eitaa logo
نردبان بهشت
1.4هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
81 فایل
دعاها و.. تنظیم شده برا مدیرانی که بخوان گروهی دعایی روختم کنن🌺 کپی با ذکر ۳ صلوات😊
مشاهده در ایتا
دانلود
اگه خدا بهت نعمتی میده ناشکری نکن بعضیا تا خدا بهشون یه برکت میده حریص میشن بیشترشو میخوان و اون برکت هم که داشت از دستش میده قدر بدون قدر داشته هاتو افسوس گذشته ها رو نخور جبران کن ببین اینکه هی غصه اشتباهات و خطااهاتو .. به جایی نمیرسی .. تا حرکت نکنی هیچ اتفاق مثبتی نمیفته باور کن
می دونم پل های پشت سر تو خراب کردی خیلی داغونی .اما یه چند دقیقه وقت بزار با خدا خلوت کن به خودت فرصت بده با خودت مهربون باش با خدا حرف بزن خدا نه تو رو سرزنش میکنه نه تو رو پس میزنه همیشه سنگ صبور توو در اخر با خدا و اهل بیت عهد ببند ازشون کمک بخواه کم نیار دوست من همه یه جور گرفتارن تو خودتو به سمت خدا هول بده حتما موفق میشی 😘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نردبان بهشت
#من_میترا_نیستم 🎊 #قسمت_سی_و_هفتم مینا و مهدی برای پیدا کردن خانه همراه پدرشان به شاهین شهر رفتند
. ❤️ در خانه جدید یک اتاق کوچک داشتیم که مادرم وسایلش را آنجا گذاشته بود و اتاق او بود. زینب مینا را که بیشتر حوصله حرف زدن داشت آنجا می برد و با دقت به خاطراتش گوش می‌کرد و همه حرف‌ها را جمله به جمله در دفترش می‌نوشت. زینب در خانه یا میخواند یا می‌نوشت یا کار می‌کرد اصلاً اهل بیکار نشستن نبود چند تا دفتر یادداشت داشت. از کلاس‌های قرآن قبل از جنگ تا کلاس های اخلاق و نهج‌البلاغه در شهر رامهرمز و سخنرانی های امام و خطبه‌های نماز جمعه، همه را در دفتر می‌نوشت. خیلی وقت ها هم خاطراتش را می نوشت اما به ما نمی‌داد بخوانیم برنامه خودسازی آقای مطهر را هم جدول بندی کرده بود و بعد از دوسال مو به مو انجام می داد. هر دوشنبه و پنجشنبه روزه می گرفت غذای ساده می خورد ساده می پوشید و به مرگ فکر می‌کرد. بعضی وقت ها چیزهای را برای ما تعریف می‌کرد یا میخواند گاهی هم هیچ نمی گفت. به مهری و مینا می گفت شما که تو جبهه این از خدا خواستین که شهید بشین؟ تا حالا از خدا طلب شهادت کردین؟ بعد از اینکه این سوال را می پرسید خودش ادامه می داد: البته اگه آدم برای رضای خدا کار کنه توی رختخوابم بمیره شهیده. با اینکه تحمل دوری از زینب را نداشتم ولی وقتی شوقش را برای رفتن به آبادان و کمک به مجروحان می دیدم حاضر بودم مینا مهری او را با خودشان ببرند. اما آن ها و همینطور مهران مخالف بودند و زینب را بچه میدانستند در حالی که زینب اصلا بچه نبود و همیشه هم در کارهای خوب جلوتر از آنها بود. بعد از برگشتن بچه‌ها به آبادان باز ما تنها شدیم زینب در دبیرستان فعالیتش را از سر گرفت. به جامعه زنان و بسیج می‌رفت بعضی از کلاس‌ها را با شهلا می‌رفتند در مدرسه از همان ماههای اول گروه سرود و تئاتر تشکیل داد گروه تئاتر زینب، گروه سرود زینب و... از زمان بچگی اش بامن روضه می آمد و برای حضرت زینب و امام حسین گریه میکرد حس و حال و ‌حرف هایش به سنش نمی‌خورد. یک شب به من گفت: مامان من دوست دارم مثل حضرت زهرا تو جوونی بمیرم دوست ندارم که پیر بشم و بمیرم یا انقدر زنده بمونم که زندگیم پر از گناه بشه.
🌸 👏 بعد از چند ماه هنوز به جوّ شاهین شهر عادت نکرده بودیم هر هفته شبهای جمعه من و مادرم و بچه‌ها برای دعای کمیل به گلزار شهدای اصفهان می‌رفتیم. مرتب سر قبر حمید یوسفیان می رفتیم و مادر حمید را می‌دیدیم آنها هنوز در محله دستگرد بودند از وقتی به اصفهان رفته بودیم قد زینب خیلی بلند شده بود. چادرش را تنگ می گرفت کفش کتانی پایش می‌کرد و تند تند راه میرفت دبیرستان زینب از خانه فاصله داشت من هر ماه مبلغی پول بابت کرایه ماشین به او می دادم که با تاکسی رفت و آمد کند. اما زینب پیاده به مدرسه می‌رفت و با پولش برای مجروحان کتاب می‌خرید و هفته ای یکی دو بار به بیمارستان «عیسی بن مریم» می‌رفت. کتاب‌ها را به مجروحان هدیه می کرد چند بار هم با مجروحان مصاحبه کرد و نوار مصاحبه را سرصف مدرسه برای دانش آموزان پخش کرد تا آنها هم بفهمد که مجروحان و رزمنده ها از آنها چه توقعی دارند. خصوصاً سفارش مجروحان را درباره حجاب پخش می‌کرد آرزویم شده بود که زینب با پول‌هایش چیزی برای خودش بخرد. وقتی زینب را برای خرید لباس به بازار می بردم ساده ترین و ارزان ترین لباس و کیف و کفش را انتخاب می‌کرد. خرید کردن برای زینب همیشه آسان ترین کار بود. اولین مغازه ساده ترین چیز را انتخاب می‌کرد و می‌خرید. هر وقت می گفتم چه غذایی درست کنم می گفت :هر چیزی که ساده تره و درست کردنش برای شما راحت تره.
تو را میخواهم صدایت میکنم خدایا به من رحم کن ... .به بنده ضعیفت رحم کن من به بیراهه میروم هر روز و هر شب فکر خودم هستم روزگارم با حرص و جوش و غر زدن و طمع میگذرد تو کجای زندکی من هستی؟، من چرا تو را گم کرده ام ؟؟ چرا در سکوت شب به دنبال تو میگردم چرا در شلوغیهای روز تو را فراموش میکنم .... خدایا .... من دستان پر از مهر و محبت تو را میخواهم خدایا... یاریم کن بنده گنهکار توام یاریم کن ... ای سنگ صبورم ... هم نشین من ..😭😭
پروردگارا امروز هم دلمان را با شاخه های توسل و توکلت مانوس ساز و به ما بیاموز در ساحت مقدست بندگی کنیم . ┄┅┄✶🍃🌸🍃✶┄┅┄ @kanale_behesht
🌹مراقب افکارت باش که گفتارت می شود. 🌹مراقب گفتارت باش که رفتارت می شود. 🌹مراقب رفتارت باش که عادتت می شود. 🌹مراقب عادتت باش که شخصیتت می شود. 🌹 مراقب شخصیتت باش که سرنوشتت می شود. --------¢☘🌸☘¢-------- @kanale_behesht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نردبان بهشت
. چله #توکل_و_امید 🌿روز بیست و چهارم یه وقتا هست که میخوای یکی دیگه بشی ولی نمیتونی.. نه که نمیتون
. چله 🌿روزبیست وپنجم تاحالااز 👈خدا خواستین که زندگی زودتر تموم بشه؟ 🌼🌸ـقطعاـ🌸🌼 حواست باشه🤫 زندگی به همين آسونی می‌گذره💒~ مثل بهاری که رفت🌸 مثل تابستانی كه رفت🌳 مثل پاييزی كه تموم شد🍂🍁 از روزهای زمستانی‌ات لذت ببر...❄ زندگی آسونه ماسختش میگیریم مابایدقدرلحظه زندگی مون روبدونیم💚🌱 قدرلحظه لحظه زندگی مون رو پس امروز هر کاری کردی بعدش خداروشکر کن هر کاری ها ...😍😍 خدا نگهدارت .👋👋 @kanale_behesht
مداحی آنلاین - بصیرت اینه بدونی - سید رضا نریمانی.mp3
11.82M
✌️ 🇮🇷 ⏯ مسئولیت میگیره از خیلی‌هامون اصالتو حبّ ریاست میگیره از خیلی‌ها ولایتو 🎧 🆔 @kanale_behesht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا