eitaa logo
نردبان بهشت
1.3هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
3.4هزار ویدیو
81 فایل
دعاها و.. تنظیم شده برا مدیرانی که بخوان گروهی دعایی روختم کنن🌺 کپی با ذکر ۳ صلوات😊
مشاهده در ایتا
دانلود
بر مزار آيت‌الله ملكي تبريزي استاد امام خميني از مقام ايشان و حضرت امام گفت. بعد گفت خدا دست يتيم‌ها را مي‌گيرد و مقام مي‌دهد. حضرت محمد(ص)‌ يتيم بود. امام خميني يتيم بود. اينهايي كه به جايي رسيدند يتيم بودند كه خدا دستشان را گرفت. داشت من را آماده مي‌كرد كه اگر بچه‌ها يتيم شدند فكر بدي نكنم و غصه نخورم. بعد در مورد دنيا و آخرت صحبت كرد كه نبايد به اين دنيا دل بست و اگر عمر نوح هم داشته باشي بايد بروي. آن هم با دست پر و توشه ان شاءالله. گفتم چرا اين حرف‌ها را مي‌زني؟ عبدالمهدي در جواب از تكفيري‌ها گفت و از جسارت به حرم بي‌بي حضرت زينب(س). گفت من غيرتم قبول نمي‌كند بمانم و اتفاقي براي خانم بيفتد. من بي‌غيرت نيستم. مي‌گفت احساس مي‌كنم كربلا زنده شده است و بايد در ركاب مولا بجنگيم من كه كوفي نيستم. عبدالمهدي وقتي سخنراني رهبر را درباره شهداي مدافع حرم شنيد، شيفته‌تر شد. خط ولايت فقيه ايشان را به دفاع از حرم و شهادت رساند. عبدالمهدي معتقد بود دوران قبل از ظهور امام‌زمان(عج) را اگر بخواهيم پشت‌سر بگذاريم اول بايد توبه كنيم تا وارد مسير اصلي شويم. مسير اصلي نور و توسل به امامان و معصومين است. ايشان معتقد بودند امام‌خامنه‌اي نائب امام‌زمان(عج) هستند و اطاعت از ايشان واجب است. وقتی فهميدم كه مي‌خواهد به دفاع از حرم برود. گفتم: فكر بچه‌ها را كردي كه مي‌خواهي بروي. من اجازه نمي‌دهم كه بروي. در پاسخ گفت: روز قيامت مي‌تواني در چشمان امام حسين(ع) نگاه بيندازي و بگويي كه من نگذاشتم؟ ديگر حرفي براي گفتن نداشتم و سرم را پايين انداختم. عبدالمهدي گفت مي‌خواهم مثل همسر زهير باشي كه همسرش را راهي ميدان نبرد كرد. آنقدر در گوش زهير خواند تا نام او هم در رديف نام شهداي كربلا قرارگرفت. آنجا ديگر زبانم بسته شد. گفتم باشه و گفت خود حضرت زينب(س) نگهدارتان باشد. چند بار اعزام شدند؟ عبدالمهدي يك بار اعزام شد. يك هفته قبل از اعزامش در مرخصي بود كه خبر شهادت مسلم خيزاب را به ايشان دادند. گريه‌اش گرفت. اشك مي‌ريخت و مي‌گفت خوش به سعادتش. عاقبت بخير شد. خدا من را هم عاقبت بخير كند. خواب دوستش شهيد خيزاب را ديده و خيزاب گفته بود: آن لحظه كه تير خورده بودم و داشتم جان مي‌دادم امام حسين(ع) آمد و دست راستش را گذاشت روي قلبم. چون همسرم هنگام غسل و كفن شهيد خيزاب در گوشش گفته بود دعا كن من هم شهيد شوم، شهيد خيزاب در خواب به همسرم گفته بود: عبدالمهدي شهادت خيلي شيرين بود. شربت شهادت را خوردم و همانجا كه در گوشم گفتي و از من خواستي كه به امام حسين (ع) بگويم شهيد شوي، حضرت زهرا(س) برات شهادتت را امضا كرد. هر كسي مي‌خواهد به شهادت برسد، حضرت زهرا پاي شهادتش را امضا مي‌كند. همسرم قبل از اربعين به سوريه رفت. ماه محرم بود. به من مي‌گفت برو و در مراسم امام حسين(ع) شركت كن كه ايشان گره‌هاي كور را باز مي‌كند. امام حسين(ع) خيلي باب‌الحوائج است. مي‌گفت حديث كسا بخوانيد تا ما شهري را كه در محاصره است آزاد كنيم. قبل از شهادتش هم با من تماس گرفت. صدايش گرفته بود و گفت از من راضي هستي؟ گفتم بله، اين چه حرفيه. گفت از من راضي باش. دعا كردم و گوشي را قطع كردم. الهامي از شهادتش به شما شده بود؟ قبل از شهادتش خواب ديدم كه رفتم حرم حضرت زينب(س). تمام عكس شهدا را در حرم چسبانده بودند. خانمي آنجا بود كه روبند داشت. از آن خانم پرسيدم كه اينها عكس‌هاي چه كساني هستند؟ ايشان گفت: عكس شهداي كربلا. بعد هم گفت: اينها بسيارعزيز هستند. در ميان عكس‌ها تصوير عبدالمهدي من هم بود. خيلي نگران شدم تا اينكه خبر شهادت را به من دادند. عبدالمهدي در شب تاجگذاري امام زمان(عج)‌ همان طور كه آيت‌الله بهجت فرموده بودند به شهادت رسيد. 29 دي ماه سال 1394 بود. عبدالمهدي با اصابت موشك كورنت به آرزويش رسيد. پس آنطور كه آيت‌الله بهجت وعده كرده بودند به شهادت رسيد. بعد از شنيدن خبر شهادت همسنگر و همراه زندگي‌تان چه كرديد ؟ وقتي خبر را شنيدم، بال بال مي‌زدم كه پيكرش را ببينم. آخر خيلي دلم برايش تنگ شده بود. گفتم عبدالمهدي به حاجتت رسيدي. بعد از شهادتش خواب ديدم كه پشت سر امام زمان(عج) مي‌رود و از اينكه در كنار امام حسين (ع) است، بسيار خوشحال بود. مي‌گفت من زنده‌ام فكر نكنيد كه مرده‌ام هيچ وقت ناشكري نكنيد. هر مشكلي داشتيد من برايتان حل مي‌كنم. از شهيد فرزندي هم داريد؟ من و عبدالمهدي 9 سال با هم زندگي كرديم. ريحانه هفت ساله و فاطمه دو ساله يادگاري‌هاي شهيدم هستند. ريحانه خيلي وابسته به پدرش بود. خيلي با پدرش حرف مي‌زد. در مورد بچه‌ها چه سفارشي داشتند؟ همسرم مي‌گفت دوست دارم ريحانه ولايتي بار بيايد. عبدالمهدي عاشق رهبري بود. هر زمان چهره ايشان را نگاه مي‌كرد دست بر سينه مي‌گذاشت و مي‌گفت: جان ناقابلي دارم، فداي رهبر عزيزم. سفارش كرد كه مي‌خواهم بچه‌ها را زينب‌وار بزرگ كنيد. ان شاء الله حجابشان زينبي باشد. رفتارشان زه
رايي باشد. نمونه باشند. يك بار ريحانه تب كرد يك هفته تمام تب داشت. خوب نمي‌شد. به بيمارستان بردم و دارو دادم، تبش پايين نمي‌آمد. نگران بودم تشنج نكند. نمي‌دانستم چه كار كنم. عبدالمهدي قبل‌تر به من گفته بود كه كمك خواستي به حضرت زهرا(س) متوسل شو و من را صدا كن. توسل كردم و زيارت عاشورا خواندم. سلام آخر را كه دادم، به حضرت زهرا(س) گفتم امروز پنج‌شنبه است و من مي‌دانم همه شهدا امروز در محضر ارباب جمع هستند. گفتم به عبدالمهدي بگويند اگر براي دخترش اتفاقي بيفتد نگويد كه من نتوانستم از بچه‌اش نگهداري كنم. آنها امانت هستند دست من. رفتم بالاي سر ريحانه ناگهان بوي عطري در خانه پيچيد. عطري كه هر لحظه زياد و زيادتر مي‌شد. ناگهان من صداي عبدالمهدي را شنيدم. گفت همسرم بخواب من بالاي سر ريحانه هستم. خوابيدم وقتي بلند شدم ديدم ريحانه تبش پايين آمده و از من آب مي‌خواهد. حس كردم كه عبدالمهدي در كنارم است. حسش مي‌كردم. همه حرف‌هايم را با عبدالمهدي زدم. او به قولش عمل كرده بود. آمده بود تا كمكم كند، بحق فرموده‌اند كه شهدا عند ربهم يرزقونند. بعد از آن شب تا مدت‌ها هر كسي وارد خانه مي‌شد متوجه آن بوي خوش مي‌شد. لباس ريحانه بوي اين عطر را گرفته بود. حتماً شما طعنه برخي از افراد ناآگاه را شنيده‌ايد؟ بله؛ خيلي‌ها به من مي‌گويند چرا اجازه دادي كه همسرت برود و براي عرب‌ها بجنگد؟ مي‌خواهم از همين جا از طريق روزنامه «جوان» پاسخ آنها را بدهم. عبدالمهدي رفت تا از مرز اسلام دفاع كند. رفت تا نامحرمي وارد حريممان نشود. مدافعان حرم مي‌روند تا ما در آرامش زندگي كنيم. هدف اصلي تروريست‌ها ايران است. اگر مدافعان حرم نبودند، امروز شاهد جنگ در كرمانشاه و همدان و. . . بوديم. ما آرامشمان را مرهون خون شهداييم و براي همين بايد ادامه‌دهنده راهشان باشيم؛ شهداي از صدر اسلام تا امروز. (گروه سربازان منتقم حاج قاسم)🌺🌺🌹🌹🥀🥀🌹
نردبان بهشت
🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹 #بدون_تو_هرگز #قسمت54 نويسنده: سيد طاها ايمانی 🌹قسمت پنجاه و چهارم: پله اول 🍃پشت سر ه
سلام. صبح همگی بخیر. دوستان عزیز ببخشید، مثل اینکه قسمتهای دیشب، اشتباهی گذاشته شده. از همگی عذر خواهی میکنم. 🙏🌺 استثنائا انروز صبح قسمتهای اصلی رو میگذرم، ان شاءالله شب هم ، دو قسمت بعدی😍🌷
رمان (77قسمت) 📖 داستان زندگی طلبه ی شهید سید علی حسینی و دخترش زینب السادات حسینی ✍ به قلم شهید
نردبان بهشت
🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹 #بدون_تو_هرگز #قسمت54 نويسنده: سيد طاها ايمانی 🌹قسمت پنجاه و چهارم: پله اول 🍃پشت سر ه
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕 نويسنده: سيد طاها ايمانی 🌹قسمت پنجاه و پنجم: من یک دختر مسلمانم 🍃سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود ... چند لحظه مکث کردم ... - یادم نمیاد برای اومدن به انگلستان و پذیرشم در اینجا به پای کسی افتاده باشم و التماس کرده باشم ... شما از روز اول دیدید ... من یه دختر مسلمان و محجبه ام ... و شما چنین آدمی رو دعوت کردید ... حالا هم این مشکل شماست، نه من ... و اگر نمی تونید این مشکل رو حل کنید ... کسی که باید تحت فشار و توبیخ قرار بگیره ... من نیستم ... 🍃و از جا بلند شدم ... همه خشک شون زده بود ... یه عده مبهوت ... یه عده عصبانی ... فقط اون وسط رئیس تیم جراحی عمومی خنده اش گرفته بود ... 🍃به ساعتم نگاه کردم ... - این جلسه خیلی طولانی شده ... حدودا نیم ساعت دیگه هم اذان ظهره ... هر وقت به نتیجه رسیدید لطفا بهم خبر بدید ... با کمال میل برمی گردم ایران ... 🍃نماینده دانشگاه، خیلی محکم صدام کرد ... - دکتر حسینی ... واقعا علی رغم تمام این امکانات که در اختیارتون قرار دادیم ... با برگشت به ایران مشکلی ندارید و حاضرید از همه چیز صرف نظر کنید؟ ... - این چیزی بود که شما باید ... همون روز اول بهش فکر می کردید ... 🍃جمله اش تا تموم شد ... جوابش رو دادم ... می ترسیدم با کوچک ترین مکثی ... دوباره شیطان با همه فشار و وسوسه اش بهم حمله کنه ... 🍃این رو گفتم و از در سالن رفتم بیرون و در رو بستم ... پاهام حس نداشت ... از شدت فشار ... تپش قلبم رو توی شقیقه هام حس می کردم ... 🎯 ادامه دارد...
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹 نويسنده: سيد طاها ايمانی 🌹قسمت پنجاه و ششم: دزدهای انگلیسی 🍃وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... با یه وجود خسته و شکسته ... اصلا نمی فهمیدم چرا پدرم این همه راه، من رو فرستاد اینجا ... 🍃خیلی چیزها یاد گرفته بودم ... اما اگر مجبور می شدم توی ایران، همه چیز رو از اول شروع کنم ... مثل این بود که تمام این مدت رو ریخته باشم دور ... 🍃توی حال و هوای خودم بودم که پرستار صدام کرد ... - دکتر حسینی ... لطفا تشریف ببرید اتاق رئیس تیم جراحی عمومی ... 🍃در زدم و وارد شدم ... با دیدن من، لبخند معناداری زد ... از پشت میز بلند شد و نشست روی مبل جلویی ... - شما با وجود سن تون ... واقعا شخصیت خاصی دارید ... - مطمئنا توی جلسه در مورد شخصیت من صحبت نمی کردید ... 🍃خنده اش گرفت ... - دانشگاه همچنان هزینه تحصیل شما رو پرداخت می کنه... اما کمک هزینه های زندگی تون کم میشه ... و خوب بالطبع، باید اون خونه رو هم به دانشگاه تحویل بدید ... 🍃ناخودآگاه خنده ام گرفت ... - اول با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اینجا آوردید ... تحویلم گرفتید ... اما حالا که خاضر نیستم به درخواست زور و اشتباه تون جواب مثبت بدم ... هم نمی خواید من رو از دست بدید ... و هم با سخت کردن شرایط، من رو تحت فشار قرار می دید ... تا راضی به انجام خواسته تون بشم ... 🍃چند لحظه مکث کردم ... - لطف کنید از طرف من به ریاست دانشگاه بگید ... برعکس اینکه توی دنیا، انگلیسی ها به زیرک بودن شهرت دارن ... اصلا دزدهای زرنگی نیستن ... 🍃و از جا بلند شدم 🎯 ادامه دارد...
پنجشنبه و ياد درگذشتگان😔 🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🙏 التماس دعا 🙏 بخوانیم و روحشون شاد و یادشون گرامی 🙏
این دعا + زیارت عاشورا در سکوت و خلوت شب ‌. دستها به آسمان از صمیم قلب .. الهی عظم البلاء و برح الخفا .‌.
رمان (77قسمت) 📖 داستان زندگی طلبه ی شهید سید علی حسینی و دخترش زینب السادات حسینی ✍ به قلم شهید
نردبان بهشت
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹 #بدون_تو_هرگز #قسمت56 نويسنده: سيد طاها ايمانی 🌹قسمت پنجاه و ششم: دزدهای انگلیسی 🍃وضو
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕 نويسنده: سيد طاها ايمانی 🌹قسمت پنجاه و هفتم: تقصیر پدرم بود 🍃این رو گفتم و از جا بلند شدم ... با صدای بلند خندید ... - دزد؟ ... از نظر شما رئیس دانشگاه دزده؟ ... - کسی که با فریفتن یه نفر، اون رو از ملتش جدا می کنه ... چه اسمی میشه روش گذاشت؟ ... هر چند توی نگهداشتن چندان مهارت ندارن ... بهشون بگید، هیچ کدوم از این شروط رو قبول نمی کنم ... 🍃از جاش بلند شد ... - تا الان با شخصی به استقامت شما برخورد نداشتن ... هر چند ... فکر نمی کنم کسی، شما رو برای اومدن به اینجا محبور کرده باشه ... 🍃نفس عمیقی کشیدم ... - چرا، من به اجبار اومدم ... به اجبار پدرم ... 🍃و از اتاق خارج شدم ... 🍃برگشتم خونه ... خسته تر از همیشه ... دل تنگ مادر و خانواده ... دل شکسته از شرایط و فشارها ... 🍃از ترس اینکه مادرم بفهمه این مدت چقدر بهم سخت گذشته ... هر بار با یه بهانه ای تماس ها رو رد می کردم ... سعی می کردم بهانه هام دروغ نباشه ... اما بعد باز هم عذاب وجدان می گرفتم ... به خاطر بهانه آوردن ها از خدا حجالت می کشیدم ... از طرفی هم، نمی خواستم مادرم نگران بشه ... 🍃حس غذا درست کردن یا خوردنش رو هم نداشتم ... رفتم بالا توی اتاق ... و روی تخت ولا شدم ... - بابا ... می دونی که من از تلاش کردن و مسیر سخت نمی ترسم ... اما ... من، یه نفره و تنها ... بی یار و یاور ... وسط این همه مکر و حیله و فشار ... می ترسم از پس این همه آزمون سخت برنیام ... کمکم کن تا آخرین لحظه زندگیم ... توی مسیر حق باشم ... بین حق و باطل دو دل و سرگردان نشم ... 🍃همون طور که دراز کشیده بودم ... با پدرم حرف می زدم ... و بی اختیار، قطرات اشک از چشمم سرازیر می شد ... 🎯 ادامه دارد...
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹 نويسنده: سيد طاها ايمانی 🌹قسمت پنجاه و هشتم: حس دوم 🍃درخواست تحویل مدارکم رو به دانشگاه دادم ... باورشون نمی شد می خوام برگردم ایران ... 🍃هر چند، حق داشتن ... نمی تونم بگم وسوسه شیطان و اون دنیای فوق العاده ای که برام ترتیب داده بودن ... گاهی اوقات، ازم دلبری نمی کرد ... اونقدر قوی که ته دلم می لرزید ... 🍃زنگ زدم ایران و به زبان بی زبانی به مادرم گفتم می خوام برگردم ... اول که فکر کرد برای دیدار میام ... خیلی خوشحال شد ... اما وقتی فهمید برای همیشه است ... حالت صداش تغییر کرد ... توضیح برام سخت بود ... - چرا مادر؟ ... اتفاقی افتاده؟ ... - اتفاق که نمیشه گفت ... اما شرایط برای من مناسب نیست ... منم تصمیم گرفتم برگردم ... خدا برای من، شیرین تر از خرماست ... - اما علی که گفت ... 🍃پریدم وسط حرفش ... بغض گلوم رو گرفت ... - من نمی دونم چرا بابا گفت بیام ... فقط می دونم این مدت امتحان های خیلی سختی رو پس دادم ... بارها نزدیک بود کل ایمانم رو به باد بدم ... گریه ام گرفت ... مامان نمی دونی چی کشیدم ... من، تک و تنها ... له شدم ... 🍃توی اون لحظات به حدی حالم خراب بود که فراموش کردم ... دارم با دل یه مادر که دور از بچه اش، اون سر دنیاست ... چه می کنم ... و چه افکار دردآوری رو توی ذهنش وارد می کنم... 🍃چند ساعت بعد، خیلی از خودم خجالت کشیدم ... - چطور تونستی بگی تک و تنها ... اگر کمک خدا نبود الان چی از ایمانت مونده بود؟ ... فکر کردی هنر کردی زینب خانم؟ ... 🍃غرق در افکار مختلف ... داشتم وسایلم رو می بستم که تلفن زنگ زد ... دکتر دایسون ... رئیس تیم جراحی عمومی بود ... خودش شخصا تماس گرفته بود تا بگه ... دانشگاه با تمام شرایط و درخواست های من موافقت کرده ... 🍃برای چند لحظه حس پیروزی عجیبی بهم دست داد ... اما یه چیزی ته دلم می گفت ... اینقدر خوشحال نباش ... همه چیز به این راحتی تموم نمیشه ... 🍃و حق، با حس دوم بود ... 🎯 ادامه دارد...
🌺زیارت مجازی مزار سید الشهدای مقاومت حاج قاسم سلیمانی در گلزار شهدای کرمان در لینک زیر👇 http://soleimany.ir/tour/ 🌹عصر پنج شنبه است برای شادی روح حاج قاسم سلیمانی و پدر مادر بزرگوار ایشان و شهدای اسلام فاتحه‌ای قرائت کنید
هدایت شده از  نردبان بهشت
میثم_مطیعی_میاد_خاطراتم_جلو_چشام.mp3
9.63M
میاد خاطراتم جلوی چشام 😭 من اون خستگی تو راهو میخوام 😭 🔊با نوای: حاج میثم مطیعی ◾️ @kanale_behesht
♥🍃 هر وقت دیدی گناه کردی و عین خیالت نبود... بدون از چشم خدا افتادی! ولے اگہ گناه کردی و غصہ خوردی بدون هنوز میخوادت :) همین حالا استغفار کنیم... °•کپی با ذکر آزاد است•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_345554935284236672.mp3
4.37M
🔸دنبال شهادتم ولی عرضه ندارم 🔸یه نگاه به من بکن میدونم گنه کارم 🔸نمیدونم مرگ من قراره کجا باشه 🔸همه ترسم اینه مجلس گناه باشه 🎧با نوای :سید رضا نریمانی 🆔 @kanale_behesht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کیفیت نماز جعفر طیار نماز جعفر طیار دو نماز دو رکعتی است، در هر رکعت حمد و سوره و بعد از آن پانزده مرتبه: «سُبْحانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ للَّه وَ لا الهَ الَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ اکْبَر» خوانده شود، همین تسبیحات را ده مرتبه در رکوع و ده مرتبه بعد از سر برداشتن از رکوع، و ده مرتبه در سجدۀ اول و ده مرتبه بعد از سر برداشتن از آن و ده مرتبه در سجدۀ دوم و ده مرتبه بعد از سر برداشتن از آن گفته شود، در رکوع و سجده می توان ذکر مخصوص ـ سبحان ربی ... ـ را نگفت، اما احتیاط مستحب آن است که علاوه بر تسبیحات، ذکر نیز گفته شود. این نماز سوره مخصوصی ندارد، لکن افضل آن است که در رکعت اول، سوره «إِذَا زُلْزِلَتْ» و در رکعت دوم، سوره «وَ الْعَادِیَاتِ» و در رکعت سوم، «إذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ» و در رکعت چهارم، سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ احَد» خوانده شود.
35.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 اثرات ویژه نماز جعفر طیار در زندگی روزمره ما ➕سخنان آیت الله بهجت(ره) @Panahian_ir
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
✔️ گاهی از خـود بپرسید که اگر خود را ملاقات می‌کردید، آیا از خودتان خوشتان می‌آمد؟! صادقانه به این سوال جواب دهید و خواهید فهمید که نیاز به چه تغییراتی دارید؟ سوال خیلی باحالیه گاهی از خودمون بپرسیم بد نیست یهو دیدی تمام فیس و افاده ها خوابید و کارِ هزار تا کلاس اخلاق کرد.
اگر حاجت داری این کار رو انجام بده عکس لطفا باز شود 👆👆
رمان (77قسمت) 📖 داستان زندگی طلبه ی شهید سید علی حسینی و دخترش زینب السادات حسینی ✍ به قلم شهید
نردبان بهشت
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹 #بدون_تو_هرگز #قسمت58 نويسنده: سيد طاها ايمانی 🌹قسمت پنجاه و هشتم: حس دوم 🍃درخواست
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹 نويسنده: سيد طاها ايمانی 🌹قسمت پنجاه و نهم: هوای دلپذیر 🍃برعکس قبل، و برعکس بقیه دانشجوها ... شیفت های من، از همه طولانی تر شد ... نه تنها طولانی ... پشت سر هم و فشرده ... فشار درس و کار به شدت شدید شده بود ... 🍃گاهی اونقدر روی پاهام می ایستادم که دیگه حس شون نمی کردم ... از ترس واریس، اونها رو محکم می بستم ... به حدی خسته می شدم که نشسته خوابم می برد ... 🍃سخت تر از همه، رمضان از راه رسید ... حتی یه بار، کل فاصله افطار تا سحر رو توی اتاق عمل بودم ... عمل پشت عمل ... 🍃انگار زمین و آسمان، دست به دست هم داده بود تا من رو به زانو در بیاره ... اما مبارزه و سرسختی توی ژن و خون من بود... 🍃از روز قبل، فقط دو ساعت خوابیده بودم ... کل شب بیدار ... از شدت خستگی خوابم نمی برد ... بعد از ظهر بود و هوا، ملایم و خنک ... رفتم توی حیاط ... هوای خنک، کمی حالم رو بهتر کرد ... توی حال خودم بودم که یهو دکتر دایسون از پشت سر، صدام کرد ... و با لبخند بهم سلام کرد ... - امشب هم شیفت هستید؟ - بله ... - واقعا هوای دلپذیری شده ... 🍃با لبخند، بله دیگه ای گفتم ... و ته دلم التماس می کردم به جای گفتن این حرف ها، زودتر بره ... بیش از اندازه خسته بودم و اصلا حس صحبت کردن نداشتم ... اون هم سر چنین موضوعاتی ... 🍃به نشانه ادب، سرم رو خم کردم ... اومدم برم که دوباره صدام کرد ... - خانم حسینی ... من به شما علاقه مند شدم ... و اگر از نظر شما اشکالی نداشته باشه ... می خواستم بیشتر باهاتون آشنا بشم ... 🎯 ادامه دارد...