eitaa logo
کلام طلایی 🌱
5.5هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
18 فایل
«(ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ)» رمان: (عبورازسیم خاردارنفس ) نویسنده :لیلا فتحی پور روزی دو پارت 💚 ⛔⛔کپی حرام ⛔⛔ انتقاد و پیشنهاد 👈 @aidj122 تبلیغ ،ادمین👇 @BASIRIIII
مشاهده در ایتا
دانلود
کلام طلایی 🌱
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🌺🌸 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🍃🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🌺🌺🌺🌺 🍃🌸🌸🌸 🍃🍃🍃 🍃🌺 🍃 🌸 🌺 🌸 #طوفان_پر_از_آرامش #پارت_ 176
A Y: 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🌺🌸 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🍃🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🌺🌺🌺🌺 🍃🌸🌸🌸 🍃🍃🍃 🍃🌺 🌸 🌺 🌸 _پارميس هرلحظه که میگذشت حالش بدتر میشد الناز با صدای بلند و لرزونی بهم گفت -- برو یه لیوان آب قند بیار باشه ای گفتم واز رو زمین بلند شدم وخودمو به داخل خونه رسوندم چندتا مامور از طبقه بالا اومدن پايين و با یه اسلحه که تو کیسه بود خونه رو ترک کردن راهمو به سمت آشپزخونه گرفتم يه ليوان برداشتم و چندتاقند انداختم توش و از آب پرش کردم سریعا برگشتم تو هال صدای دلارام از طبقه دوم واضع به گوشم میخورد --پدرش متهم به قتل يه نفر شده از کنجکاوی زیاد نتونستم تحمل کنم و رفتم کنار راه پله و خودمو استتار کردم --الان ديگه اجازش برا سقط جنين لازم نيست درسته اين شیطان باز ميخواد چيکار کنه،،،، نیم نگاه به لیوان انداختم و از راه پله دور شدم دستگیره درو پایین کشیدم و داشتم از خونه میزدم بيرون که صدای جيغ دلارام تو کل خونه پيچيد با عجله خودمو بهش رسوندم از پله ها افتاده بود و غرق در خون شده بود 🌸 🌺 🌸 🍃🌺 🍃🍃🍃 🍃🌸🌸🌸 🍃🌺🌺🌺🌺 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🌺🌸
فَصل ، فَصلِ عاشقی...! اما ; بازار ِ " ماندن "‌ها کِساد....! 🖋 ی کانال که همه چی توش پیدا میشه داستان کوتاه ، تجربباتمون ، کلیپ ، شعر ، حدیث 🌺🌸🌺🌸🌺🌸 @Ajoor_va_joor 🌺🌸🌺🌸🌺🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فَصل ، فَصلِ عاشقی...! اما ; بازار ِ " ماندن "‌ها کِساد....! 🖋 https://eitaa.com/joinchat/190906423C02ecf4ef2d ی کانال که همه چی توش پیدا میشه داستان کوتاه ، تجربباتمون ، کلیپ ، شعر ، حدیث 🌺🌸🌺🌸🌺🌸 @Ajoor_va_joor 🌺🌸🌺🌸🌺🌸
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🌺🌸 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🍃🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🌺🌺🌺🌺 🍃🌸🌸🌸 🍃🍃🍃 🍃🌺 🌸 🌺 🌸 _179 ليوان از دستم رها شد وصدای شکسته شدن تو کل خونه پيچيد خون همه جا رو گرفته بود دست و پام بدون هيچ اراده ای ميلرزيدن چند قدمی رو نزديک تر رفتم و با صدای لرزونم گفتم -دلارام،دلارام حالت خوبه دستمو داخل کيفم کردمو و گوشيو درآوردمو با اورژانس تماس گرفتم بعد از خوردن چندتا بوق صدای يه آقا تو گوشم پيچيد --الو با صدای لرزون و گريونم شروع کردم به حرفيدن --الو فورا يه آمبولانس بفرستيد به آدرس... --نگران نباشید خانم سریعا آمبولانسو میفرستیم گوشيو قطع کردمو انداختم تو کيفم --طاقت بيار؛خواهش میکنم طاقت بیار تن صدامو ده برابر کردم --کمک،يکی کمک کنه انگار همه رفته بودن و کسی نمونده بود بعد از گذشت يه مدت صدای آمبولانس تو خونه پيچيد --خدايا شکرت اومدن صدای آيفون بلند شد خودمو به آيفون رسوندم و درو باز کردم اومدن داخلو دلارام رو بابرانکارد جابه جا کردن منم دنبالشون راه افتادم ترس کل وجودمو فرا گرفته بود همراه دلارام سوار آمبولانس شدم نيم ساعته به بيمارستان رسيديم دکتر به محض ديدن وضعيت دلارام نگاهشو به من داد گفت -- چه نسبتی باهاشون داريد --دخترعموشم --بايد به خانوادش اطلاع بديد --به مادرشون اطلاع دادم داره مياد،،،،ببخشيد دکتر وضعيتشون چطوره --بايد هرچه سریع تر عمل بشن حدود يک ساعت گذشت بود که صدای زن عمو تو کل بیمارستان پیچید --دخترم کجاست؛دخترم کجاست از رو صندلی بلند شدمو با قدم های بلند خودمو به زن عمو رسوندم و گفتم --نگران نباشيد حالش خوبه --الان کجاست --اتاق عمل همون موقع دکتر از اتاق عمل زد بيرون زن عموخودشو به دکتر رسوند و گفت --حال دخترم چطوره --متاسفانه بچشونه ازدست دادن و از اونجایم که خونریزیشون زیاد بود مجبور شدیم که رحمشونو برداریم 🌸 🌺 🌸 🍃 🍃🌺 🍃🍃🍃 🍃🌸🌸🌸 🍃🌺🌺🌺🌺 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🌺🌸
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🌺🌸 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🍃🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🌺🌺🌺🌺 🍃🌸🌸🌸 🍃🍃🍃 🍃🌺 🍃 🌸 🌺 🌸 زن عمو با ناله و زاری گفت --کدوم بچه اونکه حامله نبوده ديگه تحمل اون فضابرام سخت بود سريع از بيمارستان خارج شدم و نفسامو پشت سرهم به بيرون فوت ميکردم --اگه فرزام بفهمه چيکار ميکنه،،،،بايد بهش خبر بدم گوشيو از داخل کيفم در آوردم صفحشو روشن کردم --اوف دو تماس بی پاسخ از ليلی کلا ليلی رو فراموش کرده بودم شمارشو گرفتم بعداز چندتا بوق جواب داد --الو --الو ليلی حالت خوبه --آره با الناز اومدم خونشو يه مقدار استراحت کردم،،،،چندباريم به تو زنگ زدم اما جواب ندادی ۰ --ببخشيد اصلا مساعد نبودم به فرهاد گفتی که حالت خوب نیست --آره گفتم عزيزم داره میاد دنبالم من ديگه بايد قطع کنم --باشه عزیزم مراقب خودت باش --توهم هینطور گوشيو از کنار گوشم دور کردموخواستم بذارم تو کيفم که صدای مسيج بلند شد شماره ناشناس،مسيجو باز کردم ""نميدونستم که خشنم هستی" آب دهنمو با صدای بلندی قورت دادم -- شهرام بايد به ليلی اطلاع بدم شروع کردم به تایپ کردن برای لیلی "شهرام از يه خط بهم مسيج زده" 🌸 🌺 🌸 🍃 🍃🌺 🍃🍃🍃 🍃🌸🌸🌸 🍃🌺🌺🌺🌺 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.....★♥️★..... @kalametalaei .....★♥️★.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فَصل ، فَصلِ عاشقی...! اما ; بازار ِ " ماندن "‌ها کِساد....! 🖋 https://eitaa.com/joinchat/190906423C02ecf4ef2d ی کانال که همه چی توش پیدا میشه داستان کوتاه ، تجربباتمون ، کلیپ ، شعر ، حدیث 🌺🌸🌺🌸🌺🌸 @Ajoor_va_joor 🌺🌸🌺🌸🌺🌸
.....★♥️★..... @kalametalaei .....★♥️★.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا