eitaa logo
کلام بهشتی | محمد امامی 🇵🇸🇮🇷
790 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
29 فایل
گامی به سوی تحولی نوین در عرصه دین اصیل مطالبی ناب از قرآن و نهج البلاغه و صحیفه سجادیه توسط محمد امامی ادمین @Ali1Reza8 ارتباط مستقیم @Mohammdemami با این لینک‌ناشناس صحبت کنید👇 https://harfeto.timefriend.net/16730919181228
مشاهده در ایتا
دانلود
👌 حتما بخونید ✅ نگه داشتن ماشین برای 🔹 یکی از ارادتمندان و مقلدین آیت الله العظمی سید احمد خوانساری می گوید: همراه ایشان از ساوه به تهران در اتوبوس بودم. آقا فرمودند: میرزا حسن به نماز مغرب نزدیک می شویم و اگر صبر کنیم تا در تهران نماز بخوانیم یک ساعت و نیم از نماز مغرب می گذرد و از فضیلت نماز اول وقت محروم خواهیم شد. اگر مقدور است از راننده تقاضا کنید نگه دارد تا ما نماز بخوانیم. 🔸 بنده با احترام از راننده درخواست کردم لحظاتی نگه دارد تا ما نماز بخوانیم. راننده همان طور که حدس می زدم نگاه تندی به من کرد و گفت: «چی میگی آقا؟ نماز می خواهیم بخونیم یعنی چه؟ یک ساعت دیگر برو خانه ات بخوان. برو بنشین سر جات». 🔹 وقتی جریان را به آیت الله خوانساری عرض کردم، ایشان فرمودند: مانعی ندارد، در عوض ماشین خودش نگه می دارد!! 🔸 تا جمله ایشان تمام شد ماشین ریپ زد و لحظاتی بعد خاموش شد. فقط آیت الله خوانساری و بنده از ماشین خارج شدیم نماز مغرب را دو نفری به جماعت خواندیم. 🔹 در این مدت راننده مرتب استارت می زد و خیلی سعی می کرد تا ماشین را روشن کند، ولی تاثیری نداشت. 🔸 آقا بعد از نماز مغرب، نماز عشاء را هم شروع کردند و بعد رو به من کردند و فرمودند: تعقیبات را برویم داخل ماشین بخوانیم و مردم را معطّل نکنیم. 🔹 وقتی وارد ماشین شدیم راننده را دیدیم که بعد از تلاش زیاد مأیوسانه به صندلی تکیه زده و در فکر فرو رفته بود که چه کند؟ به نظر می رسید که از رفتارش با ما پشیمان شده است ولی رویش نمی شود عذرخواهی کند. 🔸 در طول این مدت هم افراد داخل اتوبوس با تعجب ما را نگاه می کردند. وقتی روی صندلی نشستیم حضرت آقا به راننده فرمودند: «بفرمائید حرکت کنید.» تا این جمله را فرمودند یک دفعه ماشین خود به خود روشن شد و راننده و مسافرین از این اتفاق عجیب و کرامت آیت الله العظمی خوانساری شوکه شدند!!. 📚 محمد نبی فربودی، هزار و یک حکایت عرفانی ، خلاصه ای از حکایت ۹۳۴ 🌿 @kalamabeheshti
✨﷽✨ ✍ آیت الله شیخ محمدتقی بهلول میفرمودند: ما با کاروان و کجاوه به«گناباد» می‌رفتیم. وقت نماز شد. مادرم کاروان‌دار را صدا کرد و گفت: کاروان را نگه‌دار می‌خواهم بخوانم. کاروان دار گفت: بی‌بی! دوساعت دیگر به فلان روستا می‌رسیم. آنجا نگه می‌دارم تا نماز بخوانیم. مادرم گفت : نه! می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم. کاروان‌دار گفت: نه مادر . الان نگه نمی‌دارم. مادرم گفت:نگه‌دار. او گفت: اگر پیاده شوید ، شما را می‌گذارم و می‌روم. مادرم گفت : بگذار و برو. من و مادرم پیاده شدیم .کاروان حرکت کرد . وقتی کاروان دور شد وحشتی به دل من نشست که چه خواهد شد؟ من هستم ومادرم ؛ دیگر کاروانی نیست ؛ شب دارد فرا می‌رسد وممکن است حیوانات حمله کنند؛ ولی مادرم با خیال راحت با کوزه‌ی آبی که داشت ، وضو گرفت و نگاهی به آسمان کرد ؛ *رو به قبله ایستاد و نمازش را خواند؛* لحظه به لحظه رُعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر می‌شد؛ در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم. دیدم یک دُرشکه خیلی مجلّل پشت سرمان می‌آید. کنار جاده ایستاد و گفت: بی‌بی کجا می‌روی؟ مادرم گفت : گناباد. او گفت: ما هم به گناباد می‌رویم.بیا سوار شو. یک نفس راحتی کشیدم.گفتم خدایا شکر. مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت مسافر درشکه نشسته و تکیه داده. به سورچی گفت: من پهلوی مرد نامحرم نمی نشینم. سورچی گفت: خانم! فرماندار گناباد است. بیا بالا ؛ ماندن شما اینجا خطر دارد؛ کسی نیست شما را ببرد. مادرم گفت: من پهلوی مرد نامحرم نمی‌نشینم! در دلم می‌گفتم مادر بلند شو برویم. خدا برایمان درشکه فرستاده است؛ ولی مادرم راحت رو به قبله نشسته بود و تسبیح می‌گفت؛ آقای فرماندار رفت کنار سورچی نشست. گفت: مادر بیا بالا ؛ اینجا دیگر کسی ننشسته است . مادرم توی درشکه نشست و من هم کنار او نشستم ورفتیم. دربین راه از کاروان سبقت گرفتیم و زودتر به گناباد رسیدیم. 👌 اگر انسان بنده‌ ی خدا شد ، بيمه مى‌شود و خداوند امور اورا كفايت و كفالت مى‌كند. «أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ» زمر/۳۶ ✍آیت الله بهلول، سخنران مسجد گوهرشاد و یکی از شاهدان عینی کشتار مردم معترض به در دوران بود. ☘@kalamabeheshti