شهید شد... بعد شهادت علی کسی را نداشتم.. حاج قاسم برایم پسر شد، از سوریه زنگ می زد می گفت صدایت را شنیدم خستگیم رفع شد مادر ! صدایت را شنیدم ارامش پیدا کردم مادر ! یک شب ساعت ۲ نصفه شب تلفن خانه زنگ زد با ناراحتی گفتم کیست این وقت شب زنگ می زند؟ برداشتم، گفت منم قاسم! دلم تنگ شده برایت، از کربلا زنگ می زنم، به جایت زیارت کردم، برایت چه سوعاتی بیاورم؟ حاج قاسم همیشه می گفت: ما افتخار می کنیم بی بی سکینه از ماست! مادری که در عالم یک فرزند داشت و هیچ قوم و اقوامی نداشت و ندارد! زن زحمت کشیده سیه چرده پر از معنویتی که امروز افتخار شهر ماست او مادر شهید ماست که با کار در کوره های خشت مالی او را بزرگ کرد... حالا اما بی بی سکینه در کنار دو پسرش خوابیده است... علی که در جوانی به یاد روزهای گرسنگی کیسه به دوش می گذاشت و درب خانه های نیازمندان می رفت و در جبهه مجاهدت حق بر علیه باطل به شهادت رسید امروز مزارش حاجت ها می دهد... و قاسم پسر دیگرش از ۷۰ ملیت دنیا زائر دارد و آرامش قلب بی بی سکینه است... بی بی اگر چه در این دنیا کسی را نداشت و ندارد ولی آنجا مادر لشکری از شهیدان راه خداست... هدیه به روح بی بی سکینه پاکزاد عباسی و فرزند شهیدش سردار شهید علی شفیعی فرمانده محور لشکر ثارالله و شهید حاج قاسم سلیمانی رحمت الله علیهم بخوانید فاتحه ای همراه با صلوات . ☘ @kalamabeheshti
🪴فرازی از   : 🌱محمد زندگی کن برای مهدی 🌱درس بخوان برای مهدی 🌱ورزش کن برای مهدی 📌محمدمن تورا از خدا برای خودم نخواستم تورا ازخدا خواستم برای مهدی کلام بهشتی👇🏻 رو به دیگران معرفی کنید 💢 @kalamabeheshti💢 .
1.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 خدا از ما چه می خواهد.. 🎤صوت ماندگار موعظه ی سردار شهید ولی الله چراغچی 📆 به مناسبت سالگرد عروج ملکوتی اش کلام بهشتی👇🏻 رو به دیگران معرفی کنید 💢 @kalamabeheshti💢
1.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 اهداف انقلاب 🎤صوت ماندگار سخنرانی سردار شهید ولی الله چراغچی در عملیات رمضان (محور شلمچه) 📌 در جمع رزمندگان تیپ ۲۱ امام رضا علیه السلام 📆 به مناسبت سالگرد عروج ملکوتی اش کلام بهشتی👇🏻 رو به دیگران معرفی کنید 💢 @kalamabeheshti💢
📢 دیگر کسی از تمدن غرب حرف نزند! 🔰دیگر از تمدن غرب کسی حرف نزند، تمدن غرب این است، برایش اهمیت ندارد که پول را از مردم خودش با انواع و اقسام روش‌ها بگیرد و بفرستد برای اینکه خانواده‌ها نابود بشوند، ده هزار بچه بشوند، چندین هزار بچه یتیم بشوند. 📆۱۴۰۳/۰۸/۰۲ 🌿 @kalamabeheshti
4.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. ✅دوتا داداش شهید که با فاصله ۸ روز از هم میشن .... ✅می‌دونید رمز شهادت‌شون چی بوده؟!؟!؟!🤔🤔🤔 رو از کانال خودتون دنبال کنید👇👇👇 ایتــا | تلگـــرام | اینستاگــرام 🌿 @kalamabeheshti
. دید در معرض تهدید دل و دینش را رفت با مرگ خود احیا کند آیینش را... . ☘ @kalamabeheshti
. فرزندی که لبخندش حسرت پدر شد... وارد قطعه ۴۲ بهشت زهرا سلام الله علیها که شدم توی ردیف اول که شهدا رو دفن کرده بودند دیدم یه مرد بزرگواری روی صندلی کنار یه قبر نشسته و هی نگاه به گوشی میکنه📱 و هی اشک میریزه😭😭😭😭 توجه منم جلب شد بهش کنارش وایستادم و فاتحه ایی خواندم و... خواستم رد بشم دلم نیومد 😔😔 نشستم کنار ایشون و گفتم پدر آقا محمد هستید ؟؟؟ با بغض پدرانه گفتند بله... شروع کردم گفت وگو... چند سالش بود وکارش چی بود و چطور شهید شدو....؟؟؟؟ پدر شروع کرد صحبت که محمدم خاص بود چرا؟؟؟ جزء بچه های موشکی بوده محمد جمعه که حمله میکنند به ایران محمد خونه بود و شنبه رفت سرکار رو شد😭😭 خیلییییییییی خوش اخلاق بود و مهربان وخانوادش رو خیلی دوست داشت و... یه نکته خیلی منو به وجد آورد ایشون فرمود محمد من فدای آقا( رهبری انقلاب) و امام زمان عجل الله شد...👌🏻 با صلابت و عشق و محکم هم گفت ایول الله به این پدران شهدا👏🏻👏🏻 گفتم چی نگاه میکردی واشک میریختی؟؟ این کلیپ رو نشون داد👇🏻👇🏻 گفت رفقای محمد درست کردن😭😭😭 اللهم ٱرزقنا الشهادة...🤲🏻🤲🏻🤲🏻 . 🇮🇷 عضو کانال خودتون باشید👇👇 🌿 @kalamabeheshti