نردبان بهشت
#من_میترا_نیستم #قسمت_بیست_و_هشتم تمام مسیر زیر لب دعا خواندم و از خدا خواستم مارا سلامت به آبادان
.
#من_میترا_نیستم 🎊
#قسمت_بیست_و_نهم🍓
داخل کوچه نشستیم تا بسیجی ها از خانه خارج شدند و به مسجد رفتند از رفتن رزمندهها خیلی ناراحت شدیم آنها خیلی از ما خجالت کشیدن.
خانه ما شبیه سربازخانه شده بود تمام فرش ها و رختخواب ها کثیف بود. معلوم بود که بسیجیها گروه گروه به خانه ما میآمدند و بعد از استراحت می رفتند.
از دور که نگاهشان کردم دلم شکست یاد مادرهایی افتادم که شب و روز منتظر جوانشان بودند.
برای همه آنها دعا کردم خدا را شکر کردم که خانه و زندگی ما در خدمت جنگ بود خدا می دانست که ما جای دیگری را نداشتیم و مجبور بودیم به آن خانه برگردیم و گرنه راضی به رفتن بسیجیها از خانه نبودم.
مینا و زینب داخل اتاقها می چرخیدند و آنجا را مثل خدا طواف می کردند تا آن روز مادرم را آنقدر خوشحال ندیده بودم خانه حسابی کثیف و به هم ریخته بود از یک عده پسر جوان خسته و گرسنه که برای استراحت می آمدند انتظاری غیر از این نبود.
از ذوق و شوق رسیدن به خانهمان من و مادرم سه روز تمام میشستیم و تمیز می کردیم آب داشتیم ولی برق خانه هنوز قطع بود.
همه ملافهها را شستم تا سه روز طناب رخت از سنگینی ملافهها کمر خم کرده بود در و دیوار را از بالا تا پایین دستمال کشیدیم دوباره همان خانه همیشگی شد پر از زندگی و عشق.
روی اجاق گاز قابلمه غذا می جوشید و بوی غذا خانه را پر میکرد درختها و گلها را هر روز از آب سیراب می کردم.
شب سوم بعد از سه ماه آوارگی در خانه خودم سر راحت روی بالش گذاشتم انگار که بر تخت پادشاهی خوابیدم.
یاد خانه باغی پر از موش بدنم را میلرزاند با خودم عهد کردم که دیگر در هیچ شرایطی زیر بار منت هیچکس نروم.
مینا و مهری برای کار به بیمارستان شرکت نفت رفتند تعدادی از دوستان و همکلاسی های قدیمی شان در آنجا امدادگری میکردند.
مینا و مهری در اورژانس و بخش، مشغول بودند و از زخمیها مراقبت میکردند. گاهی شب کار بودند و خانه نمی آمدند.
نمیتوانستم با کار کردن آنها در بیمارستان مخالفت کنم وقتی از زبان بچه ها می شنیدم که به خاطر خدا کار می کنند نمیتوانستم بگویم حق ندارید برای خدا کار کنید.
آرزویم بود که بچه هایم متدیّن و با ایمان باشند و برای رضای خدا کار کنند خدا را شکر دختر ها همین طور بودند
@yahossein_6
دوستان کانال دار چه پایین تر و چه بالا تر از کانال بالا بازدید کنین
نردبان بهشت
. چله #توکل_و_امید 🌿روز هجدهم سلام رفقا.. . نکنه بگی من که بدم روم نمیشه ازش چیزی بخوام؟! خدا منو
.
چله #توکل_و_امید
🌿 روز نوزدهم
امروز از اون روزاست که
قراره خیلی درجه یک خدا رو شکر کنیم..
ببین رفیق، رگ به رگ بدن ما آدما زیر نظر خدا شکل گرفته... همین الان که داری متنو میخونی.. کلی سلول درگیرن تا فقط بتونی ببینی درک کنی و بخونی! خدا خیلیییی به گردنمون حق داره❤️
امروز
ویژه شکر کنیم👌
ویژه استغفار کنیم بابت کم کاریامون📿
احترام بزاریم به دیگرون و مهربونتر باشیم🌹
نیش و کنایه نزنیم😌 دروغ و غیبت 🚫🙊
مواظب ارتباطای مجازی و حقیقیمون باشیم🙃
خدا رو کنارمون حس کنیم✨
موفق باشی✌️
@kanale_behesht
یادت نره ❗️
همیشه قرار نیســت
اون اتفاقی بیفته که تو میـخوای
وقتی همــه چیز رو
به خـــــدا سپردی،
دلــت قــرص بــاشه❤️
خــدا هــواتو داره✌️
#تلنگر #امید
@kanale_behesht
🔸میگفت: من خیلی از این حرفایی که
در مورد گناه میگی رو از حفظم ولی خوشم نمیاد بچه مثبت بشم...😉 من آدم ترک گناه نیستم!
🔹گفتم: واسه چی؟
🔸گفت: اول اینکه من خدامو دارم😍 نیازی به این سختیا ندارم😏؛ دوم اینکه همه رفقام همین رنگین👭👬 و هممون داریم زندگیمونو میکنیم هیچ سختیم نداریم🙂.. تو خودتو خیلی درگیر کردی😊. سوم اینکه انقدر تو خونه بهم گیر دادن سر این بحثا که اصلا حاضر نیستم کوتاه بیام. بس که رفتن رو مخم😏!
🔹گفتم: خیلی خوبه که خدا رو داری❤️، خدا مال همه آدماس.. مثبت و غیر مثبتم نداره🥰. ولی اینو از من نشنیده بگیر اینا مال این دنیاس🙄. توی آخرت خدا به حساب هرکدوم از بنده هاش اختصاصی میرسه. یعنی هرکس به اندازه ای که خدا رو شناخته و میتونسته بشناسه و برا رضایتش تلاش کرده نتیجه ش رو میبینه🧮..
🔸گفت: اینا رو ... از خودشون در آوردن😜
دنیای بعد و آخرت و این صبتا همش حرفه🙃
از کجا معلوم همچین چیزی باشه؟ تازه خدا انقدددر مهربونه که نمیاد به کارای من گیر بده! این همه خلافکار و آدم داغون دیگه نوبت به من یکی نمیرسه🙂.
🔹گفتم: واقعا به این حرفایی که میگی اعتقادم داری؟ عزیزدلم توی قرآن خدا بارها و بارها در مورد قیامت و حساب کتاب دقیقش حرف زده... نگو قرآن رو قبول نداری که دیگه خنده م میگیره. قرآن انقدری معجزه داره که حتی آدمهای غیرمسلمون هم توی حق بودنش شک ندارن👌!
بعد اینکه گفتی خدا انقدر مهربونه که گیر نمیده... آره خدا توی این دنیا مهربونیش حرف اولو میزنه😍 ولی متاسفانه یا خوشبختانه خدا همونطور که مهربونه همونطور هم نسبت به انجام وظیفه های ما حساسه⚖.. وظیفه ما هم که بندگیه. برای اونایی که واسش شاخ و شونه کشیدن یا بهش بی اعتنایی کردن کلی برنامه داره😶. میخوای چنتاشو برات بگم؟
اینکه میگی نوبت به ما نمیرسه آدمو یاد صف گوشت و شکر و کارت بنزین میندازه😄... اون دنیا که مثل اینجا نیس، همه چی به دقت بررسی میشه. آخ که اگه آیه هاشو بخونی مو به تنت سیخ میشه😣.
🔸گفت: من که تا حالا کل قرآنو به عربی هم نخوندم چه برسه به خوندن معنی و اینا .. باید بخونم بعد درباره ش حرف بزنم. اگه وقت کنم... که فکر نکنم برسم اون همه ورقه داره🤔.
🔹گفتم: خودم کم کم واست معنیاشو میفرستم تا بخونی.. غصه وقتتو نخور هدر نمیره😎. راستی گفتی دوستاتم همین رنگین و مشکل ندارن؟ اینکه آدم مشکل نداشته باشه یا بهش خوش بگذره، دلیل نمیشه هوای حرفای خدا رو نداشته باشه... . شاید باورت نشه که اینم خدا تو قرآن مفصل گفته👌.
🔸گفت: عه پس هرچی من میگم خدا جوابشو داده قبلا؟ جالب شد 😀.. یادمه تو مدرسه که بعضی سوره های قرآن تو کتابمون بود انقدر پیچیده بودو معلمه پیچیده ترش میکرد که من کلا بوسیدمش گذاشتم کنار😅. اینا که تو میگی واسم جدیده 🤓.
🔹گفتم: آره حقم داری.. منم همینجوری بودم سمت ترجمه ش میرفتم هنگ میکردم🙈 ولی خب خدا کمکم کرد کم کم راه افتادم. گفتی تو خونه بهت گیر میدن؟ بعد تو افتادی رو دور لج و لجبازی؟
🔸گفت: آره من شدم موزه عبرت😂
بی دین خونه خود خودمم😂 ... هرچیم بهم بگن جوابشونو همچین میدم کسی جرات نداشته باشه بگه کجا رفتی چیکار کردی ........ دیگه زدم تو خط جنگ و حمله دیگه! 😎
🔹گفتم: نمدونم چی گذشته بینتون. نمیتونمم نظر بدم درباره ش.. شاید اگه جای تو بودم بدتر رفتار میکردم. امممم یادم بنداز بعدا درباره ش حرف بزنیم بعد خوندن قرآن و اینا ... 😁
🔸گفت: من که نصیحت تو کتم نمیره
توام سعی نکن نصیحتم کنی 😜 ..
چون رفیقمی باشه یادت میندازم ❤️.
#خلوت اول
#سوال
@kanale_behesht
نردبان بهشت
. #من_میترا_نیستم 🎊 #قسمت_بیست_و_نهم🍓 داخل کوچه نشستیم تا بسیجی ها از خانه خارج شدند و به مسجد رف
.
#من_میترا_نیستم 🎊
#قسمت_سی
زینب دلش میخواست با آنها به بیمارستان برود ولی سن و سالش کم بود و بنیه و جثه لاغر و ضعیفی داشت.او آرام نمی نشست
هر روز صبح به جامعه معلمان که دو ایستگاه پایین تر از خانه ما بود می رفت.جامعه معلمان در زمان جنگ فعال بود.
زینب به کتابخانه می رفت و به کتابدار آنجا کمک میکرد.او دختر نترس و زرنگی بود صبح برای کار به آنجامی رفت و ظهر به خانه برمی گشت.
گاهی وقت ها هم شهلا همراهش می رفت. جامعه معلمان با خانه ما فاصله زیادی نداشت .آنها پیاده می رفتند و پیاده بر می گشتند.
زینب سوم راهنمایی بود. شش ماه از سال میگذشت.بچه ها از درس و مشق عقب مانده بودند. این موضوع خیلی من را عذاب میداد. دلم نمیخواست بچه هایم از زندگی عادی شان عقب بمانند.
ولی راهی هم پیش پایم نبود. بعضی از روز ها به بیمارستان شرکت میرفتم و به مینا و مهری سر میزدم. از اینکه در خوابگاه پیش دوستانشان بودند خیالم راحت بود.
آنها کار های پرستاری و امدادگری مثل آمپول زدن و بخیه کردن را کم کم یاد گرفتند. یک روز به بیمارستان رفته بودم با چشم های خودم دیدم مرد عربی را که ترکش خورده بود به آنجا آوردند. آن مرد هیکلی درشت داشت و سر تا پایش خونی بود. با دیدن آن مرد خیلی گریه کردم وبه خانه برگشتم تمام راه پیش خودم به دختر هایم افتخار کردم.
خدارا شکر کردم که دختر های من می توانند به زخمی های جنگ خدمت کنند.
یکی از روز های بهمن 59 یک هواپیمای عراقی بیمارستان شرکت نفت را بمبباران کرد.
مینا و مهری آن روز بیمارستان بودند.زینب در جامعه معلمان خبر راشنید . وقتی به خانه آمد ماجرای بمبباران را گفت.
با شنیدن این خبر سراسیمه به مسجد وسراغ مهران رفتم . در حالی که گریه میکردم منتظر آمدن مهران بودم . مهران که آمد صدایم بلند شد وبا گریه گفتم :(مهران خواهرات شهید شدند....مهران گل بگیر تا روی جنازه خواهرات بذارم.... مهران مینا و مهری رو با احترام خاک کن... .)
نمیدانستم چه میگویم. انگار فایز میخواندم و گریه میکردم . نفسم بند آمده بود. مهران که حال من را دید آرامم کرد و گفت:( مامان نترس نزدیک بیمارستان بمباران شده.
مطمئن باش دخترا صحیح و سالمن. به بیمارستان هیچ آسیبی نرسیده من خبرش رو دارم.) با حرف های مهران آرام شدم و به خانه برگشتم.
با اینکه رضایت کامل داشتم دختر ها در بیمارستان کار کنند ولی بالاخره مادر بودم . بچه هایم برایم عزیز بودنند طاقت مرگ هیچ کدامشان را نداشتم.
#من_میترا_نیستم🍒
#قسمت_سی_و_یکم
شب ها در تاریکی من و مادرم با شهلا و زینب و شهرام کنار نور فانوس می نشستیم .صدای خمپاره ها لحظه ای قطع نمیشد.
شب ها سکوت بیشتر بود و صدا ها بلند تر به نظر می رسید.چند بار خانه های اطراف خمپاره خوردند . با وجود این خطر ها می خواستم در شهر خودم باشم.
در خانه خودم راحت و راضی بودم و حاضر بودم همه باهم کشته بشویم اما دیگر آواره نشویم. همیشه هم اعتقاد داشتیم که اگر میل خدا نباشید برگی از درخت نمی افتد.
اگر میل خدا بود ما زیر توپ و خمپاره سالم میماندیم وگرنه که همان روز های اول جنگ کشته میشدیم.
اسفند ماه مهرداد از جبهه آمد. مهران خبر برگشتن مارا به او داده بود. مهرداد لباس سربازی تنش بود و یک اسلحه هم در دستش داشت.
او با توپ پُر و عصبانی به خانه آمد. تا خواست لب باز کند و دوباره مارا مجبور به رفتن کند مادرم او را نشاند و همه ماجرا های تلخ رامهرمز را برایش گفت. شهرام و شهلا و زینب هم وسط حرف های مادرم خاطرات تلخشان را تعریف کردند. مهرداد از شدت عصبانیت سرخ شد.
او از من و بچه ها شرمنده بود و جوابی نداشت. مهران و مهرداد هنوز با ماندن ما در آبادان مخالف بودند. آن ها نگران توپ و خمپاره و بمباران بودند.
موادغذایی در آبادان پیدا نمی شد. آنها مجبور بودند خودشان مرتب نان و مواد غذایی تهیه کنند و برای ما بیاورند در منطقه ی جنگی تهیه ی مواد غذایی کار آسانی نبود.
اول جنگ رزمنده ها در پایگاه های خودشان مشکل تهیه غذا داشتند ما هم اضافه شده بودیم. پسر ها هر روز نگران بودند که ما بدون نان و غذا نمانیم.
مهران دوستی به اسم حمید یوسفیان داشت. خانواده حمید بعد از جنگ به اصفهان رفته بودند. حمید به مهران پیشنهاد کرد که با هم به اصفهان بروند و برای ما خانه ای اجاره کنند.
مهران همراه او به اصفهان رفت و در محله دستگرد اصفهان در خیابان چهل توت خانه ای برای ما اجاره کردند.
خانواده حمید آدم های با معرفت و مومنی بودند. آنها به مهران کمک کردند و یک خانه ی ارزان قیمت در محله دستگرد اجاره کردند.
مهران به آبادان برگشت. دو ماه میشد که ما آبادان بودیم در این مدت برق نداشتیم و از شط استفاده میکردیم. از اول جنگ لوله آب تصفیه شهری قطع بود و ما مجبور بودیم از آب شط که قبلا فقط برای شتسشو و آبیاری باغچه بود برای خوردن و پخت و پز استفاده کنیم.
با همه این سختی ها حاضر نبودم برای بار دوم از خانه ام جدا شوم ولی مهران و مهرداد وجدان و غیرتشان اجازه نمیداد ما در شهر نظامی بمانیم.
زینب گریه میکرد و اصرار داشت آبادان بماند او حاضر نبود به اصفهان برود.
نردبان بهشت
🔥 #گناه_شناسی 4 سلام نمیدونم تا حالا درمورد قنوط چیزی شنیدین یا نه... ❗️قنوط ب معنی ناامیدی از رحم
🔥
#گناه_شناسی 5
به نام خدا
سلام ب همگی...امیدوارم ک خوب باشید😊
❗️من درمورد ناامیدی و قنوط(ناامیدی خیلی خیلی شدید)براتون گفتم...گفتم ک ناامیدی گناهه و همیشه باید ب خدا امیدوار بود...
اما بچه ها ما ب اندازه ای ک ب خدا امید داریم باید ب همون اندازه ترس هم داشته باشیم👌
خدا ب ما لطف میکنه ک وقتی گناهی میکنیم سریع نمیاد مچ مارو بگیره و دستمون رو کنه..
خدا ب ما فرصت میده ک برگردیم و توبه کنیم،اگه خدا میخواست مارو ب خاطر اشتباهمون سریع عذاب کنه یعنی الان چ حال و روزی داشتیم؟؟؟😔
⭕️بعضیا وقتی گناه میکنن اصلا عین خیالشون نیست...
دیدین این آدم بدا چقد عمر میکنن،همش میگیم کاش خدا اینو بکشه ک همه از دستش راحت بشن...
یا مثلا همین داعشی ها..
بچه ها خدا ب این آدما فرصت میده،اما این فرصت ها ب ضرر اوناست،خدا بهشون فرصت میده تا حسابی گناه کنن و اون دنیا عذابشون بیشتر بشه.🔥
یه کار دیگه ک خدا با این گناهکارا میکنه اینه که👇
هر وقت گناه تازه ای انجام میدن خدا یه نعمت تازه ای بهشون میده و اونا هم ب جای اینکه شرمنده بشن و توبه کنن، گناه رو فراموش میکنن و روز ب روز بیشتر گناه میکنن.😣
❗️هیچوقت گناه رو کوچیک نشمارید... و نگید خوشبحال من اگه فقط گناهم همین باشه😒
یا اینکه بعد گناه نگید من ک کاری نکردم،ببین بقیه چ گناهانی انجام میدن...😞
❗️باید حواسمون جم باشه این حرفا خطرناکه..😰
یه نکته مهم:
خدا ب اندازه ای ک رحیم و بخشنده هست،شدیدوالعقاب هم هست.
❗️باید ب اندازه ای از خدا بترسیم ک سمت گناه نریم...
و ب اندازه ای ب رحمت خدا امید داشته باشیم ک اگه گناه کردیم برگردیم
باید بین این ترس و امید ب تعادل برسیم...
چون اگه فقط از خدا بترسیم باعث ناامیدی میشه،و اگه خیلی امیدوار باشیم ممکنه بریم سمت گناه....
یکی از راه های نفوذ شیطان همینه ک میگه ...برو گناه کن بابا خدا میبخشه ...خدا توبه پذیره...تو رو عذاب نمیکنه..
💢اگه دعایی کردین و برآورده نشد بترسیم از اینکه شاید گناهی کردیم ک دعامون مستجاب نمیشه.😨
و اگه برآورده شد بترسید از اینکه نکنه خدا دوست نداره صدای مارو بشنوه ک زود حاجت مارو داده.🙁
❌کسی که ب مقام معنوی میرسه نباید مغرور بشه،چون این لطف خدا بوده.
بعضیا یه عمر کار خوب میکنن ولی میزنن آخرش همه چیزو خراب میکنن..
👈هفتاد سال عبادت یک شب ب باد میره...😢
⁉️یه نکته خیلی خیلی مهم بگم:
مواظب باشیم هیچوقت ادعا نکنیم👌
چون خدا دقیقا از همون چیزی ک ادعا کردیم امتحان میگره..
وقتی میگیم خدایا من توبه کردم،فقط گفتن همین کافی نیست...خدا امتحان میگیره ببینه چقد سر حرفت هستی😐
⭕️هرچقد ک آدم آگاه تر میشه ب عظمت و بزرگی خدا و کوچکی خودش،بیشتر از خدا میترسه.
نتیجه:
تعادل بین ترس و امید باعث سعادت انسان میشه...
مثل کوهنوردی ک در حال صعود از کوه، هم ترس از سقوط داره و احتیاط میکنه، و هم امیدوار ب صعوده و حرکت میکنه.
#ناامیدی
📗منبع حرفام
کتاب گناهان کبیره شهید دستغیب
❤️به امید ظهور آقا امام زمان که صد البته وقتش نزدیکه❤️
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
💭کانال نردبان بهشت 👇
@dadashreza
http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
❤️🌺
🌟
همین الان سه تا سوره توحید
به نیت #امام_زمان(عج الله) بخون مومن🖇♥️😊
#السَّلامُعَلَيْكَيَاحُجَّةاللّٰهِفِىأَرْضِهِ✋🏻🌸
نردبان بهشت
. چله #توکل_و_امید 🌿 روز نوزدهم امروز از اون روزاست که قراره خیلی درجه یک خدا رو شکر کنیم.. ببین
.
چله #توکل_و_امید
🌿 روز بیستم
سلام
امروز
نمازامون رو اول وقت میخونیم👌
نق نق و حرف منفی نمیزنیم 😊
خوش اخلاق تررر میشیم ☺️
ناشکری نمیکنیم
یعنی با نعمتای خدا گناه نمیکنیم 😎
حواسمون به خدا هست😍
سرفراز باشی🌱
@kanale_behesht
🍃🌺🍃
شخصی به علامه طباطبایی گفت:
یک ریاضتی برای پیشرفت معنوی به من بفرمایید.
علامه فرمود: بهترین ریاضت خوش اخلاقی در خانواده است.
✾•🌿🌺🌿•✾
@kanale_behesht
نوشته پشت یک #اتوبوس در اروپا ⇩
چاقو اسماعیل را نکشت
آتش ابراهیم را نسوزاند
نهنگ یونس را نخورد
دریا موسے را نبلعید
با خدا باش تا نگهبانت باشد❤️
http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
noon dagheto neshon goshne nade 3.pdf
45.23M
🤞🏻این کتاب رو برای تموم چادری ها بفرستید🌸
پویش ترک دلبری با چادر 👌
(این کتاب رو دست به دست به تموم چادری ها برسونید..به خصوص این کتاب باید دست دختری برسه که حرمت چادر رو نگه نمیداره...پس اگه همچین دختری رو میشناسی این کتاب رو براش بفرست 🙏 اگه کانال و گروه دارید حتما این کتاب رو توش قرار بدید ... حتما ! )
ببین ؟
این کتاب رو حتما دستش برسون....اگه خوند و تغییر کرد که چه عالی...اما اگه بازم به دلبریش با چادر ادامه داد دیگه من و تو مسئول نیستیم.چون حرف حق رو زدیم اما خودش بود که از سر عناد و لجبازی ردش کرد...پس دیگه گناهش پای خودشه نه پای من و تو...😊
خدایا توفیق بده دخترای چادریمون با حجاب بشن.😞
آمین.🌸
#پویش_ترک_دلبری_با_چادر
#قدرت_دست_خداس
هیچوقت نذار صدای آدما صدای خدای درونتو خفه کنه...
سخت ترین قدم قدم اوله...
حرکت کن...👣
برو خدا رو در طول مسیر میبینی...
رو هیچ قدرتی جز قدرت خدا اندازه نوک سوزن حساب نکن.❌
هر کی برات عرض اندام کرد تو دلت بهش بگو : بیشین بینیم بابا...
همه اتفاقات دست خداست.
ببین ؟
یه وقت گول نخوری آدما کاره ای هستن !
نه...
آدما هیچ قدرتی ندارن..
گول چرتو پرت گفتن های آدمارو نخور...
ما تیر رو پرت میکنیم ولی اونی که به هدف میزنه خداست.
فقط روی خدا حساب کن.
قدرت دست خداست...
⛔️از هیچ کس نترس .
قدرت فقط دست خداست.
همه چی دست خداست.
#فقطبرایخداکارکن.
👈فقط و فقط و فقط هم از گناهات بترس...
اگه از آدما و شرشون میترسی بخاطر اینه که ایمانت ضعیفه.
چون شرک میورزی.
باور نداری عزت و ذلت دست خداست.
ببین ؟
بازم میگم...
از هیچکس و هیچ چیز و هیچ انسانی نترس...
همه قدرت ها دروغه.
باور کن دروغه.
من دیگه بهم ثابت شده دروغه.
همه کاره خداست.
عزت و ذلت دست خداست.
وقتی همه کاره خداست تازه اخلاص میاد.
دیگه همه کارت میشه خدا.
فقط و فقط زوم میشی روی خدا....
ببین ؟
یه خدا پرست واقعی باورش اینه که کسی نمیتونه عزت یا ذلت یا آبرو یا فلان بده...
کسی کاره ای نیست...
بخاطر همین فقط برای خدا کار میکنه....
چون همه کار خداست....
آره...
برندگی رو خدا به کارد میده که نذاشت سر حضرت اسماعیل علیه السلام بریده بشه...سوزندگی رو خدا به آتیش میده که نذاشت تن حضرت ابراهیم علیه السلام سوخته بشه.
آره...
همه چی دست خداست.
همه چی...
لا اله الا الله...
بذار به زبون خودم بگم...
طرف حساب تو فقط خداست.
پس روی هیچکس نه حساب کن و نه به حرفای مفتشون توجه کن.
فقط به خدا جواب پس بده.
تنها کسی که خیلی مهمه نظرش درموردت چیه خداست.
بقیه اصلا مهم نیست.
اصلا !
🌸به خدایی توجه کن که خیلی کریمه...خیلی رحیمه...شش دانگ هواتو داشته.
اگه خدا هواتو نمیداشت کلی بلا سرت میومد.
اگه همه بخوان بلا سرت بیاد ولی خدا نخواد...هیچ اتفاقی برات نمیوفته.
آدما عروسک کوچولوهای اسباب بازی خدان.
فقط روی خدا حساب کن.
#فقطوفقطرویخداحسابکن.
از هیچ چیزی جز گناه نترس.
میبینی چقدر با خدا بودن خوبه ؟
قویت میکنه.
اینه خوبی بندگی خدارو کردن.
هرکی خدارو بندگی کنه بعدش تبدیل به یه غولی میشه که خیلی پر قدرته.
ولی هر کی خدارو بندگی نکنه یه ترسوی بد بختی میشه که همش میترسه یه اتفاق بد براش بیوفته.
آره...
اینه فرق بین با خدا بودن و بی خدا بودن.
⚠️به هیچکس جز خدا توی ذهنت قدرت نده.اگه بدی یعنی بنده اونی نه بنده خدا.
بنده خدا ویژگی اصلیش حساب نبردنش از غیر خداست.
همهچی دست خداست پس همه چیو فقط و فقط از خدا بخواه .
ببین ؟
هیچکس هیچ غلطی نمیتونه بکنه... اگه خدا پشتت باشه و سیمت وصل باشه.
باور کن این آدمایی که من دیدم مورچه هم نیستن.توهم برشون داشته فقط.
نمیدونن همه کاره خداست.
هرگز رو کسی جز خدا حساب نکن.
توکل یعنی من میرم خدا از پشت هوامو داره...
تموم خیر دست خداست..
#همهکارهخداستهمهکاره !
✅ داداش رضا
نردبان بهشت
#من_میترا_نیستم🍒 #قسمت_سی_و_یکم شب ها در تاریکی من و مادرم با شهلا و زینب و شهرام کنار نور فانوس
.
#من_میترا_نیستم 🎊
#قسمت_سی_و_دوم
مهران به زور و زحمت با ماندن مهری و مینا در بیمارستان آن هم با شرط و شروط راضی شده بود وقتی حال زینب را دید گفت همه دخترا باید برن اصفهان و مینا و مهری هم حق ماندن ندارند.
مینا که وضع اینطوری دید و می دانست اگر کار بالا بکشد مهران و مهرداد دوباره بنای مخالفت با آنها را میگذارند زینب را به اتاق برد و با او حرف زد.
مینا به زینب گفت مامان، به تو و شهلا و شهرام وابسته تره مامان طاقت دوری تو رو نداره تازه تو هنوز کلاس سوم راهنمایی هستی اگه بمونی از دَرسِت عقب میمونی
اگه تو بنای مخالفت رو بزاری و همراه ما به اصفهان بری مهران و مهرداد منو مهری را مجبور میکند که با شما بیایم ا اونوقت هیچکدوم نمیتونیم آبادان بمونیم و به شهرمون کمک کنیم
باید کنارمامان بمونی تا مامان تنها نمونه. زینب که دختر مهربان و فهمیده ای بود حاضر به ناراحتی خواهرهایش نبود
زینب حرف مینا را قبول کرد با وجود علاقه زیادش برای ماندن در آبادان «که این علاقه کمتر از علاقه مینا هم نبود» راضی به رفتن شد
هر وقت حرف من وسط میآمد زینب حاضر بود. به خاطر من هر چیزی را تحمل می کرد. مینا به او گفت مامان به تو احتیاج داره
زینب با شنیدن همین یک جمله راضی به رفتن از آبادان شد وقتی بچه بود آرزو داشت که وقتی بزرگ شد کارهای زیادی برای من انجام دهد همیشه میگفت مامان وقتی بزرگ شدم تو رو خوشبخت می کنم
بعد از اینکه همه ما قبول کردیم مینا و مهری در آبادان بمانند مهران با هر دوی آنها شرط کرد که اولاً به هیچ عنوان از بیمارستان خارج نشوند و تنها جایی نروند دوماً مراقب رفتارشان باشند
مهران در آبادان بود و قرار شد مرتب به آنها سر بزند و دورادور مراقبشان باشد من دو دخترم را در منطقه جنگی به خدا سپردم به همراه مادر و بچه های کوچکتر راهی دستگرد اصفهان شدم
دوباره همه ما با ساک های لباس راهی شدیم تا با لنج به ماهشهر برویم چند تا تخممرغ آبپز و مقداری نان برای غذای بین راه برداشته بودم که بچه ها گرسنه نمانند
زینب خیلی ناراحت و گرفته بود چند بار از من پرسید مامان اگه جنگ تموم بشه بازم بر میگردیم؟ به نظرت چند ماه باید دور از آبادان بمونیم؟
زینب می خواست مطمئن شود که راه برگشت با آبادان بسته نشده و بالاخره یک روز به شهرش برمیگردد.
#من_میترا_نیستم 🎊
#قسمت_سی_و_سوم
وقتی سوار لنج شدم تازه جای خالی مینا و مهری پیدا شد سفر قبل همه با هم بودیم. جنگ چه بر سر من آورده بود از هفت تا اولاد سه تا برایم مانده بود.بابای بچه ها هم که دور از ما مشغول کار بود.
هر چقدر لنج از چوبده دور تر میشد بیشتر دلم میگرفت در خواب هم نمی دیدم که سرنوشت ما این طوری رقم بخوره قلبم تکه تکه شده بود و هر تکه از قلبم گوشه ای. مینا و مهری را به خدا سپردم مهران و مهرداد را هم .خدا در حق بچههایم مهربانتر از من بود .
از خدا خواستم که چهارتا اولادم را را حفظ کند و سالم به من برگرداند .چند ساعت از حرکت ما گذاشت و اخم بچه ها باز شد و به حالت عادی برگشتند از همه بیخیال تر شهرام بود شاد بود و به هر طرف می دوید.
تخممرغها را به بچهها دادم که بخورند زینب و شهلا تخممرغها را توی سر هم زدند تا ترک برداشت و پوستش را گرفتند و خوردن بچه ها می خندیدند و با هم شوخی می کردند .از شادی آنها دل من هم باز شد خوشحال شدم که خدا خودش به همه ما صبر داد تا بتوانیم این شرایط سخت را تحمل کنیم.
مادرم مایه دلگرمی من و بچههایم بود چارقد سفیدی زیر چادر سرش بود و با صورت گردش لبخند میزد به شهرام و شهلا زینب نگاه می کرد .همه ما در انتظار آینده بودیم نمیدانستیم در اصفهان چه پیش میآید اما همه دعا میکردیم تجربه زندگی تلخ در رامهرمز برای ما تکرار نشود .
مهران به کمک دوستش حمید یوسفیان در محله دستگرد یک خانه نیمه تمام اجاره کرد صاحبخانه قصد داشت با پولی که از ما می گیرد ساخت خانه را تمام کند خانه دو طبقه داشت طبقه بالا دست صاحب خانه بود و قرار بود طبقه پایین را به ما بدهند.
وقتی در روزهای سرد اسفند ماه به اصفهان رسیدیم هنوز بنایی خانه تمام نشده بود خانه در و پیکر نداشت و امکان زندگی در آنجا نبود ما مجبور شدیم برای مدتی به خانه حمید یوسفیان برویم
نردبان بهشت
📝 #آرشیو فهرست رمان من میترا نیستم تا کنون👇 ✅ #من_میترا_نیستم ▪️#قسمت_اول ▪️#قسمت_دوم ▪️#قسمت_سو
فهرست بندی رمان من میترا نیستم
Ahu-Saglam-Gulumcan.mp3
5.15M
* ••|♥️🌱|••
آهنگ بی کلام
.
.
.
☘@kanale_behesht
نردبان بهشت
🔥 #گناه_شناسی 5 به نام خدا سلام ب همگی...امیدوارم ک خوب باشید😊 ❗️من درمورد ناامیدی و قنوط(ناامیدی
🔥
#گناه_شناسی 6
سلام
قبل از اینکه بحث رو شروع کنم یه نکته بگم👌
ببینید بچه ها من میخوام شما رو با گناهان کبیره آشنا کنم،در واقع من دارم یه دیدگاه کلی در مورد گناهان کبیره ب شما میدم...پس اگه سوالی براتون پیش اومد یا یه جایی حرفای منو خوب متوجه نشدین حتما خودتون درموردش مطلب بخونین و از کسایی ک میدونن سوال کنین...آخه من خودم تازه دارم با گناهان کبیره آشنا میشم.😊
خب بریم سراغ بحث امروز...
❗️پنجمین گناه کبیره آدم کشیه ک خدا صریحا ب اون وعده عذاب داده.
♨️اگه کسی یه نفر رو بکشه،بدون اینکه اون کسی رو کشته باشه یا فسادی کرده باشه،مثل اینه ک همه مردم رو کشته...😰
و عذابش با کشتن همه مردم برابره😱
و اگه کسی ک مجازاتش اعدامه، رضایت بدن و اون اعدام نشه...و یا کسی جلوی قتلی بگیره،مثل اینه ک باعث زندگی همه مردمان شده باشه...ثواب هچین کاری براش مینویسن❤️
❌اگه کسی کوچکترین نقش در کشتن یکی داشته باشه...مثلا حتی با گفتن یه کلمه یکی رو تحریک ب کشتن یه نفر کنه،خونش ب گردن اونم هست.😰
⭕️آدم کشی کوچیک و بزرگ نداره..اینکه یه بچه کوچیک بکشی یا یه آدم بزرگ فرق نداره مهم اینه ک کشتی.
⭕️سقط جنین هم حرامه..
مثلا اینکه یه مادری عمدا دارویی بخوره،یا کاری کنه که بچه سقط کنه،قاتله😠
حتی از بین بردن نطفه در رحم حرامه👌
اگه مادری بمیره ولی بچه تو شکم مادرش زنده باشه ولی این وسط بخاطر وقت تلف کردن یه نفر بچه بمیره،این وقت تلف کردن حرامه و اون کسی ک بر اثر این وقت تلف کردنش بچه مرده،دیه بر اون واجبه😞
‼️فرقی نمیکنه اینکه کسی خودشو بکشه یا اینکه یکی دیگه رو بکشه..جفتشون همون عذابو دارن.🔥😱
اینکه با چی خودکشی میکنن فرقی نمیکنه...
یکی تا شکست عشقی میخوره بدو بدو میره رگ خودشو میزنه😏
یکی خودشو از یه جای بلند پرت میکنه..😯
یکی غذا نمیخوره تا بمیره☹️
یه عده ای وقتی مریض میشن دکتر نمیرن تا جونشون دربیاد😏
ب هر روشی خودکشی کنن مهم نیست،مهم اینه ک خودکشی کرده...🙁
یه نکته مهم:
⁉️این بدن دست ما امانته،ما حق نداریم ب این بدن کوچکترین آسیبی بزنیم...
همین بدن اون دنیا از ما شکایت میکنه👌
❌انواع قتل:
قتل عمد👈ب قصد کشتن یکی کاری رو انجام دادن،و شخص بخاطر اون کار بمیره...مثلا راه نفس یکی رو بگیره تا بمیره😔
قتل شبه عمد👈قصد کشتن نداشته ولی کاری رو انجام داده ک طرف مرده....مثلا با یه نفر بحثش میشه اونو میگیره میزنه،ولی نمیخواسته اونو بکشه اما اون بخاطر ضربه هایی ک بهش میزنه میمیره😢
خطای محض👈مثلا طرف تو خیابون با ماشین داره راه خودشو میره یه نفر یهو جلوش ظاهر میشه اینم میزنه و....خدا رحمتش کنه😔
🔴حالا یه نفر ک قاتله چطوری باید توبه کنه:
اگه کسی رو عمدا کشته و بخواد توبه کنه باید خودشو ب خونواده مقتول معرفی کنه...اونا هم اختیار دارن قصاص کنن..یا اینکه دیه بگیرن یا ببخشن
خب حالا اگه قصاص نکردن بر قاتل سه چیز واجبه👌
1-آزاد کردن بنده
2-سیر کردن شصت نفر فقیر
3-شصت روز پشت سر هم روزه بگیره
این سه تا کار ک گفتم👆 برا قتل عمد بود.
اگه قتل خطائی یا شبه عمد بود،ولی دم نمیتونن قصاص کنن و فقط میتونن دیه بگیرن یا ببخشن..
کفاره این نوع قتل:
اینه ک بنده آزاد کنه...اگه نشد شصت روز پشت سر هم روزه بگیره..و اگه نشد شصت مسکین رو طعام بده👌
📗منبع حرفام
کتاب گناهان کبیره شهید دستغیب
❤️به امید ظهور آقا امام زمان ک صد البته وقتش نزدیکه❤️
#قتل
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
💭کانال نردبان بهشت 👇
@dadashreza
http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b