🔹چشم باز و بیدار و اتحاد؛ راه مقابله با ترفندهای گامبهگام دشمنان
※ رهبر انقلاب در خطبهی اول نماز جمعه تهران:
✏️هروقت سیاست تفرقهافکنی دشمن در یک کشور موفق شد، یعنی موجب سیطره بر یک کشور شد و خاطرشان از یک کشور آسوده شد، به سراغ کشور دیگر میروند.
✏️ملتها نباید بگذارند؛ هر ملتی اگر میخواهد مبتلای به محاصره فلجکننده دشمن نشود باید از اول چشم را باز کند، بیدار باشد. وقتی دید دشمن سراغ ملت دیگر رفت، خود را با او شریک بداند به آن ملت مظلوم و زیر ستم. به او کمک کند، با او همکاری کند تا دشمن آنجا موفق نشود؛ چون اگر دشمن آنجا موفق بشود، میآید سراغ این نقطه بعدی.
✏️ما مسلمانها سالهای متمادی از این حقیقت غفلت کردیم و نتایجش را هم دیدیم. امروز دیگر نباید غفلت کنیم و باید حواسمان جمع باشد. ما باید کمربند دفاع را، کمربند استقلالطلبی را، عزت را، از افغانستان تا یمن، از ایران تا غزه و لبنان در همه کشورهای اسلامی محکم ببندیم.۱۴۰۳/۷/۱۳
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
#امام_زمان_عج
╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮
@kanalemahdavi
╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯
🔴 شهیدی که دیر به سید حسن نصرالله رسید اما درکنارش شهید شد
این آقا که عکسش اینجاست اسمش علاء است و کسی که از سرنوشت علاء بعد از شهادت سید حسن میگوید، محمد است.
محمد میگوید میخواهد قصهی علاء را برایتان بگوید و اینکه علاء چطور سعی کرد سید را نجات دهد اما کنار او شهید شد.
علاء یکی از افرادیست که که در تیم پزشکی برای نجات جان مردم بعد از بمبارانها حضور داشت. آنها آن روز در محل بمباران حضور پیدا کردند. تعدادی از آنها تلاش کردند به سید برسند اما به علت استنشاق مواد موجود در اثر بمباران بیهوش شدند. ساعتها تلاش کردند، رفتند و آمدند اما خبری از پیکرها نبود تا اینکه برخی خسته شدند و تصمیم گرفتند استراحت کنند و فرصت خواستند. اما علاء اصرار داشت که من میخواهم بروم پایین، نمیخواهم استراحت کنم. گفت من چیزی برای از دست دادن ندارم. با اینکه علاء سه فرزند دارد. پس ماسک اکسیژن را به صورتش زد و پایین رفت. علاء بیرون نیامد. برنگشت چند ساعت بعد از استراحت، تیم پزشکی پایین رفتند و دیدند علاء کنار سید حسن دراز کشیده. علاء ماسک را برداشته بود و به صورت سید گذاشته بود. تلاش کرده بود سید برگردد. برنگشت. علاء هم همانجا بیماسک با او رفت و تن بی جانش فریاد «بعد از تو خاک بر سر دنیا» شد
هفهاف بصری هم دیر رسید، آوارهی محمّد بود.به سپاهیان عمر سعد گفت یا ایّهاالجندُ المجَند، أنا الهفهافُ بن المهند، أبغی عیالَ محمّد
خداوندا
تو شاهد باش
ما نیز در این کوچه پسکوچهها دنبالیم
تو شاهد باش آمدند آن قوم که دنبال بودند دیر آمدند ولی خود را رساندند به قافله شهداء
🔴 محفوظ ماندن شیعیان از کشتارهای فراوان جهانی قبل از ظهور
🌕 ابو بصير و محمد بن مسلم گفتند از امام صادق عليه السلام شنيديم كه مىفرمودند: اين امر (ظهور حضرت مهدى عليه السلام) واقع نشود تا آنكه دو سوم مردم از بين بروند؛ به حضرت گفته شد: وقتی دو سوم مردم از بين بروند پس چه كسى باقى مىماند؟ حضرت فرمودند: آيا شما راضى نمىشويد كه در يك سوم باقى مانده باشيد؟
✅ معصوم میفرماید شما شیعیان جزء یک سوم باقی هستید به اضافه احادیث مرتبط دیگر، به ما میفهماند فقط شیعیانی که پیرو آموزههای معصومین در باب حفظ زبان و خانه نشینی و دوری از آشوب های عصر غیبت باشند، از فتن و کشت و کشتارهای قبل از ظهور در امان هستند ان شاءالله.
عَنْ أَبِي بَصِيرٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالاَ سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَقُولُ: لاَ يَكُونُ هَذَا اَلْأَمْرُ حَتَّى يَذْهَبَ ثُلُثَا اَلنَّاسِ فَقِيلَ لَهُ فَإِذَا ذَهَبَ ثُلُثَا اَلنَّاسِ فَمَا يَبْقَى فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَ مَا تَرْضَوْنَ أَنْ تَكُونُوا اَلثُّلُثَ اَلْبَاقِيَ.
📗کمال الدين، ج ۲، ص ۶۵۵
📗بحار الأنوار، ج ۵۲، ص ۲۰۷
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
#امام_زمان_عج
╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮
@kanalemahdavi
╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯
10.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥 دشمنان #امام_زمان پس از ظهور‼️
#وعده_صادق ۲
#سید_حسن_نصرالله
#ایران_قوی
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
#امام_زمان_عج
╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮
@kanalemahdavi
╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯
شاخصه اصلی در زمینه رجعت.mp3
847K
شاخصه اصلی در زمینه افرادی که رجعت میکنند چیست ⁉️
🎙#ابراهیم_افشاری
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
#امام_زمان_عج
╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮
@kanalemahdavi
╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯
🌷🕊
✨بعضی نمازها یکبار در تاریخ تکرار میشود
نمازی که سمت درست تاریخ ایستاده ای...
مثل نماز ظهر عاشورا؛
مثل نماز جمعه امروز
وخداراهزاران بارشاکریم که عمری عطافرمودتا امروز در#جمعهنصر پشت سررهبرمقتدروفرزانه مان #نمازجمعه رابااقتداربه جاآوریم.
این نمازجمعه مثل همیشه نمایش قدرت ووحدت مردم همیشه درصحنهمان بودو مشت محکمی بود بردهان دشمنان اسلام.
خدایاتاظهوردولت یار امام ومقتدایمان حضرت امامخامنهای رانگهدار
عکسی پر معنا از مادر دو شهید در مصلی تهران با تخت بیماریاش به همراه نوههایش از مشهد آمده بود برای عرض تسلیت به آقاجانمان
ملت بزرگ ایران زبان و کلام در برابر ایمان، عظمت و اقتدارتان قاصر است.
#جمعه_نصر
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
#امام_زمان_عج
╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮
@kanalemahdavi
╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯
#السلام_علیک_یاصاحب_الزمان(عج)
یاصاحب الزمان (عج)
چه خوش است روز جمعه،
زکنار بیت کعبه...
به تمام اهل عالم،
#برسد_صدای_مهدی(عج)...!!
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#لَـیِّنقَـلبیلِوَلِیِّاَمرِک
#امام_زمان
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
#امام_زمان_عج
╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮
@kanalemahdavi
╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯
کانال مهدوی
" ابوجعفر "
يكي از روزهاي پاياني سال پنجاه و نه خبر رسيد كه بچههاي رزمنده بر روي ارتفاعات بازي دراز عملياتي را انجام دادهاند. قرار شد هم زمان بچههاي اندرزگو هم، عملياتي نفوذي به سمت عمق مواضع دشمن انجام دهند. براي اين كار به جز ابراهيم، وهاب قنبري1 و رضا گوديني و من انتخاب شديم و دو تن از كردهاي محلي كه به منطقه آشنا بودند به نام شاهرخ نورايي و حشمت كوهپيكر با ما همراه شدند. وسايل لازم كه مواد غذايي و سلاح و چندين مين ضد خودرو بود برداشتيم و با تاريك شدن هوا به سمت ارتفاعات حركت كرديم، با عبور از ارتفاعات، به منطقه دشت گيلان رسيديم و با روشن شدن هوا در محل مناسبي استقرار پيدا كرديم و خودمان را استتار كرديم. در مدت روز ضمن استراحت به شناسايي مواضع دشمن و جادههاي داخل دشت پرداختيم و نقشهاي از منطقه نفوذ دشمن ترسيم كرديم. دشت روبروي ما دو جاده داشت كه يكي جاده آسفالته ( جاده دشت گيلان) و ديگري جاده خاكي كه صرفاً جهت فعاليت نظامي از آن استفاده ميشد. فاصله بين اين دو جاده حدوداً پنج كيلومتر بود و يك گروهان عراقي با استقرار بر روي تپهها و اطراف جادهها امنيت آن را برعهده داشتند. با تاريك شدن هوا و پس از خواندن نماز مغرب و عشاء من به همراه رضا گوديني وسايل لازم را برداشتيم و به سمت جاده آسفالته حركت كرديم و بقيه بچهها به سمت جاده خاكي رفتند. در اطراف جاده پناه گرفتيم. وقتي جاده خلوت شد به سرعت روي جاده رفتيم و دو عدد مين ضد خودرو را در داخل چالههاي موجود كار گذاشتيم و روي آن را با كمي خاك پوشانديم و سريع به سمت جاده خاكي حركت كرديم. از نقل و انتقالات نيروها معلوم بود كه عراقيها هنوز بر روي بازيدراز درگير هستند. بيشتر نيروها و خودروهاي عراقي به آن سمت ميرفتند. هنوز به جاده خاكي نرسيده بوديم كه صداي انفجار مهيبي از پشت سرمان شنيديم. ناخودآگاه هر دوي ما نشستيم و به سمت عقب برگشتيم. يك تانك عراقي روي مين رفته بود و در حال سوختن بود. بعد از لحظاتي گلولههاي داخل تانك نيز يكي پس از ديگري منفجر شد. تمام دشت از سوختن تانك روشن شده بود و ترس و دلهره عجيبي در دل عراقيها انداخته بود به طوري كه اكثر نگهبانهاي عراقي بدون هدف شليك ميكردند. وقتي به ابراهيم و بچهها رسيديم آنها هم كار خودشان را انجام داده بودند و با هم به سمت ارتفاعات حركت كرديم. ابراهيم پيشنهاد كرد حالا كه تا صبح وقت زيادي داريم و اسلحه و امكانات هم داريم، بياييد با كمين زدن به دشمن وحشت بيشتري در دلشان ايجاد كنيم. هنوز صحبتهاي ابراهيم تمام نشده بود كه صداي انفجاری از داخل جاده خاكي شنيده شد.يك خودرو عراقي منهدم شده بود و همه ما از اينكه عمليات موفق بود خوشحال شديم. صداي تيراندازي عراقيها بسيار زياد شده بود. آنها فهميده بودند كه نيروهاي ايراني در مواضع آنها نفوذ كردهاند براي همين شروع به شليك خمپاره و منور كردند. و ما هم با عجله به سمت كوه ميدويديم. در همين حين يك جيپ عراقي از روبرو به سمت ما آمد و فرصتي براي تصميمگيري باقي نگذاشت. بچهها سريع سنگر گرفتند و به سمت جيپ شليك كردند. بعد از لحظاتی به سمت خودرو عراقي حركت كرديم و مشاهده كرديم يك افسر عاليرتبه عراقي و راننده او كشته شدهاند و فقط بيسيمچي آنها مجروح روي زمين افتاده است. گلوله به پاي بيسيمچي عراقي خورده بود و مرتب آه و ناله ميكرد. يكي از بچهها اسلحهاش را مسلح كرد و به سمت بيسيمچي رفت. جوان عراقي مرتب ميگفت:"الامان الامان"ابراهيم ناخودآگاه داد زد: "ميخواي چيكار كني؟" گفت:"ميخوام راحتش كنم". ابراهيم جواب داد: "رفيق، تا وقتي بهش تيراندازي ميكرديم اون دشمن ما بود. اما حالا كه اومديم بالاي سرش اون اسيره" بعد هم به سمت بيسيمچي عراقي آمد و او را از روي زمين برداشت و گذاشت روي كولش و حركت كرد. همه با تعجب به رفتار ابراهيم نگاه ميكرديم. يكي گفت: "آقا ابرام معلومه چي كار ميكني! از اينجا تا مواضع خودي سيزده كيلومتر بايد توي كوه راه بريم." ابراهيم هم برگشت و گفت: "اين بدن قوي رو خدا براي همين روزا گذاشته "بعد هم به سمت كوه راه افتاد. ما هم سريع وسايل داخل جيپ و دستگاه بيسيم عراقيها رو برداشتيم و حركت كرديم. در پايين كوه كمي استراحت كرديم و زخم پاي مجروح عراقي رو بستيم و دوباره به راهمان ادامه داديم. پس از هفت ساعت كوهپيمايي به خط مقدم رسيديم. توي راه ابراهيم با اسير عراقي حرف ميزد و او هم مرتب از ابراهيم تشكر ميكرد. موقع اذان صبح در يك محل امن نماز جماعت صبح رو خوانديم. اسير عراقي هم با ما نمازش را به جماعت خواند. آن جا بود كه فهميدم او هم شيعه است. بعد از نمازكمي غذا خورديم. هر چه كه داشتيم بين همه حتي اسير عراقي به طور مساوي تقسيم كرديم. اسير عراقي كه توقع اين برخورد خوب را نداشت. خودش را معرفي كرد و گفت: "من ابوجعفر و ساكن كربلا هستم.