خیلی بی وجدانی...چون نعمت هایی که خدا بهت داده رو به جای اینکه صرف چیزای خوب کنی داری ازشون در مسیر غلط استفاده میکنی...
خجالت نمیکشی وقتی میری جلو آینه خودتو میبینی ؟ میدونستی همین چشمی که میری باهاش گناه میکنی آرزوی یکیه که فقط بتونه دنیارو پنج دقیقه ببینه ؟
میدونستی خیلی ها از نعمت همین چشم محروم هستن...بعدش تو میری با این چشم تو خیابون چشم چرونی میکنی ؟
آیا این کار تو ناسپاسی نیست ؟
خدا بهت سلامتی داده که از این کارا کنی ؟
اینهمه خدا بهت لطف کرده ...اینهمه دستتو گرفته...اینهمه از بدترین شرایط نجاتت داده ...بعدش تو میری از این کارا میکنی...
نمیترسی از خدا ؟
میدونستی اگه اون روز خدا نجاتت نمیداد الان تو چه وضعیتی بودی...
ازت میخوام قدر روزهاتو بدونی...چون خدا خیلی بیشتر از چیزی که لایقشی بهت نعمت داده...
وگرنه باور کن با این کارایی که تو میکنی اصلا جات اینجا نیست...ولی خدا خیلی داره بهت حال میده....خیلی !
حس نمیکنی مرگ تو خیلی وقت پیش رقم خورده بود و الان که زنده ای فقط لطف خدا بوده ؟
باور کن اگه خدا دستتو نمیگرفت الان هزار تا بلا سرت میومد...ولی خدا کمکت کرده و از بدترین شرایط نجاتت داده...
این درست نیست که اون روزارو فراموش کردی و داری کاری میکنی که درونت میگه نکن...
میخوای بهت یه معجزه نشون بدم ؟
معجزه یعنی همین که زنده ای و داری حرفامو میخونی...
باور کن زنده بودن تو کم از معجزه نداره...
اگه میدونستی چه اتفاقات بدی ازت دور شده...بعدش میفهمیدی جواب لطفای خدا این نیست که...
نگم برات !
مُحاسِبه نَفس:
تو هیچی از خودت نداری...هر چی داری از خدا داری...
نمیدونم چی ته دلت بود که خدا و اهل بیت و دوست شهیدت دستتو گرفت...ولی یه چیزو میدونم..اونم اینه که حقیقتا لایق نبودی...
به نظرم دلیل اصلی اینکه خدا دستتو گرفت قلب درستی بود که داشتی...وگرنه اعمالت اصلا شبیه آدمیزاد نیست !
داری چکار میکنی با خودت ...
میدونستی برای بدنت کلی ضرر داره ؟
نمیترسی آسیب ببینی ؟
این نفس نفس زدن ها و این تپش قلب ها آخرش کاری میکنه سکته کنی...
مگه آدم چقدر میتونه استرس رو تحمل کنه...
اینکه دست و پات دیگه دست خودت نیست و از درون خودتو بخاطر گناهت میخوری ولی در عمل شیطانی عمل میکنی...آخرش عین یک بمب تورو منفجر میکنه...
میدونی چرا مطمئنم منفجر میشی ؟
چون از سر درد هات معلومه...
سرت داره میترکه...ولی بازم ادامه میدی...
خودمونیما....
چقدر ترسناک میشی بعضی وقتا...باور کن قاط میزنی...
اگه لطف خدا شامل حالت نمیشد ...تو همون وضعیت میمردی....
فکرشو بکن ...تو حالتی از دنیا میری که داری گناه میکنی...
ببین...
هیچی بهتر از آرامش نیست...
آرامشتو با دستای خودت به آتیش نکش !
تو خیلی برای زندگیت زحمت کشیدی...تو حقت این نیست که آیندت این باشه...تو باید یه زندگی زیبا و با آرامش داشته باشی...نه اینکه خودت از خودت حالت بهم بخوره...
واقعا چی ارزش اینو داره که بخاطر یه لذت آنی تا مدت ها استرس داشته باشی و خودتو از درون بخوری ؟
یکم به درونت توجه کن...
همش داری از درون خودتو میخوری و به خودت فحش و بد و بیراه میگی...
سوالم از تو اینه : چرا اینکارو میکنی با خودت ...چرا کاری میکنی که از خود معنویت دور بشی...
شاید بگی ...دست خودم نیست...
ولی اینکه میگی دست خودت نیست توجیه درستی برای کار زشتت نیست...خدایی نکرده اگه بلایی سرت بیاد چجوری میخوای جبران کنی ؟
میدونستی زندگیت میشه پر از حسرت ؟
مُحاسِبه نَفس:
حقم داری به خودت فحش بدی...چون چیزی که میخوای باشی...با چیزی که هستی واقعا فاصلش زیاده...
دلت برای کسی نمیسوزه...حداقل دلت برای خودت بسوزه...
داری به همه چیت ضربه میزنی...
به خصوص به نمازت..
شاید از زندگیت راضی نیستی که داری اینکارو میکنی...ولی باور کن زندگیت از این هم بد تر میشه اگه جلو کاراتو نگیری...
ببین...
نذار خراب بشه...
چون ساختن خیلی زحمت میخواد...ولی خراب کردن یه لحظست...
نکن این کارو...
تو حیفی...
تو خیلی زحمت کشیدی...
لطفا خرابش نکن...
تو آدم بدی نیستی...پس مثل آدم بدا نباش...
نذار پشتت همش آه و نفرین باشه..