جانم_حسین_ع
اول هفته بگو
جان بفدای تو حسین
که اگر جان به لبت شد
به ره دوست شود
السلام_علیک_یا_اباعبدالله_الحسین_ع
اللهم_الرزقنا_زیارة_الکربلا
#🌟امام_زمان
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#امام_زمان_عج
╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮
@kanalemahdavi
╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
🏴 سبک_زندگی_حسینی(۸)
💠 شاخصههایتربیتیامامحسین(ع)
8⃣ تکریمفرزندان
🔆 در وداعهای آخر حضرت امام
حسین(ع)، وقتی دخترشان سکینه(س)
پدر بزرگوار خود را صدا کردند، وجود مبارک
ابا عبدالله الحسین(ع) با توجه به حضور
در معرکه جنگ، شهادت اصحاب، اینکه
دشمن در حال هلهله کردن بود و شرایط
سخت میدان نبرد؛ برگشتند از اسب پیاده
شده و مقابل دخترشان قرار گرفته تا با
حضرت سکینه(س) چهره به چهره شوند
به طوری که روی زانوهای خود نشسته و
با او گفتگو کردند؛ در حقیقت این مکتب
تربیتی باید برای پدرها الگو باشد.
📝 «استاد تراشیون»
🚨 ادامه دارد ...
محرم
#🌟امام_زمان
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#امام_زمان_عج
╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮
@kanalemahdavi
╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
حرف خاص (2) (2).mp3
21.86M
✘ رسیدن به مقام استغاثه، یعنی رسیدن به همه چیز!
#حرف_خاص۸۷ #استاد_شجاعی
#حرف_خاص
#امام_زمان_عج
╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮
@kanalemahdavi
╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 آیا ما یار واقعی امام زمان هستیم؟
🔹 مرحوم آیت الله حاج سید محمد ضیاءآبادی
#امام_زمان
#وظایف_منتظران
#امام_زمان_عج
╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮
@kanalemahdavi
╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
6.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا من به وصال امام زمان(عج) نمیرسم⁉️
🏷 #شهدا #مجاهدت #کربلا
#امام_زمان_عج
╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮
@kanalemahdavi
╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
قرب به اهل بیت 19 (1).mp3
11.86M
✘ بعضیا رو خدا کلّاً ول میکنه ! دیگه باهاشون کار نداره اصلاً!
حتی بعضی دیندارا، حزباللهی ها، ....
چرا این اتفاق میفته ؟
مجموعه #قرب_به_اهل_بیت (علیهماالسلام) ۱۹
#استاد_شجاعی #استاد_انصاریان #استاد_عالی
#امام_زمان_عج
╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮
@kanalemahdavi
╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
AUD-20220921-WA0002.mp3
7.58M
🌸🌷🌸
صـوتۍ حـدیث شـریف ڪســاء
🎙با نواے علۍ فانی
🌸بہ نیابت از جمیع مؤمنین و مؤمنات و اموات
وجمیع شــــهدا و اموات هممون
🌸و به نیت همگی متوسلین و شرڪت ڪنندهاے محترم و بہ امـید حاجتروایی همگۍ
بہنیتسلامتۍوتعجیلدرامرفرجآقاامامزمانعج🌷
#امام_زمان_عج
╭─┅🍃🌸🍃┅─╮
@kanalemahdavi
╰─┅🍃🌸🍃┅─╯
8.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️ از تب دُنگی بدتر!
🔺بعضیا تو جامعۀ ما به این تب مبتلا شدن
👈 از مبحث "هنر آزاد اندیشی" در دانشگاه هنر
#امام_زمان_عج
╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮
@kanalemahdavi
╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
16.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢ماجرای تاجر ثروتمند و امام زمان ارواحنا فداه
🎤 حاج شیخ مهدی تهرانی
#امام_زمان
#وظایف_منتظران
#امام_زمان_عج
╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮
@kanalemahdavi
╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
📚#تنها_میان_داعش
📖 #قسمت_شانزدهم
1⃣6⃣
»بالخره با پای خودت اومدی!«
تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشت زده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود. صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق میزد و با چشمانی شیطانی به رویم میخندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمیرسید. پاهایم سُست شده بود و فقط میخواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار گلوله جیغم را در گلو خفه کرد. مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ میزدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه تهدیدم کرد :
»یه بار دیگه جیغ بزنی میکُشمت!«
از نگاه نحسش نجاست میچکید و میدیدم برای تصاحبم لَهلَه میزند که نفسم بند آمد. قدم هایم را روی زمین عقب میکشیدم تا فرار کنم و در این زندان راه فراری نبود که
پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد. از درماندگی ام لذت میبرد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به اشکم خندید و طعنه زد:
»خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمیکردم انقدر زود برسی!«
با همان دست زخمی اش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگی ام را به رخم کشید:
»با غنیمت پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!«
پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین
زانو زدم. میدید تمام تنم از ترس میلرزد و حتی صدای به هم خوردن دندان هایم را میشنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت:
»پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟«
به هوای حضور حیدر اینهمه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این بعثی
بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خنده ای چندش آور خبر داد:
»زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط داعش راهی نیس!«
همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و می دیدم میخواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری می لرزید که نفسم به زحمت بالا می آمد و دیگر بین من و مرگ فاصله ای نبود.
دسته اسلحه را روی زمین عصا میکرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه میرفت تا تکان نخورم. همانطور که جلو می آمد، با نگاه جهنمی اش بدن لرزانم را تماشا میکرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :
»واسه پسرعموت چی اوردی؟«
و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد:
»مگه تو آمرلی چیزی هم پیدا میشه؟«
👇