eitaa logo
『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』
741 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
999 ویدیو
45 فایل
شھادت داستان ماندگارۍ آنانےست که دانستند، دنیا جاۍ ماندن نیست ..!
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🍃 🌱🌹 👆👆 •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• @kami_ta_shohada •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🌹🌹 ❤️❤️ 🌷عاشق سه ساله ارباب بود ... 🌼شادی روحش 🌼 •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• @kami_ta_shohada •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
💠 آمبولانس 🔸تعداد مجروحین بالا رفته بود فرمانده از میان گرد و غبار انفجارها دوید طرفم و گفت : سریع بی‌سیم بزن عقب و بگو یک آمبولانس بفرستند مجروحین را ببرد! 🚑 🔹شاستی گوشی بی‌سیم را فشار دادم و بخاطر اینکه پیام لو نرود و عراقی‌ها از خواسته‌مان سر در نیاورند، پشت بی‌سیم با کد حرف زدم گفتم: ” حیدر حیدر رشید ” چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید. بعد صدای کسی آمد: – رشید بگوشم. + رشید جان! حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید! -هه هه دلبر قرمز دیگه چیه ؟😂😉 + شما کی هستی؟ پس رشید کجاست؟😬 – رشید چهار چرخش رفته هوا. من در خدمتم. + اخوی مگه برگه کد نداری؟ – برگه کد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی می‌خوای؟ ☘️🌷☘️🌷 🔸دیدم عجب گرفتاری شده‌ام، از یک‌طرف باید با رمز حرف می‌زدم، از طرف دیگر با یک آدم ناوارد طرف شده بودم.🤔😇 + رشید جان! از همان‌ها که چرخ دارند! – چه می‌گویی؟ درست حرف بزن ببینم چی می‌خواهی ؟ + بابا از همان‌ها که سفیده. – هه هه! نکنه ترب می‌خوای. + بی‌مزه! بابا از همان‌ها که رو سقفش یک چراغ قرمز داره – ای بابا! خب زودتر بگو که آمبولانس می‌خوای!😉😂😳 🔹کارد می‌زدند خونم در نمی‌آمد. هر چه بد و بیراه بود به آدم پشت بی‌سیم گفتم.😡😐 منبع: کتاب رفاقت به سبک تانک ، صفحه ۵ 😁 •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• @kami_ta_shohada •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
8.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید / قسمت ادامه دارد... . •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• @kami_ta_shohada •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
شهید‌ سیدمیلاد مصطفوی شهیدی‌ که‌ پیکرش‌ به‌ دست‌ افتاد‌ و‌ "سر‌ و دست و پاهایش" را از تنش جدا کردند💔 و بعد از مدتها به‌ دوستش‌ آمد‌ و‌ محل‌ پیکرش‌ را‌ نشان‌ داد😔 •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• @kami_ta_shohada •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
آخرین وصیت 🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 فقط : نگذارید حرف امام به زمین بماند همین حدود یک ماه روزه قرض دارم تا برایم بگیرید و برایم از همگی حلالی بخواهید والسلام کوچکترین سرباز امام زمان(عجل✨الله✨تعالی فرجه الشریف) •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• @kami_ta_shohada •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
سه دقيقه در قيامت 11.mp3
25.57M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه یازدهم 🎙سخنران: حجت الاسلام امینی خواه 📅98/10/20 ع
با انگیزه های مختلفی کار کرده ام. برای آسودگی،برای زندگی،برای رضایت دیگران،برای دلخوشی پدر و مادرم؛اما هیچ وقت به اندازه «گفتن یک یا برداشتن قدمی برای ،برایم لذّت بخش نبوده است. •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• @kami_ta_shohada •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
طبيعي بود که تدارکات گردان، هواي را بيشتر داشته باشد؛ گاهي مخصوصاً براش پتوي نو مي‌آوردند، گاهي هم پوتين و لباس نو، و از اين جور چيزها. دست رد به سينه‌شان نمي‌زد. قبول مي‌کرد، ولي بلافاصله مي‌رفت بين بسيجي‌ها مي‌گشت. چيزهاي نو را مي‌داد به آنهايي که وسايل‌شان را گم کرده بودند، يا درب و داغان شده بود. آرزو به دل بچه‌هاي تدارکات ماند که يک بار او لباس نو تنش کند، يا پتوي نو بيندازد روي خودش؛ من که هميشه همراهش بودم، فقط در يک عمليات ديدم که لباس نو پوشيد؛ عمليات بدر؛ همان عملياتي که در آن شهيد شد ... •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• @kami_ta_shohada •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا