eitaa logo
نردبان بهشت
1.4هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
81 فایل
دعاها و.. تنظیم شده برا مدیرانی که بخوان گروهی دعایی روختم کنن🌺 کپی با ذکر ۳ صلوات😊
مشاهده در ایتا
دانلود
نردبان بهشت
. چله #توکل_و_امید 🌿 روز نوزدهم امروز از اون روزاست که قراره خیلی درجه یک خدا رو شکر کنیم.. ببین
. چله 🌿 روز بیستم سلام امروز نمازامون رو اول وقت میخونیم👌 نق نق و حرف منفی نمیزنیم 😊 خوش اخلاق تررر میشیم ☺️ ناشکری نمیکنیم یعنی با نعمتای خدا گناه نمیکنیم 😎 حواسمون به خدا هست😍 سرفراز باشی🌱 @kanale_behesht
🍃🌺🍃 شخصی به علامه طباطبایی گفت: یک ریاضتی برای پیشرفت معنوی به من بفرمایید. علامه فرمود: بهترین ریاضت خوش اخلاقی در خانواده است. ‌✾•🌿🌺🌿•✾ @kanale_behesht
نوشته پشت یک در اروپا ⇩ چاقو اسماعیل را نکشت آتش ابراهیم را نسوزاند نهنگ یونس را نخورد دریا موسے را نبلعید با خدا باش تا نگهبانت باشد❤️ http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
noon dagheto neshon goshne nade 3.pdf
45.23M
🤞🏻این کتاب رو برای تموم چادری ها بفرستید🌸 پویش ترک دلبری با چادر 👌 (این کتاب رو دست به دست به تموم چادری ها برسونید..به خصوص این کتاب باید دست دختری برسه که حرمت چادر رو نگه نمیداره...پس اگه همچین دختری رو میشناسی این کتاب رو براش بفرست 🙏 اگه کانال و گروه دارید حتما این کتاب رو توش قرار بدید ... حتما ! ) ببین ؟ این کتاب رو حتما دستش برسون‌....اگه خوند و تغییر کرد که چه عالی...اما اگه بازم به دلبریش با چادر ادامه داد دیگه من و تو مسئول نیستیم.چون حرف حق رو زدیم اما خودش بود که از سر عناد و لجبازی ردش کرد...پس دیگه گناهش پای خودشه نه پای من و تو...😊 خدایا توفیق بده دخترای چادریمون با حجاب بشن.😞 آمین.🌸
هیچوقت نذار صدای آدما صدای خدای درونتو خفه کنه... سخت ترین قدم قدم اوله... حرکت کن...👣 برو خدا رو در طول مسیر میبینی... رو هیچ قدرتی جز قدرت خدا اندازه نوک سوزن حساب نکن.❌ هر کی برات عرض اندام کرد تو دلت بهش بگو : بیشین بینیم بابا... همه اتفاقات دست خداست. ببین ؟ یه وقت گول نخوری آدما کاره ای هستن ! نه... آدما هیچ قدرتی ندارن.. گول چرتو‌ پرت گفتن های آدمارو نخور... ما تیر رو پرت میکنیم ولی اونی که به هدف میزنه خداست. فقط روی خدا حساب کن. قدرت دست خداست... ⛔️از هیچ کس نترس . قدرت فقط دست خداست. همه چی دست خداست. . 👈فقط و فقط و فقط هم از گناهات بترس‌... اگه از آدما و شرشون میترسی بخاطر اینه که ایمانت ضعیفه. چون شرک میورزی. باور نداری عزت و ذلت دست خداست. ببین ؟ بازم میگم... از هیچکس و هیچ چیز و هیچ انسانی نترس... همه قدرت ها دروغه. باور کن دروغه. من دیگه بهم ثابت شده دروغه. همه کاره خداست. عزت و ذلت دست خداست. وقتی همه کاره خداست تازه اخلاص میاد. دیگه همه کارت میشه خدا. فقط و فقط زوم میشی روی خدا.... ببین ؟ یه خدا پرست واقعی باورش اینه که کسی نمیتونه عزت یا ذلت یا آبرو یا فلان بده... کسی کاره ای نیست... بخاطر همین فقط برای خدا کار میکنه‌‌.... چون همه کار خداست.... آره... برندگی رو خدا به کارد میده که نذاشت سر حضرت اسماعیل علیه السلام بریده بشه...سوزندگی رو خدا به آتیش میده که نذاشت تن حضرت ابراهیم علیه السلام سوخته بشه. آره... همه چی دست خداست. همه چی... لا اله الا الله... بذار به زبون خودم بگم‌... طرف حساب تو فقط خداست. پس روی هیچکس نه حساب کن و نه به حرفای مفتشون توجه کن. فقط به خدا جواب پس بده. تنها کسی که خیلی مهمه نظرش درموردت چیه خداست. بقیه اصلا مهم نیست. اصلا ! 🌸به خدایی توجه کن که خیلی کریمه...خیلی رحیمه...شش دانگ هواتو داشته. اگه خدا هواتو نمیداشت کلی بلا سرت میومد. اگه همه بخوان بلا سرت بیاد ولی خدا نخواد...هیچ اتفاقی برات نمیوفته. آدما عروسک کوچولوهای اسباب بازی خدان. فقط روی خدا حساب کن. . از هیچ چیزی جز گناه نترس‌. میبینی چقدر با خدا بودن خوبه ؟ قویت میکنه. اینه خوبی بندگی خدارو کردن. هر‌کی خدارو بندگی کنه بعدش تبدیل به یه غولی میشه که خیلی پر قدرته. ولی هر کی خدارو بندگی نکنه یه ترسوی بد بختی میشه که همش میترسه یه اتفاق بد براش بیوفته. آره... اینه فرق بین با خدا بودن و بی خدا بودن. ⚠️به هیچکس جز خدا توی ذهنت قدرت نده.اگه بدی یعنی بنده اونی نه بنده خدا. بنده خدا ویژگی اصلیش حساب نبردنش از غیر خداست. همه‌چی دست خداست پس همه چیو فقط و فقط از خدا بخواه . ببین ؟ هیچکس هیچ غلطی نمیتونه بکنه... اگه خدا پشتت باشه و سیمت وصل باشه. باور کن این آدمایی که من دیدم مورچه هم نیستن.توهم برشون داشته فقط. نمیدونن همه کاره خداست. هرگز رو کسی جز خدا حساب نکن. توکل یعنی من میرم خدا از پشت هوامو داره... تموم خیر دست خداست.. ! ✅ داداش رضا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نردبان بهشت
#من_میترا_نیستم🍒 #قسمت_سی_و_یکم شب ها در تاریکی من و مادرم با شهلا و زینب و شهرام کنار نور فانوس
. 🎊 مهران به زور و زحمت با ماندن مهری و مینا در بیمارستان آن هم با شرط و شروط راضی شده بود وقتی حال زینب را دید گفت همه دخترا باید برن اصفهان و مینا و مهری هم حق ماندن ندارند. مینا که وضع اینطوری دید و می دانست اگر کار بالا بکشد مهران و مهرداد دوباره بنای مخالفت با آنها را می‌گذارند زینب را به اتاق برد و با او حرف زد. مینا به زینب گفت مامان، به تو و شهلا و شهرام وابسته تره مامان طاقت دوری تو رو نداره تازه تو هنوز کلاس سوم راهنمایی هستی اگه بمونی از دَرسِت عقب میمونی اگه تو بنای مخالفت رو بزاری و همراه ما به اصفهان بری مهران و مهرداد منو مهری را مجبور می‌کند که با شما بیایم ا اونوقت هیچکدوم نمیتونیم آبادان بمونیم و به شهرمون کمک کنیم باید کنارمامان بمونی تا مامان تنها نمونه. زینب که دختر مهربان و فهمیده ای بود حاضر به ناراحتی خواهرهایش نبود زینب حرف مینا را قبول کرد با وجود علاقه زیادش برای ماندن در آبادان «که این علاقه کمتر از علاقه مینا هم نبود» راضی به رفتن شد هر وقت حرف من وسط می‌آمد زینب حاضر بود. به خاطر من هر چیزی را تحمل می کرد. مینا به او گفت مامان به تو احتیاج داره زینب با شنیدن همین یک جمله راضی به رفتن از آبادان شد وقتی بچه بود آرزو داشت که وقتی بزرگ شد کارهای زیادی برای من انجام دهد همیشه می‌گفت مامان وقتی بزرگ شدم تو رو خوشبخت می کنم بعد از اینکه همه ما قبول کردیم مینا و مهری در آبادان بمانند مهران با هر دوی آنها شرط کرد که اولاً به هیچ عنوان از بیمارستان خارج نشوند و تنها جایی نروند دوماً مراقب رفتارشان باشند مهران در آبادان بود و قرار شد مرتب به آنها سر بزند و دورادور مراقبشان باشد من دو دخترم را در منطقه جنگی به خدا سپردم به همراه مادر و بچه های کوچکتر راهی دستگرد اصفهان شدم دوباره همه ما با ساک های لباس راهی شدیم تا با لنج به ماهشهر برویم چند تا تخم‌مرغ آب‌پز و مقداری نان برای غذای بین راه برداشته بودم که بچه ها گرسنه نمانند زینب خیلی ناراحت و گرفته بود چند بار از من پرسید مامان اگه جنگ تموم بشه بازم بر میگردیم؟ به نظرت چند ماه باید دور از آبادان بمونیم؟ زینب می خواست مطمئن شود که راه برگشت با آبادان بسته نشده و بالاخره یک روز به شهرش برمی‌گردد.
🎊 وقتی سوار لنج شدم تازه جای خالی مینا و مهری پیدا شد سفر قبل همه با هم بودیم. جنگ چه بر سر من آورده بود از هفت تا اولاد سه تا برایم مانده بود.بابای بچه ها هم که دور از ما مشغول کار بود. هر چقدر لنج از چوبده دور تر میشد بیشتر دلم میگرفت در خواب هم نمی دیدم که سرنوشت ما این طوری رقم بخوره قلبم تکه تکه شده بود و هر تکه از قلبم گوشه‌ ای. مینا و مهری را به خدا سپردم مهران و مهرداد را هم .خدا در حق بچه‌هایم مهربانتر از من بود . از خدا خواستم که چهارتا اولادم را را حفظ کند و سالم به من برگرداند .چند ساعت از حرکت ما گذاشت و اخم بچه ها باز شد و به حالت عادی برگشتند از همه بیخیال تر شهرام بود شاد بود و به هر طرف می دوید. تخم‌مرغ‌ها را به بچه‌ها دادم که بخورند زینب و شهلا تخم‌مرغ‌ها را توی سر هم زدند تا ترک برداشت و پوستش را گرفتند و خوردن بچه ها می خندیدند و با هم شوخی می کردند .از شادی آنها دل من هم باز شد خوشحال شدم که خدا خودش به همه ما صبر داد تا بتوانیم این شرایط سخت را تحمل کنیم. مادرم مایه دلگرمی من و بچه‌هایم بود چارقد سفیدی زیر چادر سرش بود و با صورت گردش لبخند میزد به شهرام و شهلا زینب نگاه می کرد .همه ما در انتظار آینده بودیم نمی‌دانستیم در اصفهان چه پیش می‌آید اما همه دعا می‌کردیم تجربه زندگی تلخ در رامهرمز برای ما تکرار نشود . مهران به کمک دوستش حمید یوسفیان در محله دستگرد یک خانه نیمه تمام اجاره کرد صاحبخانه قصد داشت با پولی که از ما می گیرد ساخت خانه را تمام کند خانه دو طبقه داشت طبقه بالا دست صاحب خانه بود و قرار بود طبقه پایین را به ما بدهند. وقتی در روزهای سرد اسفند ماه به اصفهان رسیدیم هنوز بنایی خانه تمام نشده بود خانه در و پیکر نداشت و امکان زندگی در آنجا نبود ما مجبور شدیم برای مدتی به خانه حمید یوسفیان برویم
Ahu-Saglam-Gulumcan.mp3
5.15M
* ‌••|♥️🌱|•• آهنگ بی کلام . . . ☘@kanale_behesht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا