اگرعشقش درتقدیرت باشد
دنیا هم...
بـراے رسیــدن بــه او
ڪوچک است!اما اگر ..
در سرنوشتت نباشد
حتے درڪوچه بن بست
هم....
به همدیگر نمے رسید....
࿐჻ᭂ⸙♥️⸙჻ᭂ࿐
.....★♥️★.....
@kalametalaei
.....★♥️★.....
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
آدینہ زیباتون بی نظیر
خونہ هاتون پر برڪت
شادے توے دلهاتون
آرامش توے قلبهاتون
دلتون پر امید
وجودتون سلامت
رابطہ هاتون پر از عشق
زندگے تون لبریز از آرامش
"جمعه تون دلنشین و زیبا"
.....★♥️★.....
@kalametalaei
.....★♥️★.....
🍀🍃🍀🍃🍀🍃🍀🍃🍀🍃🍀
این ســـــه چیز را نـــــادیده بگیـــــریم . . .‼️
🚫شـــــنیدم
🚫گفتنـــــد
🚫 میـــگویند.
«مواظـــــب باشیم براســـــاس این چـــــیزها مطلبـــــی رو ارائه ندهیـــــم.
مخصـــــوصا تو فــضای مجــــازی چــــون فردا در روز قـــــیامت باید پاســــخگو باشیــــم».
🌹الله متعــــال در قـــرآن مـــــیفرماید:
« چیـــــزی را که بــــدان عــــلم نداری دنبال نکــــن زیـــــرا گـــوش و چشــــم و قلــــب،همــــه مورد پرســــش واقع خواهــــند شد
📗سوره اسرا آیه ۳۶
بقول قدیمی ها اگه چیزی رو با چشمت هم دیدی نگو،چه برسه به چیزی که با چشمت ندیده ای👌
.....★♥️★.....
@kalametalaei
.....★♥️★.....
🌺🌸🌼🌺🌸🌼🌺🌸🌼🌺🌸🌼
🔻متروی تهران ایستگاهی دارد به نام #جوانمرد_قصاب
این جوانمرد، همیشه با وضو بود.
می گفتند: عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟ می گفت: الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه......!!
هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود.
اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد. می گفت: «برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست.»
وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش. کسی که وضع مادی خوبی نداشت یا حدس می زد که نیازمند باشد یا عائله زیادی داشت، را دو برابر پول مشتری، گوشت می داد.
💙💚💙💚💙💚💙💚💙💚
گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کرد که پول گرفته است.
گاهی هم پول را می گرفت و کنار گوشت، توی روزنامه، دوباره بر میگرداند به مشتری.
گاهی هم پول را میگرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت: «بفرما ما بقی پولت.»
عزت نفس مشتری نیازمند را نمی شکست.....!!
این جوانمرد با مرام، چهل و سه بهار از عمرش را گذراند و در نهایت در یکی از عملیات های دفاع مقدس با ۱۲ گلوله به شهادت رسید.
✖️''شهید عبدالحسین کیانی'' همان ''جوانمرد قصاب'' است!
به این میگن جوانمرد
.....★♥️★.....
@kalametalaei
.....★♥️★.....
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
نحوه شهادت «رضا سنجرانی» به روایت فرمانده جبهه مقاومت؛
شهدای مدافع حرم در لحظه شهادت «رضا سنجرانی» به استقبالش آمدند
به گزارش دفاع پرس از مشهد، سردار «علی صلاحی» از فرماندههان لشکر فاطمیون در جمع بسیجیان مسجد حضرت رسول (ص) مشهد در روایت چگونگی شهادت «رضا سنجرانی» با نام جهادی «کرار» مسئول آموزش پادگان فاطمیون را که در سوم محرم سالجاری در «دیرالزور» سوریه آسمانی شد، اظهار داشت: «رضا سنجرانی» سال گذشته به شهید «مرتضی عطایی (ابوعلی)» که قرار بود همراه ما به عملیات بیاید و رضا به خاطر شکستگی پایش قرار شد برگردد، گفت: «ابوعلی تو از گناه پاک شدی از بس اذیت شدی، تو میروی، از خدا بخواه که من هم از گناه پاک بشوم و پشت سر تو بیایم».
وی افزود: یک منطقه در «دیرالزور» است که در آنجا رود «فرات» به دو قسمت تقسیم میشود، وسط آن یک جزیره کوچکی واقع شده که تصرف آن را به فاطمیون یگانی که «رضا سنجرانی» حضور داشته است، میسپارند. روسها پلهای عبور از فرات را میآورند و آن را نصب مینند. بچهها نیز از پل عبور میکنند و به سمت اولین خانه میآیند.
سردار صلاحی ادامه داد: جنگهای پارتیزانی یک تعریف دارد و آن هم این است که وقتی روستا یا شهرکی را میخواهید تصرف کنید، باید از اولین خانه و بلندترین خانهای که مشرف است شروع کنید و جلو بیایید. شهید «رضا سنجرانی»، شهید «محمدرضا یزدانی» و یکی دیگر از رزمندگان مدافع حرم، اولین کسانی بودند که به سمت بلندترین خانه میروند تا بعد از تصرف آن، خانه به خانه پاکسازی کنند. یک تک تیرانداز داعشی هم داخل این خانه سنگر گرفته بود. اینها به محض اینکه از پل عبور میکنند و به سمت خانه میآیند اولین تیر را به پهلوی رضا میزند. رضا روی زمین میافتد.
وی گفت: همرزم شهید سنجرانی وقتی میبیند تکتیرانداز رضا را هدف قرار داده به رضا میگوید همان جا روی زمین بخواب. نقشه را در میآورد تا با پیدا کردن گرا درخواست آتش کند. او میبیند که تکتیرانداز مرتب به سمت رضا که پشت یک درختی موضع گرفته است تیراندازی میکند. با خودش میگوید که اگر رضا آنجا باشد او را خواهد زد. به سمت رضا میرود و او را به دوش میگیرد تا او را پنج متر به عقب بکشد. در همین حین که رضا روی دوشش بوده یک تیر به کمر همرزم شهید سنجرانی اصابت میکند و رضا از دستش میافتد و خودش هم روی زمین میافتد. در همین حین که رضا به زمین افتاده بود، دوم هم به کتف شهید اصابت میکند.
این فرمانده لشکر فاطمیون بیان کرد: همرزم رضا سنجرانی در حالی که مجروح است به یک طرف افتاده و شهید رضا آن طرفتر. شهید یزدانی از مجاهدین افغان دست به کار میشود تا هر دو نفر آنها را از تیررس تکتیرانداز داعشی خارج کند. به محض اینکه شهید یزدانی بلند میشود تا جاده شنی را طی کند و به سمت آنها برود او را هم روی جاده میزند و به شهادت میرسد. حوالی ساعت 2 بعدازظهر، در حالی که رضا سنجرانی و همرزمش مجروح شدند و خون از بدنشان میرفته است با هم شروع به صحبت میکنند و این گفتوگو چهار ساعت ادامه داشته است.
وی گفت: ساعت حدوداً 6 بعدازظهر، هنوز یک ساعتی به غروب آفتاب باقی مانده بود که شهید «رضا سنجرانی» به همرزمش میگوید «ستارهها را میبینی؟ ستارهها را نگاه کن.» او هم جواب میدهد «رضا، هنوز یک ساعت به غروب مانده ستاره کجا بوده؟» و نیز در ادامه از او میپرسد: «مگر تو ستاره میبینی؟» و شهید سنجرانی در پاسخ میگوید: «بله. یک آسمان پر از ستاره میبینم.» بعد یک مرتبه میگوید: «حسن قاسمی آمد. ابوعلی آمد» و شهید میشود.
.....★♥️★.....
@kalametalaei
.....★♥️★.....
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼
پـــــــــــــــــــدر شهید سنجرانی
با بیان اینکه شهید حسن قاسمی دانا، یکی از شهدای مدافع حرم از دوستان نزدیک رضا بود، گفتند:
بعد از شهادت حسن آقا، رضا صبحهای زود به بهشت رضا(ع) بر سر مزار شهید قاسمی دانا میرفت و با او درد و دل میکرد و میگفت، من مربی تو بودم چطور شد تو رفتی و من را جا گذاشتی. آقا رضا مربی شهید قاسمی در بسیج بود. پس از شهادت حسن قاسمی دانا بیشتر هوای رفتن به سوریه به سرش زد.
سنجرانی با ابراز این مطلب که کسی نمیتوانست با مخالفت خود مانع رفتن رضا به سوریه شود، اظهار کرد: دوستان و آشنایان به من میگفتند، به او اجازه رفتن را نده اما من در جواب آنها میگفتم، همه ما رفتنی هستیم. بچههای من امانت خدا هستند، به خود رضا میگفتم، باباجان از نظر من رفتنت به سوریه اشکالی ندارد اما زن و دو بچه کوچکت چه میشوند، آن وقت به من میگفت، وقتی شما جبهه بودی من هم سن کمی داشتم، همان کسی که من را بزرگ کرد، بچههایم را هم بزرگ میکند و کسی که من را میبرد از فرزندانم هم حمایت میکند.
پدر شهید ادامه داد: موقعی که رضا تصمیم به رفتن گرفت، همسر و مادر زن رضا بسیار غمگین بودند و گریه میکردند. به آنها گفتم شما چرا ناراحت هستید، پسرم دعوت شده است. ما نمیتوانیم مانعش شویم و باید به همان کسی بسپاریمش که او را به ما داده، هرچه صلاح باشد همان میشود. مادرش هم میگفت، راهش را پیدا کرده و مانعش نشوید، رضا وقتی از جانب من و مادرش رضایت کامل را دید. دست و پای من و مادرش را بوسید و خیالش راحت شد. اما از من خواست تا برایش دعا کنم شهید شود.
سنجرانی با اشاره به یکی از شوخیهای پدر و پسری با فرزندش، بیان کرد: یک بار به رضا گفتم، من را هم با خودت به سوریه ببر، گفت باشد اول خودم میروم تا ببینم وضعیت آنجا چطور است بعد خبرتان میکنم که بیایید. وقتی از سوریه آمد، به من گفت، راستش را بخواهید صحبت کردم، گفتند شما پیر شدی قبولت نمیکنند. من هم گفتم من از تو جوانترم، باید بیایم به شما آموزش بدهم چطور بجنگید.
.....★♥️★.....
@kalametalaei
.....★♥️★.....
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
ﺧﺪﺍﻳﺎ...🙏
ﻫﻨﮕﺎمی ﻛﻪ ﺛﺮﻭﺗﻢ ﺩﺍﺩی، خوشبختی ﺍﻡ ﺭﺍ ﻧﮕﻴﺮ
ﻫﻨﮕﺎمی ﻛﻪ ﺗﻮﺍﻧﺎیی ﺍﻡ ﺩﺍﺩی، ﻋﻘﻠﻢ ﺭﺍ ﻧﮕﻴﺮ
ﻫﻨﮕﺎمی ﮐﻪ ﻣﻘﺎﻣﻢ ﺩﺍﺩی، ﺗﻮﺍﺿﻌﻢ ﺭﺍ ﻧﮕﻴﺮ
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﻛﻪ ﺗﻮﺍﺿﻌﻢ ﺩﺍﺩی، ﻋﺰﺗﻢ ﺭﺍ ﻧﮕﻴﺮ
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻗﺪﺭﺗﻢ ﺩﺍﺩی، ﻋﻔﻮﻡ ﺭﺍ ﻧﮕﻴﺮ
ﻫﻨﮕﺎمی ﻛﻪ ﺗﻨﺪﺭﺳﺘﻴﻢ ﺩﺍﺩی، ﺍﻳﻤﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﻧﮕﻴﺮ
ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﻛﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺖ ﻛﺮﺩﻡ، ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﻢ ﻧﻜﻦ...🙏
.....★♥️★.....
@kalametalaei
.....★♥️★.....