نردبان بهشت
. چله #توکل_و_امید 🍃روز بیست و هشتم امروز روز توجه ویژه به خونواده س هرچقدرم روزای قبل نشد مهربون
.
چله #توکل_و_امید
🍃 روز بیست و نهم
بلدی وقتی همه چی سیاه شد، تو سفید فکر کنی؟
بلدی وقتی همه سیاه گفتن، تو سفید حرف بزنی؟
بلدی وقتی همه به سیاهی رفتن، تو سمت سفیدی بری؟
سخته ولی نتیجه سفیدی داره!
برنامه امروزمون
سرساعت ؛ سرقرار 👌
بددل و بدگمان نباشیم .....😊
نیش و کنایه نزنیم 🙂
مسخره نکنیم 🤫
نگاه حرام نکنیم 🔞
(چه مجازی چه حقیقی)
+ امروز دروغ نداریم 🙃
سربلند باشی🌱
@kanale_behesht
دانلود بهترین ترجمه صوتی قرآن 😊🌸
برای دانلود کلیک کنید 😍👇
http://dadashreza.com/quran/
نردبان بهشت
#من_میترا_نیستم #قسمت_چهل_و_پنجم شهرام درِ خانه را به رویم باز کرد صدا زدم: زینب، زینب مامان برگ
.
#من_میترا_نیستم 🍓
#قسمت_چهل_و_ششم
شهلا یک دفعه یاد مدیر مدرسه شان افتاد. خانم کچویی مدیر دبیرستان ۲۲ بهمن زینب را خوب میشناخت و به او علاقه داشت.
زینب در دبیرستان فعالیت تربیتی داشت و برای خودش یک پا معلم پرورشی بود. علاوه بر آشنایی آنها در مدرسه، خانم کچویی خیلی وقت ها برای نماز به مسجد المهدی می رفت و در کلاسهای عقیدتی جامعه زنان هم شرکت می کرد.
زینب مرتب با او ارتباط داشت خانم کچویی شماره خانه اش را به زینب داده بود شهلا به خانه رفت و شماره تلفن او را آورد
در این فاصله خانم دارابی سعی میکرد با حرف زدن و پذیرایی کردن من را مشغول و تا اندازهای آرامم کند.
اما من فقط نگاهش می کردم و سرم را تکان می دادم هیچ کدام از حرفهایش را نمی شنیدند و مغزم پر از افکار عجیب و غریب بود.
شهلا به خانم کچویی زنگ زد و چند دقیقهای با او صحبت کرد وقتی گوشی را گذاشت گفت خانم کچویی امشب مسجد نرفته و خبری از زینب نداره.
شهلام با حالتی مشکوک ادامه داد مامان خانم کچویی از برگشتن زینب وحشت کرد نمیدونم چرا این همه ترسید.
وقتی از تماس گرفتن با دوستان زینب ناامید شدیم با خانم دارابی خداحافظی کردیم و به خانه برگشتیم درِ حیاط را که باز کردم چشمم به بوته گل رز گوشه حیاط افتاد.
جلو رفتم و کنار باغچه به دیوار تکیه زدم بلندی بوته اندازه قد زینب و شهلا بود ان درختچه هر فصل گل میداد انگار برای آن بوته همیشه فصل بهار بود.
زینب هر روز با علاقه به درختچه گل رز آب میداد تا بیشتر گل دهد
#من_میترا_نیستم 🍓
#قسمت_چهل_و_هفتم🦋
کنار بوته گل رز مثل مجسمه بی حرکت ایستاده بودم. مادرم به حیاط آمد و گفت کبرا ننه اونجا نایست هواسرده بیاد توی خونه شهلا و شهرام طاقت ناراحتی تو رو ندارن.
نمیتوانستم آرام باشم دلم برای شهلا شهرام می سوخت آنها هم نگران حال خواهرشان بودند.
بی هوا به آشپزخانه رفتم انگار رفتن من به آشپزخانه عادت همیشگی شده بود کابینت ها از تمیزی برق می زدند.
بغض گلویم را گرفت زینب روز قبل تمام کابینتها را اسکاچ و تاید کشیده بود. دستم را به کابینت ها کشیدم و بی اختیار زدم زیر گریه گریه ای از ته وجودم.
دیروز به زینب گفتم: زینب مامان خیلی تو تمیز کردن خونه کمکم کردی دو ساله برای عید چیزی نخریدی یه چیزی رو که دوست داری بگو تا برات بخرم به خاطر دل من یه چیزی بخر.
هر مادری دلش میخواد دخترش قشنگ بپوشه قشنگ بگرده. مامان تو چی دوست داری؟ زینب گفت مامان به من اجازه بده جمعه اول سال به نماز جمعه برم.
گفتم مادر ای کاش مثل همه دخترا کفشی، کیفی، لباسی، میخریدی و به خودت می رسیدی من که با نماز جمعه رفتن تو مخالفتی ندارم هر وقت دلت خواست نمازجمعه برو ولی دل مادرت را هم خوش کن
صدای گریه ام بلند شد شهلا و شهرام به آشپزخانه آمدند و خودشان را در بغلم انداختن با این که آن شب به خاطر سال تحویل غذای مفصلی درست کرده بودم قابلمه ها دست نخورده روی اجاق گاز ماند هیچکدام شام نخوردیم.
باید کاری میکردم نمیتوانستیم دست روی دست بگذاریم. به فکرم رسید که به کلانتری بروم اما همیشه توی سرمان کرده بودند که خانواده آبرومند هیچ وقت پایش به کلانتری باز نمیشود.
۴ تایی از خانه بیرون زدیم و در کوچه و خیابان های شاهین شهر به دنبال زینب گشتیم شهرام کلاس چهارم دبستان بود جلوی ما می دوید و هر دختر چادری را که میدید فریاد میزد مامان اوناهاش اون دختره زینبه
del-nava.mp3
1.65M
* ••|♥️🌱|••
آهنگ بی کلام
.
.
.
منبع : بیپ موزیک
☘@kanale_behesht
مداحی آنلاین - من کبوتری غریبم توی شهر سامرا - مهدی اکبری.mp3
5.56M
◾️ #شهادت_امام_هادی(ع)
🌴من کبوتری غریبم توی شهر سامرا
🌴روزگاری می پریدم دور گنبد طلا
🎧 #مهدی_اکبری
#پیشنهاد_دانلود
🆔@kanale_behesht
17.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عبد گنهکارت دلش بی قراره...
بندت به غیر از تو کسیُ نداره ...
با حال مناسب گوش کنید🎶
سلام
#آگهینمازوروزهاستیجاری
ختم قرآن .روزه استیجاری .و اعمال عبادی که برای اموات در نظر دارین
با هدیه ای کمتر از عرف و توافقی انجام خواهد شد
و زیارت عاشورای ایت الله حق شناس(فقط نایب میشن) به مدت ۷ روز با هدیه۷۰ هزار تومن
جهت هماهنگی به این آیدی پیام بدین👇
@Labkhand6898