زمين بهشت میشود روزی كه مردم بفهمند:
هيچ چيز عيب نيست، جز قضاوت و مسخره كردن ديگران؛
هيچ چيز گناه نيست، جز ضایع کردن حق مردم؛
هيچ چيز ثواب نيست، جز خدمت به ديگران؛
هيچكس اسطوره نيست، الا در مهربانى و انسانيت؛
هيچ چيز جاودانه نمیماند، جز عشق؛
و هيچ چيز ماندگار نيست، جز خوبى...
کلام طلایی 🌱
#پارت130 هنوز کارها تمام نشده بود که مادر آرام کنار گوشم گفت: –شما برید بشینید. زشته روز اولی همش ت
#پارت 131
از حرفش کمی جا خوردم و تپش قلب گرفتم.
همانجا ایستادم، او هم ایستاد. خجالت را کنار گذاشتم و در چشمهایش نگاه کردم. چطور میگفتم که خیلی دوستش دارم. آب دهانم را قورت دادم و سعی کردم به خودم مسلط باشم و گفتم:
–من خیلی قبل از این که شما متوجهی من شده باشید. شما رو دیده بودم و حواسم پیشتون بود. سرم را پایین انداختم و دنبالهی حرفم را گرفتم:
–وقتی شما هم از علاقتون گفتید، متوجه شدم که خدا داره امتحانم میکنه.
شاید خدا شما رو سر راه من قرار داده تا ببینه بازم به قراری که باهاش گذاشتم پایبندم. چون گاهی انسان به چیزهایی که توی ذهنش غیر قابل باوره میرسه، ممکنه از هیجانش، قول و قرارش یادش بره.
آخه با توجه به حرفهایی که قبلا گفتید، غیر ممکن بود که شما هم به من علاقمند بشید.
ذوق را در چشم هایش دیدم. مهربان پرسید:
– کدوم قرار؟
قدم زدن را از سر گرفتیم و گفتم:
–اذان.
وقتی قیافهی متعجبش را دیدم، ادامه دادم:
–یادتونه اون بازی کامپیوتری رو گفتم؟
–خب؟
–خدا اونقدر مانع سر راه آدمها قرار میده، تا نتونن به قرارشون برسن. مثل همون بازیهای هیجان انگیزو گاهی هم ترسناک.
ولی آدمها باید زرنگ باشن، اونی برندس که پیچ و خم راهها رو بهتر بتونه پیدا کنه.
این مهریهایی که گفتم، تنها راهی بود که به ذهنم رسید، برای رسیدن به قرارم با خدا.
میخوام به خدا ثابت کنم که من فقط از روی شکم سیری و خوشی نیست که دستورش رو گوش میکنم. روزهایی توی زندگیم بوده که برام سخت بوده، یا مشکلاتی داشتم که سر قرار رسیدن برام واقعا مشکل بود. ولی خب همیشه یه راهی پیدا میشه، تا آدم به هدفش برسه. این رسیدن سر قرارم اصلا مانعی نیست برای دوست داشتن عزیزان. بلکه حتی یه پلکانه برای بیشتر علاقمند شدن.
همانطور که کنارم قدم برمیداشت، نگاهم کرد. احساس کردم حرفهایم برایش قابل درک نیست. دستهایش را در جیبش قرار داد و نفس عمیقی کشید.
–یعنی به نظر تو زندگی یه بازیه؟
–میشه اینطور هم گفت، یه بازی گاهی، پیچیده. البته من اینطور تعبیرش میکنم. چون همیشه دنبال راه حل هستم. شاید بشه گفت یه معماست.
فقط فرقی که هست، توی نتیجشه. شاید بعضی بازیها نتیجهایی نداشته باشن و فقط محض سرگرمی درست شده باشن، ولی زندگی اینطور نیست. یعنی نباید باشه. نباید از سر سرگرمی زندگی کرد.
این دنیا با همهی سختیهاش یه نتیجهی عالی داره...
صدای زنگ گوشیاش باعث شد سکوت کنم.
از صحبتهایی که با فرد پشت خط کرد فهمیدم که با مادرش صحبت میکند.
بعد از قطع تماس با خنده گفت:
–نمیدونم چرا مامانم امشب نگرانم شده. خب ادامه ی حرفت رو بزن.
با لبخند گفتم:
–میخواهید ادامهی بحث بمونه برای بعد. زودتر برید تامامانتون نگران نشه.
دستم را گرفت و نگاهی به اطراف انداخت و گفت:
–اینجا پرنده هم پر نمیزنه، چه محل خلوتی دارید. بعد بوسهایی روی دستم زد.
–خوش به حال مامانم با این عروس گلش...
9.81M
پروژه ژلاتین حلال یا حرام:
توضیحات صوتی دکتر کرمی در باره سئوالات مطرح؛ روند بررسی و نتایج بخش اول پروژه به ملت بزرگ ایران
با دقت و کامل گوش دهید و از پویش بازگشایی کارخانه ژلاتین حلال آریا و کارخانه ژلاتین حلال قزوین و غیره برای فعالیت کامل تولید با تمام توان حدود ۳۰۰۰ تن ژلاتین حلال گاوی در حال حاضر و توسعه آن به ده هزاران حتی برای صادرات . فایل را کامل گوش دهید و نشر گسترده و هر گونه سئوال و ابهامی اگر مطرح شد را برای ما بفرستید بررسی و پاسخ داده شود. ۲۰ بهمن ۱۴۰۲
#بنیاد_ملی_سبک_زندگی_سالم
#پروفسور_علی_کرمی
🔴فردا احتمالا آخرین روز ماه رجب می باشد
❇️این ماه عزیز سراسر خیر و برکت است و برای روز آخر اعمالی گفته شده
اعمال روز آخر ماه رجب👇👇
در این روز، شایسته است که نماز جناب سلمان را بجا آوری. همچنین روزه نیز در این روز استحباب فراوان دارد،
👈👈 #امام_رضا_علیه_السلام فرمودند: «هر کس روز آخر ماه رجب را روزه بگیرد، خداوند گناهانش را میآمرزد
ان شاء الله فردا همگی روزه بگیرید با هم این روز آخر رجب معنویتی کسب کنیم
به کوری چشم:
تجزیه طلب
بهاییت
وهابیت
سلطنت طلب
ویرانی طلب
بیناموس
کوموله
و تمدن لجن غرب
۴۵ ساله شد انقلاب اسلامی
#اللهاکبر
کلام طلایی 🌱
#پارت 131 از حرفش کمی جا خوردم و تپش قلب گرفتم. همانجا ایستادم، او هم ایستاد. خجالت را کنار گذاشتم
#پارت132
شنبه هنوز پایم به دانشگاه نرسیده بود، سوگند جلویم سبز شد و در آغوشم گرفت.
–بازم تبریک میگم. بالاخره کار خودت رو کردی ناقلا؟
لبخندزدم. گونهام را بوسید.
–ان شاالله خوشبخت بشی عزیزم.
در محوطه سارا را دیدم، سلام دادم و احوال پرسی کردم، خیلی سرد جواب داد و پیشمان نماند و رفت. نگاهی متعجبی به سوگند انداختم.
–حالش خوب نیست؟
سوگند شانه ایی بالا انداخت.
–اینم معلوم نیست چشه، نه به اون که هر وقت بهم زنگ می زنه سراغ تو رو می گیره و میگه از راحیل خبر داری یا نه، نه به این که اینجوری باهات احوالپرسی می کنه.
ــ از تو حال من رو می پرسه؟ خب چرا به خودم زنگ نمی زنه؟
— چی بگم والا، آدم که از دل دیگران خبر نداره، فقط خدا می دونه.
به سالن که رسیدیم آرش را دیدم که با دوستهایش مشغول صحبت بود. با دیدن ما فوری به طرفمان امد و سلام کرد و دستش را دراز کرد طرفم برای دست دادن. با تردید دستم را جلو بردم. دستم را محکم گرفت و فشار داد.
سوگند با لبخند به آرش سلام داد و تبریک گفت و به طرف کلاسش رفت.
آرش آنقدر مهربان نگاهم کرد که یک لحظه زمان و مکان را فراموش کردم و غرق نگاهش شدم.
با فشار دوباره ایی که به دستم وارد کرد آخی گفتم و اخمی کردم.
خندید.
–درد گرفت؟ به خاطر این بود که دیر کردی و تلفنتم جواب ندادی و نگرانم کردی خانم.
ــ ببخشید دیشب دیر خوابیدم. گوشیمم جا گذاشتم خونه. بعد نگاهی به دستهایمان که در هم گره خورده بود انداختم.
–میشه یه خواهشی ازتون بکنم؟
ــ شما جون بخواه، چرا خواهش، شما دستور بفرمایید.
ــ میشه توی دانشگاه دستهای هم رو نگیریم.
–ماکه محرمیم.
ــ درسته، ولی همه که نمی دونن.
بعدشم دانشگاه محیطش با جاهای دیگه فرق می کنه.
دستش را شل کرد و من هم آرام دستم را از دستش بیرون کشیدم. درآخرین لحظه فشاری به دستش دادم. لبخندی زدو به طرف کلاس راه افتادیم.
نزدیک کلاس که شدیم گفت:
–پس حالا که گوشیتم جا گذاشتی سر یه ساعت مشخصی که می گم بیا کنار ماشین، تابا هم بریم. یه وقت اگه ندیدمت از الان بگم، که دوباره زیر پام علف سبز نشه.
بعد از قرار گذاشتن وارد کلاس شدیم. چند تا از پسرها با دیدن ما شروع به صوت وکف زدن، کردند. کمکم بقیه ی بچه ها هم همراهیشان کردند و کلاس را شلوغ کردند. من که اصلا انتظارش را نداشتم هاج و واج مانده بودم. ولی آرش انگار زیاد هم جا نخورد چون با خنده و شوخی همراهیشان می کرد. همه باهم بادا بادا مبارک باد می خواندند.
آرش کنار گوشم گفت:
– کی چند دقیقه پیش می گفت، همه که نمی دونن؟
همانطور با بهت نگاهش کردم.
– چطوری تو این فرصت کم به همه خبر دادید؟
یعنی خبر اسوشیدت پرس باید بیاد از شما...
دختر ها دیگر نگذاشتند حرفم را تمام کنم، دورم جمع شده بودند و تبریک می گفتند و سربه سرم می گذاشتند.
یکی از بچه ها که من اصلا سنمی با او نداشتم گفت:
– رحمانی، از وقتی شنیدم تو با آرش نامزد کردی شاخام خیلی اذیتم می کنه. آخه چطوری میشه؟ آرش باهمه ی دخترها می گفت و می خندید و خوش و بش می کرد اِلا تو، من حتی یه بارم شما رو باهم ندیدم اونوقت چطوری آخه...جلل الخالق.
من فقط لبخند زدم ولی سوگند فیگور فیلسوفانه ایی به خودش گرفت و گفت:
–اگر عشق، عشق باشه، اصلا نیازی به حرف زدن نداره.
بچهها همه باهم خندیدند.
آرش ماشین را روشن کرد و راه افتاد. هنوز چند دقیقه ایی نگذشته بود که گفت:
–موافقی بریم پارک؟
ــ باشه.
نگاهی به من انداخت و دستم را گرفت، از حرکت ناگهانیاش تعجب کردم و این از نگاه تیز بینش دور نماند.
– اینجا که مجازه نه؟
تبسمی کردم.
–اختیار من دست شماست، اگه منم گاهی چیزی میگم، فقط یه نظره، تصمیم گیرنده همیشه شمایید آقا.
ابروهایش را تا جایی که میتوانست بالا داد و مات نگاهم کرد. بعد ماشین را کنار زد و دستم را رها کرد.
ترمز دستی را محکم کشید.
– چی گفتی؟
من هم با استرس گفتم:
–حرف بدی زدم؟
دوباره دستم را گرفت و بوسهی محکمی رویش نشاند.
– نه، فقط من زیاد جنبه ندارما، حداقل موقعی که دارم رانندگی می کنم، از این حرفها نزن.
خندیدم.
–چشم، شما فقط امر کنید.
اخم شیرینی کرد.
– اینقدرم شما، شما نکن. اینجوری احساس راحتی نمی کنم.
سرم را پایین انداختم.
ــ بازم چشم، ولی فکر کنم کمی زمان ببره.
8.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
واکنش متقاوت ایرانی (خودتحقیر ) و ایتالیایی به یک اتفاق مشابه
امان از خودتحقیری🤦♂
بسمه تعالی
✍پاسخ های زیبای انتخاباتی از منظر ارزشمند قرآن کریم:
✅۱- چرا رای بدهیم؟
- جواب: "ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم"(رعد -11)
خدا سرنوشت قومی را تغییر نمیدهد مگر زمانی که خودشان تصمیم بگیرند که سرنوشتشان را تغییر دهند
✅۲- من وقتی نمیدانم به چه کسی رای بدهم باید چکار کنم؟
جواب: "فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون" (نحل - 43)
از اهلش بپرسید
✅۳- اگر پرسیدم و دیدم هر کسی از پیش خودش اخباری میدهد و تحلیلی میکند آن وقت چه کنم؟
جواب: نگاه کن به شخصی که خبر میدهد که آیا عادل است یا فاسق
قرآن میفرماید:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَىٰ مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ (حجرات -6)
ﺍﻱ ﺍﻫﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ ! ﺍﮔﺮ ﻓﺎﺳﻘﻲ ﺧﺒﺮﻱ ﺑﺮﺍﻳﺘﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩ ، ﺧﺒﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺭﺳﻲ ﻭ ﺗﺤﻘﻴﻖ ﻛﻨﻴﺪ ﺗﺎ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﻱ ﻧﺎﺁﮔﺎﻫﻲ ، ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺭﺍ ﺁﺳﻴﺐ ﻭ ﮔﺰﻧﺪ ﺭﺳﺎﻧﻴﺪ ﻭ ﺑﺮ ﻛﺮﺩﻩ ﺧﻮﺩ ﭘﺸﻴﻤﺎﻥ ﺷﻮﻳﺪ .
✅۴- اگر در جامعه موقع تبلیغات موجی ایجاد شد چه کنم؟
جواب: "و لا تتبعان سبیل الذین لا یعلمون" (یونس - 8)
راه کسانی را که علم ندارند پیروی نکن
✅۵- چگونه افراد را تشخیص دهیم؟
جواب: به دنبال کسانی که از چاپلوسی و تعریف و تمجید لذت میبرند نروید.
قرآن میفرماید : "یحبون ان یحمدوا بما لم یفعلوا"(آل عمران - 188)
دوست دارند به خاطر کارهایی که در حیطه وظایف آنها بوده و انجام ندادهاند مورد ستایش قرار گیرند
✅۶- به چه کسی رای بدهیم؟
"أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ "(مائده - 54)
جواب: به کسی رای بدهیم که آنان نسبت به مؤمنان نرم و فروتن و در برابر كافران سرسخت و قاطعند، در راه خدا جهاد مىكنند و از ملامت هيچ ملامتكنندهاى نمىهراسند.