eitaa logo
نردبان بهشت
1.4هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
81 فایل
دعاها و.. تنظیم شده برا مدیرانی که بخوان گروهی دعایی روختم کنن🌺 کپی با ذکر ۳ صلوات😊
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6026022756204677276.mp3
11.52M
خلوت شام اربعینتون باصفا🌷
🌱 فضیلت تلاوت بعد از نماز عصر روز 👇 ✨از حضرت امام موسى کاظم عليه السلام روايت شده كه خدا را در روز جمعه هزار نسيم رحمت است كه هر بنده را آنچه خواهد از آن رحمت ها عطا فرمايد پس هر كه بعد از عصر روز جمعه صد مرتبه سوره إنا أنزلناه بخواند حق تعالى آن را گرداند و به او عطا فرمايد. 📚 مفاتیح الجنان
هدایت شده از  نردبان بهشت
رمان (77قسمت) 📖 داستان زندگی طلبه ی شهید سید علی حسینی و دخترش زینب السادات حسینی ✍ به قلم شهید
نردبان بهشت
#بدون_تو_هرگز (واقعی) #قسمت2 نویسنده: #سیدطاهاایمانی 🌹قسمت دوم: ترک تحصیل 🍃بالاخره اون روز از را
نويسنده: 🌹قسمت سوم: آتش 🍃چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه ... پدرم هر روز زنگ می زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام ... می رفتم و سریع برمی گشتم ... مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد ... تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت ... 🍃با چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می زد ... بهم زل زده بود ... همون وسط خیابون حمله کرد سمتم ...موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو ... 🍃اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی تونستم درست راه برم ... حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه ... به زحمت می تونستم روی صندلی های چوبی مدرسه بشینم ... 🍃هر دفعه که پدرم می فهمید بدتر از دفعه قبل کتک می خوردم ... چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم ... اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود ... 🍃بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت ... وسط حیاط آتیشش زد ... هر چقدر التماس کردم ... نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می سوخت ... هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت ... اون آتش داشت جگرم رو می سوزوند ... تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم ... خیلی داغون بودم ... 🍃بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد ... اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود ... و بعدش باز یه کتک مفصل ... علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می اومد ... ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم ... ترجیح می دادم بمیرم اما ازدواج نکنم ... 🍃تا اینکه مادر علی زنگ زد ... 🎯 ادامه دارد...
🌹💛🌹💛🌹💛🌹💛🌹💛 نويسنده: سيد طاها ايمانی 🌹قسمت چهارم: نقشه بزرگ 🍃به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم ... التماس می کردم ... خدایا! تو رو به عزیزترین هات قسم ... من رو از این شرایط و بدبختی نجات بده ... 🍃هر خواستگاری که زنگ می زد، مادرم قبول می کرد ... زن صاف و ساده ای بود ... علی الخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست دختر لجباز و سرسختش خلاص بشه... 🍃تا اینکه مادر علی زنگ زد و قرار خواستگاری رو گذاشت ... 🍃شب که به پدرم گفت، رنگ صورتش عوض شد ... طلبه است؟ ... چرا باهاشون قرار گذاشتی؟ ... ترجیح میدم آتیشش بزنم اما به این جماعت ندم ... عین همیشه داد می زد و اینها رو می گفت ... 🍃مادرم هم بهانه های مختلف می آورد ... آخر سر قرار شد بیان که آبرومون نره ... اما همون جلسه اول، جواب نه بشنون... ولی به همین راحتی ها نبود ... من یه ایده فوق العاده داشتم ... نقشه ای که تا شب خواستگاری روش کار کردم...به خودم گفتم ... خودشه هانیه ... این همون فرصتیه که از خدا خواسته بودی ... از دستش نده ... 🍃علی، جوان گندم گون، لاغر و بلندقامتی بود ... نجابت چهره اش همون روز اول چشمم رو گرفت ... کمی دلم براش می سوخت اما قرار بود قربانی نقشه من بشه ... 🍃یک ساعت و نیم با هم صحبت کردیم ... وقتی از اتاق اومدیم بیرون ... مادرش با اشتیاق خاصی گفت ... به به ... چه عجب ... هر چند انتظار شیرینی بود اما دهن مون رو هم می تونیم شیرین کنیم یا ... 🍃مادرم پرید وسط حرفش ... حاج خانم، چه عجله ایه... اینها جلسه اوله همدیگه رو دیدن... شما اجازه بدید ما با هم یه صحبت کنیم بعد ... 🍃ولی من تصمیمم رو توی همین یه جلسه گرفتم ... اگر نظر علی آقا هم مثبت باشه، جواب من مثبته ... 🍃این رو که گفتم برق همه رو گرفت ... برق شادی خانواه داماد رو ... برق تعجب پدر و مادر من رو ... 🍃پدرم با چشم های گرد، متعجب و عصبانی زل زده بود توی چشم های من ... و من در حالی که خنده ی پیروزمندانه ای روی لب هام بود بهش نگاه می کردم ... می دونستم حاضره هر کاری بکنه ولی دخترش رو به یه طلبه نده ... 🎯 ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆✧﷽✧🔆 💜🌿 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ بِسْمِ اللَّهِ كَلِمَةِ الْمُعْتَصِمِينَ وَ مَقَالَةِ الْمُتَحَرِّزِينَ وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ تَعَالَى مِنْ جَوْرِ الْجَائِرِينَ وَ كَيْدِ الْحَاسِدِينَ وَ بَغْيِ الظَّالِمِينَ وَ أَحْمَدُهُ فَوْقَ حَمْدِ الْحَامِدِينَ اللَّهُمَّ أَنْتَ الْوَاحِدُ بِلا شَرِيكٍ وَ الْمَلِكُ بِلا تَمْلِيكٍ لا تُضَادُّ فِي حُكْمِكَ وَ لا تُنَازَعُ فِي مُلْكِكَ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ وَ أَنْ تُوزِعَنِي مِنْ شُكْرِ نُعْمَاكَ مَا تَبْلُغُ بِي غَايَةَ رِضَاكَ وَ أَنْ تُعِينَنِي عَلَى طَاعَتِكَ وَ لُزُومِ عِبَادَتِكَ وَ اسْتِحْقَاقِ مَثُوبَتِكَ بِلُطْفِ عِنَايَتِكَ وَ تَرْحَمَنِي بِصَدِّي [وَ صُدَّنِي ] عَنْ مَعَاصِيكَ مَا أَحْيَيْتَنِي وَ تُوَفِّقَنِي لِمَا يَنْفَعُنِي مَا أَبْقَيْتَنِي وَ أَنْ تَشْرَحَ بِكِتَابِكَ صَدْرِي وَ تَحُطَّ بِتِلاوَتِهِ وِزْرِي وَ تَمْنَحَنِي السَّلامَةَ فِي دِينِي وَ نَفْسِي وَ لا تُوحِشَ بِي أَهْلَ أُنْسِي وَ تُتِمَّ إِحْسَانَكَ فِيمَا بَقِيَ مِنْ عُمْرِي كَمَا أَحْسَنْتَ فِيمَا مَضَى مِنْهُ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ. @Aterkhoda ┅═✧❁🔆❁✧═┅
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
✨ امام علی(ع) اگر به آنچه می‌خواستی نرسیدی، از آنچه هستی نگران نباش...☘ نهج البلاغه، حکمت69 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸 👉 @TanhamasirLorestan
سلام ما یک‌ گروه ختم درست کردیم که زیر نظر همین کانال شهید هادی هست قصد داریم جمع بشیم دور هم و ذکر بگیم و برا فرج امام زمان ع و براورده شدن حوائج همه مسلمین دعا کنیم 🌹گروه ختم متبرک است به نام شهید مدافع حرم محمد حسین محمدخانی نیت کنید تا این شهید دستتون را بگیره 👌👌 https://eitaa.com/joinchat/1140064324C50e4492dca لینک گروه ختم👆👆جانمونیدا
رمان (77قسمت) 📖 داستان زندگی طلبه ی شهید سید علی حسینی و دخترش زینب السادات حسینی ✍ به قلم شهید