eitaa logo
نردبان بهشت
1.4هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
81 فایل
دعاها و.. تنظیم شده برا مدیرانی که بخوان گروهی دعایی روختم کنن🌺 کپی با ذکر ۳ صلوات😊
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایا به زندگیم برکت بده... به سرعت رشد و تغییرم برکت بده...😍🤲
رمان (77قسمت) 📖 داستان زندگی طلبه ی شهید سید علی حسینی و دخترش زینب السادات حسینی ✍ به قلم شهید
نردبان بهشت
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫 #بدون_تو_هرگز #قسمت41 نويسنده: سيد طاها ايمانی 🌹قسمت چهل و یکم: که عشق آسان نمود او
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹 نويسنده: سيد طاها ايمانی 🌹قسمت چهل و سوم: زینب علی 🍃برگشتم بیمارستان ... وارد بخش که شدم، حالت نگاه همه عوض شده بود ... چشم های سرخ و صورت های پف کرده... 🍃مثل مرده ها همه وجودم یخ کرد ... شقیقه هام شروع کرد به گز گز کردن ... با هر قدم، ضربانم کندتر می شد ... - بردی علی جان؟ ... دخترت رو بردی؟ ... 🍃هر قدم که به اتاق زینب نزدیک تر می شدم ... التهاب همه بیشتر می شد ... حس می کردم روی یه پل معلق راه میرم... زمین زیر پام، بالا و پایین می شد ... می رفت و برمی گشت ... مثل گهواره بچگی های زینب ... 🍃به در اتاق که رسیدم بغض ها ترکید ... مثل مادری رو به موت ... ثانیه ها برای من متوقف شد ... رفتم توی اتاق ... 🍃زینب نشسته بود ... داشت با خوشحالی با نغمه حرف می زد ... تا چشمش بهم افتاد از جا بلند شد و از روی تخت، پرید توی بغلم ... بی حس تر از اون بودم که بتونم واکنشی نشون بدم ... هنوز باورم نمی شد ... فقط محکم بغلش کردم ... اونقدر محکم که ضربان قلب و نفس کشیدنش رو حس کنم ... دیگه چشم هام رو باور نمی کردم ... 🍃نغمه به سختی بغضش رو کنترل می کرد ... - حدود دو ساعت بعد از رفتنت ... یهو پاشد نشست ... حالش خوب شده بود ... 🍃دیگه قدرت نگه داشتنش رو نداشتم ... نشوندمش روی تخت... - مامان ... هر چی میگم امروز بابا اومد اینجا ... هیچ کی باور نمی کنه ... بابا با یه لباس خیلی قشنگ که همه اش نور بود ... اومد بالای سرم ... من رو بوسید و روی سرم دست کشید ... بعد هم بهم گفت ... 🍃به مادرت بگو ... چشم هانیه جان ... اینکه شکایت نمی خواد ... ما رو شرمنده فاطمه زهرا نکن ... مسئولیتش تا آخر با من ... اما زینب فقط چهره اش شبیه منه ... اون مثل تو می مونه ... محکم و صبور ... برای همینم من همیشه، اینقدر دوستش داشتم ... 🍃بابا ازم قول گرفت اگر دختر خوبی باشم و هر چی شما میگی گوش کنم ... وقتش که بشه خودش میاد دنبالم ... 🍃زینب با ذوق و خوشحالی از اومدن پدرش تعریف می کرد ... دکتر و پرستارها توی در ایستاده بودن و گریه می کردن ... اما من، دیگه صدایی رو نمی شنیدم ... حرف های علی توی سرم می پیچید ... وجود خسته ام، کاملا سرد و بی حس شده بود ... دیگه هیچی نفهمیدم ... افتادم روی زمین ... 🎯 ادامه دارد...
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫 نويسنده: سيد طاها ايمانی 🌹قسمت چهل و چهارم: کودک بی پدر 🍃مادرم مدام بهم اصرار می کرد که خونه رو پس بدیم و بریم پیش اونها ... می گفت خونه شما برای شیش تا آدم کوچیکه ... پسرها هم که بزرگ بشن، دست و پاتون تنگ تر میشه ... اونجا که بریم، منم به شما میرسم و توی نگهداری بچه ها کمک می کنم ... 🍃مهمتر از همه دیگه لازم نبود اجاره بدیم ... 🍃همه دوره ام کرده بودن ... اصلا حوصله و توان حرف زدن نداشتم ... - چند ماه دیگه یازده سال میشه ... از اولین روزی که من، پام رو توی این خونه گذاشتم ... بغضم ترکید ... این خونه رو علی کرایه کرد ... علی دست من رو گرفت آورد توی این خونه ... هنوز دو ماه از شهادت علی نمی گذره ... گوشه گوشه اینجا بوی علی رو میده ... دیگه اشک، امان حرف زدن بهم نداد ... 🍃من موندم و پنج تا یادگاری علی ... اول فکر می کردن، یه مدت که بگذره از اون خونه دل می کنم اما اشتباه می کردن... حتی بعد از گذشت یک سال هم، حضور علی رو توی اون خونه می شد حس کرد ... 🍃کار می کردم و از بچه ها مراقبت می کردم ... همه خیلی حواسشون به ما بود ... حتی صابخونه خیلی مراعات حال مون رو می کرد ... آقا اسماعیل، خودش پدر شده بود اما بیشتر از همه برای بچه های من پدری می کرد ... حتی گاهی حس می کردم ... توی خونه خودشون کمتر خرج می کردن تا برای بچه ها چیزی بخرن ... 🍃تمام این لطف ها، حتی یه ثانیه از جای خالی علی رو پر نمی کرد ... روزگارم مثل زهر، تلخ تلخ بود ... تنها دل خوشیم شده بود زینب ... حرف های علی چنان توی روح این بچه 10 ساله نشسته بود که بی اذن من، آب هم نمی خورد ... درس می خوند ... پا به پای من از بچه ها مراقبت می کرد... وقتی از سر کار برمی گشتم ... خیلی اوقات، تمام کارهای خونه رو هم کرده بود ... 🍃هر روز بیشتر شبیه علی می شد ... نگاهش که می کردیم انگار خود علی بود ... دلم که تنگ می شد، فقط به زینب نگاه می کردم ... اونقدر علی شده بود که گاهی آقا اسماعیل، با صلوات، پیشونی زینب رو می بوسید ... 🍃عین علی ... هرگز از چیزی شکایت نمی کرد ... حتی از دلتنگی ها و غصه هاش ... به جز اون روز ... 🍃از مدرسه که اومد، رفتم جلوی در استقبالش ... چهره اش گرفته بود ... تا چشمش به من افتاد، بغضش شکست ... گریه کنان دوید توی اتاق و در رو بست ... 🎯 ادامه دارد...
هدایت شده از 💞 نماز شب ⁦💞
🔸علامه جوادی آملی: در سفر آخرت، تقوا زادراه است، با پیاده رفتن می رسیم، ولی دیر؛ چاره ای جز گرفتن مَرکب نداریم. مرکب این جاده نماز شب است. #نماز_شب @Namazeshab2
با ترس زندگی نکن... برو تو دل ترسات... خیلی از ترسا الکیه... وقتی میری توش میبینی که یک به یک جواب راه حل هارو پیدا میکنی.... خیلی وقتا ترس از اون کار بیشتر از خود اون کاره... بهترین راه برای درمان ترس رو به رو شدن باهاشه... شهامت داشته باش....خودتو با ترسات مواجه کن...
🌸 (بعد از نماز صبح) 🌺سيّد اَجَل سيّد عليخان شيرازى رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ در كتاب كلم طيّب نقل فرموده كه اسم اعظم خدايتعالى آنست كه افتتاح او اللّه و اختتام او هُوَ است و حروفش نقطه ندارد وَلا يَتَغَيَّرُ قَرائَتُهُ اُعْرِبَ اَمْ لَمْ يُعْرَبْ واين در قرآن مجيد در پنج آيه مباركه از پنج سوره است بقره و آل عمران و نساء و طه و تغابن شيخ مغربى گفته هر كه اين پنج آيه مباركه را وِرد خود قرار دهد و هر روز يازده مرتبه بخواند هر آينه آسان شود براى او هر مهمّى از كُلّى و جُزئى بزودى انشاءالله تعالى آن پنج آيه اين است👇 🌸1- اَللّهُ لا اِلهَ إلاّ هُوَ الْحَىُّ القَيُّومُ تا آخر آية الكرسى خدايى كه نيست معبودى جز او زنده و پاينده 🌸2- اَللّهُ لا اِلهَ إلاّ هُوَ الحَىُّ القَيُّومُ نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ واَنْزَلَ التَّوْريةَ وَالاِنْجيلَ مِنْ قَبْلُ هُدىً لِلنّاسِ وَاَنْزَلَ الْفُرْقانَ خدايى كه نيست معبودى جز او زنده و پاينده كه كتاب را به حق بر تو نازل فرمود و كتابهاى پيشين را تصديق كند و از پيش تورات و انجيل رانازل كرده كه هدايتى است براى مردم و فرقان را نيز نازل فرمود 🌸3- اَللّهُ لا اِلهَ إلاّ هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ اِلى يَوْمِ الْقِيمَةِ لارَيْبَ فيهِ وَمَنْ اَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَديثاً خدايى كه نيست معبودى جز او و قطعا شما را در روز قيامت گردآورد كه شكى در آن نيست و كيست كه در گفتار از خدا راستگوتر باشد 🌸4- اَللّهُ لا اِلهَ إلاّ هُوَ لَهُ الاْسْماَّءُالْحُسْنى خدايى كه نيست معبودى جز او و همه نامهاى نيك از آن اوست 🌸5- اَللّهُ لا اِلهَ إلاّ هُوَ وَعَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّل الْمُؤْمِنُونَ خدايى كه معبودى جز او نيست و بر خدا بايد توكل كنند مؤمنان @kanale_behesht ┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈
یاعلی گفتیم و عشق اغاز شد😁
البته برای شما رو دقیق نمیدونم ولی اصولا همینطوره برای خودمم همین بوده کلا اون شنبه مورد نظر هیچوقت نمیومد😑 ولی فردا داره میاااااد😍😁
خبر دارین فردا اون شنبه ای هستش که مدت ها انتظارشو میکشیدین تا برسه و ورزشتونو شروع کنید؟
رمان (77قسمت) 📖 داستان زندگی طلبه ی شهید سید علی حسینی و دخترش زینب السادات حسینی ✍ به قلم شهید