eitaa logo
نردبان بهشت
1.3هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
3.3هزار ویدیو
81 فایل
دعاها و.. تنظیم شده برا مدیرانی که بخوان گروهی دعایی روختم کنن🌺 کپی با ذکر ۳ صلوات😊
مشاهده در ایتا
دانلود
غافلان در خواب غفلتند و هوشياران بر سجاده راز و نياز بيدار و هوشيار
🌸 کسانی که ها و مشکلات مسیر زندگی خویش را با و ایمان به طی می کنند و در این راه ضعف به راه نمی دهند 🍀 آن ها را می دارد و می شمرد. 🌹 عنکبوت آیه ۲ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
4_345554935284236672.mp3
4.37M
🔸دنبال شهادتم ولی عرضه ندارم 🔸یه نگاه به من بکن میدونم گنه کارم 🔸نمیدونم مرگ من قراره کجا باشه 🔸همه ترسم اینه مجلس گناه باشه 🎧با نوای :سید رضا نریمانی 🆔 @kanale_behesht
رمان (77قسمت) 📖 داستان زندگی طلبه ی شهید سید علی حسینی و دخترش زینب السادات حسینی ✍ به قلم شهید
نردبان بهشت
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕 #بدون_تو_هرگز #قسمت62 نويسنده: شهید سيد طاها ايمانی 🌹قسمت شصت و دوم: زمانی برای نفس کش
نويسنده: شهید سيد طاها ايمانی 🌹قسمت شصت و سوم: خدای تو کیست؟ 🍃خنده اش محو شد ... - یعنی ... شما از من بدتون میاد خانم حسینی؟ .. 🍃چند لحظه مکث کردم ... گفتن چنین حرف هایی برام سخت بود ... اما حالا ... - صادقانه ... من اصلا به شما فکر نمی کنم ... نه به شما... که به هیچ شخص دیگه ای هم فکر نمی کنم ... نه فکر می کنم، نه ... 🍃بقیه حرفم رو خوردم و ادامه ندادم ... دوباره لبخند زد ... - شخص دیگه که خیلی خوبه ... اما نمی تونید واقعا به من فکر کنید؟ ... 🍃خسته و کلافه ... تمام وجودم پر از التماس شده بود ... - نه نمی تونم دکتر دایسون ... نه وقتش رو دارم، نه ... چند لحظه مکث کردم ... بدتر از همه ... شما دارید من رو انگشت نما و سوژه حرف دیگران می کنید ... - ولی اصلا به شما نمیاد با فکر و حرف دیگران در مورد خودتون ... توجه کنید ... یهو زد زیر خنده ... اینقدر شناخت از شما کافیه؟ ... حالا می تونید بهم فکر کنید؟ ... - انسان یه موجود اجتماعیه دکتر ... من تا جایی حرف دیگران برام مهم نیست که مطمئن باشم کاری که می کنم درسته ... حتی اگر شما از من یه شناخت نسبی داشته باشید ... من ندارم ... بیمارستان تمام فضای زندگی من رو پر کرده ... وقتی برای فکر کردن به شما و خوصیات شما ندارم ... حتی اگر هم داشته باشم ... من یه مسلمانم ... و تا جایی که یادم میاد، شما یه دفعه گفتید ... از نظر شما، خدا ... قیامت و روح ... وجود نداره ... 🍃در لاکر رو بستم ... - خواهش می کنم تمومش کنید ... 🍃و از اتاق رفتم بیرون ... 🎯 ادامه دارد...
نويسنده: شهید سيد طاها ايمانی 🌹قسمت شصت و چهارم: جراحی با طعم عشق 🍃برنامه جدید رو که اعلام کردن، برق از سرم پرید ... شده بودم دستیار دایسون ... انگار یه سطل آب یخ ریختن روی سرم ... باورم نمی شد ... کم مشکل داشتم که به لطف ایشون، هر لحظه داشت بیشتر می شد ... دلم می خواست رسما گریه کنم ... 🍃برای اولین عمل آماده شده بودیم ... داشت دست هاش رو می شست ... همین که چشمش بهم افتاد با حالت خاصی لبخند زد ... ولی سریع لبخندش رو جمع کرد ... - من موقع کار آدم جدی و دقیقی هستم ... و با افرادی کار می کنم که ریزبین، دقیق و سریع هستن ... و ... 🍃داشتم از خجالت نگاه ها و حالت های بقیه آب می شدم ... زیرچشمی بهم نگاه می کردن ... و بعضی ها لبخندهای معناداری روی صورت شون بود ... 🍃چند قدم رفتم سمتش و خیلی آروم گفتم ... - اگر این خصوصیاتی که گفتید ... در مورد شما صدق می کرد ... می دونستید که نباید قبل از عمل با اعصاب جراح بازی کنید ... حتی اگر دستیار باشه ... 🍃خندید ... سرش رو آورد جلو ... - مشکلی نیست ... انجام این عمل برای من مثل آب خوردنه ... اگر بخوای، می تونی بایستی و فقط نگاه کنی ... 🍃برای اولین بار توی عمرم، دلم می خواست ... از صمیم قلب بزنم یه نفر رو له کنم ... 🍃با برنامه جدید، مجبور بودم توی هر عملی که جراحش، دکتر دایسون بود ... حاضر بشم ... البته تمرین خوبی هم برای صبر و کنترل اعصاب بود ... چون هر بار قبل از هر عمل، چند جمله ای در مورد شخصیتش نطق می کرد ... و من چاره ای جز گوش کردن به اونها رو نداشتم ... 🍃توی بیمارستان سوژه همه شده بدیم ... به نوبت جراحی های ما می گفتن ... جراحی عاشقانه ... 🎯 ادامه دارد...
🌺برنامه امروز خانم همیز رو از دست ندید👆👆 @hamiz_t 👇 💝 @shakhehnabat
از زیارت بانوی کرامت حتی از راه دور غافل نشویم ✍️حجت الاسلام والمسلمین فرحزاد: ✅ امام صادق علیه السلام درروایتی فرمودند که برای خدا حرمی است و آن کعبه است،برای رسول الله حرمی است وآن مدینه است،امیرالمؤمنین حرمی داردکه آن کوفه است ومااهل بیت هم حرمی داریم که آن شهرقم است. حجت السلام والمسلمین آقای فرحزاد می فرماید:در زیارت‌نامه حضرت معصومه سلام‌الله علیها می‌خوانیم که خدایا رضایت خود را به مامرهمت کن و بهشت برین رابه برکت این بانوبه ما عنایت کن و ازحضرت معصومه سلام الله علیها می‌خواهیم که به واسطه آبرویی که دردرگاه خدا دارد مارا در بهشت شفاعت کند. وی گفت: بانویی که می‌تواند ما را به مقام شفا برساند و در بهشت دست ما را بگیرد حاجت دادن‌های دنیایی را به طریق اولی می تواند به انسان بدهد؛ حضرت معصومه سلام الله علیها مسائل پیچیده علمی، فلسفی و فقهی رابه واسطه توسلی که علما به ایشان می‌کردند به آنان عنایت می‌فرمود و نه تنها مسائل مادی بلکه مسائل علمی و معرفتی را به متوسلین خودمی‌دادند. وی با بیان اینکه حرم حضرت معصومه سلام الله علیها پناهگاه کل عالم است، گفت: ماشیعیان و دوستداران اهل بیت چه ازنزدیک و چه ازمنزل و یا از راه دورباید زیارتنامه حضرت معصومه سلام الله علیها را بخوانیم و از زیارت و توسل به این بانو غافل نباشیم زیرا این بانو نزد خدا بسیار عزیز است.
رمان (77قسمت) 📖 داستان زندگی طلبه ی شهید سید علی حسینی و دخترش زینب السادات حسینی ✍ به قلم شهید
نردبان بهشت
#بدون_تو_هرگز #قسمت64 نويسنده: شهید سيد طاها ايمانی 🌹قسمت شصت و چهارم: جراحی با طعم عشق 🍃برنامه
نويسنده: شهید سيد طاها ايمانی 🌹قسمت شصت و پنجم: برو دایسون 🍃یکی از بچه ها موقع خوردن نهار ... رسما من رو خطاب قرار داد ... - واقعا نمی فهمم چرا اینقدر برای دکتر دایسون ناز می کنی... اون یه مرد جذاب و نابغه است ... و با وجود این سنی که داره تونسته رئیس تیم جراحی بشه ... 🍃همین طور از دکتر دایسون تعریف می کرد ... و من فقط نگاه می کردم ... واقعا نمی دونستم چی باید بگم ... یا دیگه به چی فکر کنم ... برنامه فشرده و سنگین بیمارستان ... فشار دو برابر عمل های جراحی ... تحمل رفتار دکتر دایسون که واقعا نمی تونست سختی و فشار زندگی رو روی من درک کنه ... حالا هم که ... 🍃چند لحظه بهش نگاه کردم ... با دیدن نگاه خسته من ساکت شد ...از جا بلند شدم و بدون اینکه چیزی بگم از سالن رفتم بیرون ... خسته تر از اون بودم که حتی بخوام چیزی بگم ... 🍃سرمای سختی خورده بودم ... با بیمارستان تماس گرفتم و خواستم برنامه ام رو عوض کنن ... 🍃تب بالا، سر درد و سرگیجه ... حالم خیلی خراب بود ... توی تخت دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ زد ... 🍃چشم هام می سوخت و به سختی باز شد ... پرده اشک جلوی چشمم ... نگذاشت اسم رو درست ببینم ... فکر کردم شاید از بیمارستانه ... اما دایسون بود ... تا گوشی رو برداشتم بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن ... - چه اتفاقی افتاده؟ گفتن حالتون اصلا خوب نیست ... 🍃گریه ام گرفت ... حس کردم دیگه واقعا الان میمیرم ... با اون حال ... حالا باید ... 🍃حالم خراب تر از این بود که قدرتی برای کنترل خودم داشته باشم ... - حتی اگر در حال مرگ هم باشم ... اصلا به شما مربوط نیست ... 🍃و تلفن رو قطع کردم ... به زحمت صدام در می اومد ... صورتم گر گرفته بود و چشمم از شدت سوزش، خیس از اشک شده بود ... 🎯 ادامه دارد...
نويسنده: شهید سيد طاها ايمانی 🌹قسمت شصت و ششم: با پدرم حرف بزن 🍃پشت سر هم زنگ می زد ... توان جواب دادن نداشتم ... اونقدر حالم بد بود که اصلا مغزم کار نمی کرد که می تونستم خیلی راحت صدای گوشی رو ببندم یا خاموشش کنم ... توی حال خودم نبودم ... دایسون هم پشت سر هم زنگ می زد ... - چرا دست از سرم برنمی داری؟ ... برو پی کارت ... - در رو باز کن زینب ... من پشت در خونه ات هستم ... تو تنهایی و یک نفر باید توی این شرایط ازت مراقبت کنه ... - دارو خوردم ... اگر به مراقبت نیاز پیدا کنم میرم بیمارستان... 🍃یهو گریه ام گرفت ... لحظاتی بود که با تمام وجود به مادرم احتیاج داشتم ... حتی بدون اینکه کاری بکنه ... وجودش برام آرامش بخش بود ... تب، تنهایی، غربت ... دیگه نمی تونستم بغضم رو کنترل کنم ... - دست از سرم بردار ... چرا دست از سرم برنمی داری؟ ... اصلا کی بهت اجازه داده، من رو با اسم کوچیک صدا کنی؟... 🍃اشک می ریختم و سرش داد می زدم ... - واقعا ... داری گریه می کنی؟ ... من واقعا بهت علاقه دارم... توی این شرایط هم دست از سرسختی برنمی داری؟ ... 🍃پریدم توی حرفش ... - باشه ... واقعا بهم علاقه داری؟ ... با پدرم حرف بزن ... این رسم ماست ... رضایت پدرم رو بگیری قبولت می کنم ... 🍃چند لحظه ساکت شد ... حسابی جا خورده بود ... - توی این شرایط هم باید از پدرت اجازه بگیرم؟ ... 🍃آخرین ذره های انرژیم رو هم از دست داده بودم ... دیگه توان حرف زدن نداشتم ... - باشه ... شماره پدرت رو بده ... پدرت می تونه انگلیسی صحبت کنه؟ ... من فارسی بلد نیستم ... - پدرم شهید شده ... تو هم که به خدا ... و این چیزها اعتقاد نداری ... به زحمت، دوباره تمام قدرتم رو جمع کردم ... از اینجا برو ... برو ... 🍃و دیگه نفهمیدم چی شد ... از حال رفتم ... 🎯 ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🔵اگر عاشق باشی شبها نمیخوابی.. 💠وضو بگیرید و تنها که شدید از خود صد بار بپرسید من که هستم؟ شاید خودت را پیدا کنی. ✳️. شب‌ها زودتر بخوابید که سحر خودتان بدون اینکه ساعت کوک کنید از روی عشق، از خواب بلند شوی 📗از مجموعه سخنرانی های ایت الله مجتهدی تهرانی ره 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نردبان بهشت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🔵اگر عاشق باشی شبها نمیخوابی.. 💠وضو بگیرید و تنها که شدید از خود صد بار بپرسید من که هستم؟
🌳🌹🌴🌷🌳🌹🌴🌷🌳🌹🌴🌷 🕯رسول خدا - صلي الله عليه و آله: 🏡خانه هائي كه شبها در ميان آنها نماز شب گذارده مي شود و نيز تلاوت مي شود براي ساكنان آسمان مي درخشند چنانچه ستارگان آسمان براي ساكنان زمين مي درخشند🌟. 📚«أعلام الدّين، ص 262» 🌳🌹🌴🌷🌳🌹🌴🌷🌳🌹🌴🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طرح قرائت ۲۰میلیون سوره مبارکه کوثر به نیت برآورده شدن حاجات،شفای عاجل بیماران ، نابودی ویروس کرونا از جهان. سهم شما سه مرتبه و ارسال به ۵ نفر ، لطفا قطع کننده ی زنجیر نباشید! بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد. و عجل فرجهم میدونی اگه کپی کنی تا آخر امشب چند هزارتاصلوات و سوره کوثر خونده میشه؟ یاد کنیم همه اموات را مخصوصا شهدا با ذکر فاتحه و صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨قانون خلأ ! 🔻صحبت‌های شنیدنی کسی که بارها توسط دستگیر شد! @Panahian_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌سه اکسیر در 👌 سه اکسیر را در خواص خواندن نماز شب بر شمرده اند: 1. دل انسان را نورانی می کند، گویا که خورشید در درون جانش طالع گردیده، از ظلمت بیرون هم هیچ باکی ندارد. 2. سرشت و طبیعت انسان را نیز پاک و روشن می کند و غم را از دل انسان بیرون می کند، تا جایی که دیگر جهان را تاریک نمی بیند. 3. در العفو العفو نیمه شب و استغفار سحرگاهی خاصیتی است که همه گناهان انسان آمرزیده می شود. و از آلودگی او کاسته می شود و جان انسان پاک و منزه می گردد. به خدا قسم که با این مکتب اگر کسی به سعادت دنیا و آخرت نرسد جای شگفتی است.!!!
رمان (77قسمت) 📖 داستان زندگی طلبه ی شهید سید علی حسینی و دخترش زینب السادات حسینی ✍ به قلم شهید
نردبان بهشت
#بدون_تو_هرگز #قسمت66 نويسنده: شهید سيد طاها ايمانی 🌹قسمت شصت و ششم: با پدرم حرف بزن 🍃پشت سر هم
نويسنده: شهید سيد طاها ايمانی 🌹قسمت شصت و هفتم: 46 تماس بی پاسخ 🍃نزدیک نیمه شب بود که به حال اومدم ... سرگیجه ام قطع شده بود ... تبم هم خیلی پایین اومده بود ... اما هنوز به شدت بی حس و جون بودم ... 🍃از جا بلند شدم تا برم طبقه پایین و برای خودم یه سوپ ساده درست کنم ... بلند که شدم ... دیدم تلفنم روی زمین افتاده ... باورم نمی شد ... 46 تماس بی پاسخ از دکتر دایسون ... 🍃با همون بی حس و حالی ... رفتم سمت پریز و چراغ رو روشن کردم ... تا چراغ رو روشن کردم صدای زنگ در بلند شد ... 🍃پتوی سبکی رو که روی شونه هام بود ... مثل چادر کشیدم روی سرم و از پله ها رفتم پایین ... از حال گذشتم و تا به در ورودی رسیدم ... انگار نصف جونم پریده بود ... 🍃در رو باز کردم ... باورم نمی شد ... یان دایسون پشت در بود... در حالی که ناراحتی توی صورتش موج می زد ... با حالت خاصی بهم نگاه کرد ... اومد جلو و یه پلاستیک بزرگ رو گذاشت جلوی پام ... - با پدرت حرف زدم ... گفت از صبح چیزی نخوردی ... مطمئن شو تا آخرش رو می خوری ... 🍃این رو گفت و بی معطلی رفت ... 🍃خم شدم از روی زمین برش داشتم و برگشتم داخل ... توش رو که نگاه کردم ... چند تا ظرف غذا بود ... با یه کاغذ ... روش نوشته بود ... - از یه رستوران اسلامی گرفتم ... کلی گشتم تا پیداش کردم ... دیگه هیچ بهانه ای برای نخوردنش نداری ... 🍃نشستم روی مبل ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ... 🎯 ادامه دارد...
نويسنده: شهید سيد طاها ايمانی 🌹قسمت شصت و هشتم: احساست را نشان بده 🍃برگشتم بیمارستان ... باهام سرسنگین بود ... غیر از صحبت در مورد عمل و بیمار ... حرف دیگه ای نمی زد ... 🍃هر کدوم از بچه ها که بهم می رسید ... اولین چیزی که می پرسید این بود ... - با هم دعواتون شده؟ ... با هم قهر کردید؟ ... 🍃تا اینکه اون روز توی آسانسور با هم مواجه شدیم ... چند بار زیرچشمی بهم نگاه کرد ... و بالاخره سکوت دو ماهه اش رو شکست ... - واقعا از پزشکی با سطح توانایی شما بعیده اینقدر خرافاتی باشه ... - از شخصی مثل شما هم بعیده ... در یه جامعه مسیحی حتی به خدا ایمان نداشته باشه ... - من چیزی رو که نمی بینم قبول نمی کنم ... - پس چطور انتظار دارید ... من احساس شما رو قبول کنم؟... منم احساس شما رو نمی بینم ... 🍃آسانسور ایستاد ... این رو گفتم و رفتم بیرون ... 🍃تمام روز از شدت عصبانیت، صورتش سرخ بود ... 🍃چنان بهم ریخته و عصبانی ... که احدی جرات نمی کرد بهش نزدیک بشه ... 🍃سه روز هم اصلا بیمارستان نیومد ... تمام عمل هاش رو هم کنسل کرد ... 🍃گوشیم زنگ زد ... دکتر دایسون بود ... - دکتر حسینی ... همین الان می خوام باهاتون صحبت کنم... بیاید توی حیاط بیمارستان ... 🍃رفتم توی حیاط ... خیلی جدی توی صورتم نگاه کرد ... بعد از سه روز ... بدون هیچ مقدمه ای ... - چطور تونستید بگید محبت و احساسم رو نسبت به خودتون ندیدید؟ ... من دیگه چطور می تونستم خودم رو به شما نشون بدم؟ ... حتی اون شب ... ساعت ها پشت در ایستادم تا بیدار شدید و چراغ اتاق تون روشن شد ... که فقط بهتون غذا بدم ... حالا چطور می تونید چشم تون رو روی احساس من ... و تمام کارهایی که براتون انجام دادم ببندید؟ ... 🎯 ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا