به روایت از خواهر عزیزم:
در وجود ایشان اخلاص عجیبی بود که زبانزد بود و نه تنها ایشان بلکه همه شهدا ایثار و اخلاص داشتند و ارادت خاصی به خانم حضرت زهرا (س) داشتند طوری که هفت روز پس از شهادت ایشان یکی از همسایگان در خواب دیده بودند که جنازه شهید را تعدادی از بانوان تشییع میکنند و زیر چهار گوشه تابوت را خانمهای نورانی گرفتند
در طول این هشت سال خیلی کم به مرخصی میآمدند و چندبار هم به دلیل مجروحیت به مرخصی آمدند و یک بار ترکش به سر ایشان اصابت کرده بود که منجر به از دست دادن دید چشم چپ ایشان شد و بار دیگر که به دلیل قطع شدن پایش زمان مرخصیاش بیشتر شد
حتی صبر نکرد جراحتش ترمیم شود و دوباره به جبهه رفت، تا زمانی که در جبهه حضور داشت ما نمیدانستیم که ایشان فرمانده هستند و نه تنها فرمانده گردان حضرت ابوالفضل(ع) بودند بلکه سمتهای دیگری نیز داشتند.
برادرم منصور از زمانی که محصل بود در کنار تحصیل بدون اطلاع خانواده به کار نیز میپرداخت و به دلیل اینکه در زمینه درس بسیار موفق بود به دیگر دانشآموزان تدریس خصوصی میکرد و درآمد خود را صرف رسیدگی به ایتام میکرد.
منصور روحیه خاصی داشت، هروقت با او در مورد ازدواج صحبت میکردیم، میگفت: «تا پیروز نشویم من ازدواج نمیکنم.» جنگ که به پایان رسید، پس از اصرارهای مکرر ما پذیرفت که ازدواج کند اما برای این کار شرط گذاشت، او اصرار داشت همسر آیندهاش همسر شهید، سیده، و دارای فرزند باشد، بالاخره نیز با همسر شهید ظلانوار ازدواج کرد، و دو فرزند آن شهید را همچون فرزندان خود در آغوش محبتش پروراند....
خب دوستان بزرگوارم ☺️
سرانجام من هم در سحر گاه اول آبان سال 72 در حالي که براي انجام مأموريت عازم بودم، دراثر حادثه به شهادت رسیدم
پیکرم در دارالرحمه شیراز خاکسپاری شد
شیراز تشریف آوردید خوش حال میشم بهم سربزنید 😊✋
شادی ارواح طیبه ی شهدا، امام شهدا، شهدای دفاع مقدس، شهدای مدافع حرم
و علی الخصوص👇👇👇
🇮🇷 شهید منصور_خادم_صادق🇮🇷
☘ صلوات بر محمد و آل محمد ☘
التماس دعای فرج و شهادت
تکاوران جنگ نرم
قرارگاه عملیاتی لشکر ۱۹فجر شیراز
سلام علیکم بزرگواران 😊
شهید ترور سرهنگ پاسدارحسن صیاد خدایی هستم
سپاسگزارم از دعوت تون به گروه های شهدایی تون ✋
در سال ۱۳۵۱ در روستای باشماق از توابع شهرستان میانه از شهرهای استان آذربایجان شرقی در خانواده ای متدین و مذهبی متولدشدم
۳ تا برادر هستیم که من پسر آخر خانواده ام ،داماد حاج حسین فیضی مداح اهلبیت(ع) و از سینهزنان هیأت دلریش تهران که هیأت آذربایجانیهای مقیم تهران است هستم
از دوازده سالگی در جبهه بودم و یکی از جانبازان دفاع مقدس ، اذن پدر و مادرم را گرفتم و رفتم جبهه. بعد هم توی سپاه استخدام شدم و خدمت کردم
یک ریال حرام و حلال را قاطی نمیکردم. حرام اصلاً در ذاتم نبود. نمازم همیشه اول بود. ماه شعبان و رجب را یکسر روزه میگرفتم. خیلی مخلص بودم و همیشه شهادت آرزویم بود
مستأجر بودم و خانهای که در آن زندگی میکردم اجارهای بود. با اینکه از فرماندهان میانی سپاه بودم، زندگیام با ساده زیستی همراه بود.
دقیقاً صبح همان روزی که به شهادت رسیدم، همکار جدیدی به جمع ما اضافه شده بود و اولین روز کاریاش بود. من هم برای او وقت گذاشتم و با او صحبت کردم
بهش گفتم :اینجا جای مقدسی است، جای شهید و شهادت است، و برایش یک فضای معنوی و جهادی از کار ترسیم کردم، زندگی برام در جهاد و مبارزه و تلاش برای کشور خلاصه شده بود.
از دوازده سالگی در جبهه بودم و یکی از جانبازان دفاع مقدس ، اذن پدر و مادرم را گرفتم و رفتم جبهه. بعد هم توی سپاه استخدام شدم و خدمت کردم
یک ریال حرام و حلال را قاطی نمیکردم. حرام اصلاً در ذاتم نبود. نمازم همیشه اول بود. ماه شعبان و رجب را یکسر روزه میگرفتم. خیلی مخلص بودم و همیشه شهادت آرزویم بود
مستأجر بودم و خانهای که در آن زندگی میکردم اجارهای بود. با اینکه از فرماندهان میانی سپاه بودم، زندگیام با ساده زیستی همراه بود.
دقیقاً صبح همان روزی که به شهادت رسیدم، همکار جدیدی به جمع ما اضافه شده بود و اولین روز کاریاش بود. من هم برای او وقت گذاشتم و با او صحبت کردم
بهش گفتم :اینجا جای مقدسی است، جای شهید و شهادت است، و برایش یک فضای معنوی و جهادی از کار ترسیم کردم، زندگی برام در جهاد و مبارزه و تلاش برای کشور خلاصه شده بود.
به روایت شاهدان عینی از ماجرای ترورم:
یک دستگاه پراید دقایقی پیش از ترور مسیر تردد خودروها از خیابان قائن به کوچه غلامیان را مسدود کرده بود.
«دقایقی قبل از ترور که از خیابان قائن قصد ورود به کوچه غلامیان را داشتم با یک دستگاه خودرو پراید مواجه شدم که عرض کوچه را بسته بود و در حالی که درب صندوق عقب خودرو را باز نگه داشته بود اجازه ورود به خودروها نمی داد.»
ماشین ها مجبور شدند مسیر را دور زده و از طرف دیگر کوچه از خیابان مجاهدین اسلام وارد کوچه غلامیان شوند.»
شاهد دیگر ماجرا که از همسایگان شهید صیاد و اولین کسی است که با اورژانس تماس می گیرد نیز می گوید همزمان با صدای ممتد تیراندازی صدای گاز شدید یک دستگاه موتور سیکلت در کوچه را شنیده است
همسر و مادر بزرگوارم از اولین کسانی بودند که کنار پیکرم حاضر می شوند
خب دوستان بزرگوارم 😊
سرانجام من هم در ساعت ۱۶ روز یکشنبه _یکم خردادماه_ در حوالی خیابان مجاهدین اسلام تهران توسط دو موتور سوار با شلیک پنج گلوله ترور وبه شهادت رسیدم
پیکرم پس از تشییع باشکوهی که انجام شد در قطعه ۵۰ بهشت حضرت زهرا سلام الله علیها خاکسپاری شد درجوار شهید هادی طارمی
بهشت زهرا س تشریف آوردید خوش حال میشم بهم سربزنید ✋
شادی ارواح طیبه ی شهدا، امام شهدا، شهدای دفاع مقدس، شهدای مدافع حرم
و علی الخصوص👇👇👇
🇮🇷 شهید حسن صیاد خدایی🇮🇷
☘ صلوات بر محمد و آل محمد ☘
التماس دعای شهادت
تکاوران جنگ نرم
قرارگاه عملیاتی لشکر ۲۳خاتم الانبیا