eitaa logo
کانون مداحان تیران وکرون
357 دنبال‌کننده
320 عکس
55 ویدیو
6 فایل
🇮🇷کانون مداحان شهرستان تیران وکرون🇮🇷 وابسته به اداره تبلیغات اسلامی پل ارتباطی با مدیرکانون شهرستان @amozeshmadahi7631 📞۰۹۱۳۲۳۲۸۳۵۵
مشاهده در ایتا
دانلود
نوحه امام صادق ع پسر فاطمه، حضرت صادق سلام بر تو از جانب، نوکر عاشق سلام مذهبم جعفری - دلربای منی (امام صادق، امام صادق)۲ * کافر از گردش چشم تو سلمان شود آتش از یک نگاه تو گلستان شود ای به جانها ولی - شافع امتی (امام صادق، امام صادق)۲ * چه ستم ها به تو ز سوی اعداء شده شعله ور خانه ات چو بیت زهرا شده پشت در تا فتاد - یاد مادر فتاد (امام صادق، امام صادق)۲ * همچو حیدر چرا، دست تو را بسته اند سوی منصور دون ز کین چرا برده اند ای غمت بیکران - پشت مرکب دوان (امام صادق، امام صادق)۲ * نام زینب در آن میان بود بر لبت یاد او در میان کوچه ها در سرت گفته واویلتا - کربلا کربلا (امام صادق، امام صادق)۲ * جسم پاک تو را در سه کفن بسته اند بی کفن پیکر جد تو دفن کرده اند پاره تن یاحسین - بی کفن یاحسین (یاحسین جان - یاحسین جان)۲
۵۱ (امام جعفر صادق ع) ای نور دل فاطمه و حیدر کرار هستی تو امام از نسب احمد مختار در سپهر عصمت،خورشید مدینه در باغ ولایت،یاس بی قرینه یا امام صادق۲ قدر تو میان همگان قدر رفیع است قبر تو گل فاطمه در خاک بقیع است باشد ز کرامت،مهر تو به سینه شیعه تا به محشر،عاشق مدینه یا امام صادق۲ ای آن که تویی حامی دین مظهر تقوا از دشمن دین دیده ای تو رنج و ستم ها از این همه کینه،محزون شده ای تو از غربت قرآن،دلخون شده ای تو یا امام صادق۲ دلخون شده ای از ستم و جور زمانه آتش زده آن دشمن دین بر در خانه زد آتش کینه،از خانه زبانه از سوز غریبی،اشک تو روانه یا امام صادق۲ ای آن که چو زهرا و علی هستی تو مظلوم از کینه و با زهر ستم گشته ای مسموم تو نور خدایی،تو شمس ولایی در راه ولایت،گشتی تو فدایی یا امام صادق۲
شهادت امام صادق علیه السلام صدق سخن های کلیم الله طوری   روح مسیحی ، حلم ایوب صبوری ذکر نجات یونس و آرامش نوح صوت خوش داوود در متن زبوری شرح کتاب آیات جان بخش لب توست با چشم های روشنت تفسیر نوری با قال صادق ها چراغ راه مایی  همراه مان تا موسم سبز ظهوری هارون مکی  را که عشقت شعله ور کرد  در شعله ی خود کی بسوزاند تنوری گفتم تنور آتش به جان خرمنم ریخت  با یاد زخمی کهنه در کابوس دوری این شهر قبل از خانه ات سوزانده در خود دیوارو میخ و شعله و جام بلوری 🔸شاعر: سعیده کرمانی
بسمه‌تعالی انالله و انا الیه راجعون جناب آقای حاج ناصر کرمی با تسلیم به مشیت الهی و با نهایت تاسف ضایعه‌ی درگذشت برادرزاده‌ی گرامیتان مرحوم علی کرمی را به شما و سایر بازماندگان تسلیت عرض نمونده، برای آن مرحوم علو درجات توام با رحمت واسعه‌ی الهی و برای شما و دیگر بازماندگان صبر، صحت سلامتی و طول عمر باعزت از درگاه ایزد منان خواستارم. روحش شاد.
گرچه شوال ولی داغ محرم با اوست پس عجب نیست اگر این همه ماتم با اوست مثل جدش شده در کنیه «اباعبدالله» در بقیع است ولی کرب و بلا هم با اوست شیعه را کرب و بلا گرچه علمداری کرد جعفری مذهبمان کرده و پرچم با اوست من اگر مورم اگر هیچ ولی می‌‌دانم «او سلیمان زمان است که خاتم با اوست» زندگی‌نامه ی او سطر به سطرش روضه‌ست که مصیبات همه عالم و آدم با اوست در غمش اشک، اگر ریخت اگر جاری شد بانیِ روضه ی سقاست و زمزم با اوست لفظی از کوچه در این مرثیه محزون‌تر نیست وارث محنت زهراست اگر غم با اوست     @nohe_sonnati
باید غزل سرتاسرش آتش بگیرد شاعر بسوزد دفترش آتش بگیرد از داغ پی در پی سزاوار است شیعه با گریه مژگان ترش آتش بگیرد وقتی کبوتر در قفس محبوس باشد ای وای اگر بال و پرش آتش بگیرد وقتی زنی پشت در خانه ست هرگز خانه نبایستی درش آتش بگیرد سخت است پیش چشم مردی که به نیزه ست دار و ندار خواهرش آتش بگیرد گیرم به غارت رفت گردنبند طفلی دیگر چرا پس معجرش آتش بگیرد؟ فرزند ابراهیم در آتش بعید است یک تار از موی سرش آتش بگیرد مرد خراسانی! ببین هارون مکی حاشا که یکدم باورش آتش بگیرد تا پنج تن یار حقیقی نیست باید شیعه نگاهِ بر درش آتش بگیرد @nohe_sonnati
دوبیتی مائیم و هدایت امام صادق مدیون روایت امام صادق ای کاش که در مدینه بودیم همه در روز شهادت امام صادق @nohe_sonnati
دوبیتی او گریه به غصه های مادر می کرد وقتی که نظر به آتش در می کرد از خانه چو دست بسته او را بردند یاد از غم تنهایی حیدر می کرد @nohe_sonnati
بسمه تعالی  (پیام تسلیت رئیس اداره تبلیغات اسلامی شهرستان تیران وکرون درپی درگذشت قاری قرآن کریم جناب آقای حسن غلامی) ▪️کتاب شریف آسمانی ما، آیینه‌ای است که در بلندای آن تعالی روح و بالندگی انسان ظهور و بروز می‌یابد.▪️ 🌾قاریان و حاملان قرآن کریم معلمان و مبلغانی هستند که در این آیینه، جان و روان خویش را جلا داده و نور این مصحف آسمانی را به کام مشتاقان هدایت و تربیت می‌نوشانند. 🏴مرحوم آقای حسن غلامی معلمی بزرگوار و فرهیخته‌ای مهذب بودند که به برکت انس و همراهی با آیات الهی و با زندگی بر مدار تعالیم قرآن و معارف اهل بیت علیهم السلام توانستند در عمر شریف خود، الگویی مناسب برای همه علاقه‌مندان به راه کمال قرآنی باشند. اینجانب ضایعه تأسف‌بار درگذشت این قاری تربیت یافته مکتب قرآن کریم را تسلیت عرض نموده و برای بازماندگان ایشان آرزوی صبر و اجر از درگاه ایزد متعال را خواستارم اصغر ادریسی رئیس اداره تبلیغات اسلامی شهرستان تیران وکرون
هدایت شده از اصفهان رضوی
📸 به همت خادمیاران ویاوران کارگروه مداحان رضوی کانون محله ای خورشیدهشتم شهرستان تیران وکرون چهلمین انجمن چهارشنبه امام رضایی با آموزش مداحی همراه با پرچم گردانی حضرت اباالفضل (ع) برگزار گردید . 🚩 🚩 ‌🚩 🚩 🚩 🚩
خواستی عمامه برداری اگر نگذاشتند از تن جدّت ولیکن پیرهن برداشتند شخم زد ده اسب جدّت را و بعدش کوفیان تیغ ها و نیزه ها را روی جسمش کاشتند پیکرش را دشنه ها هر قدر برمی داشتند سنگ اندازان به رویش سنگ را انباشتند سر بریدن، ارباً اربا، تاختن، جای خودش عمه را بر دیدن این صحنه ها وا داشتند خوب شد سالم به خانه آمدی اما حسین پیکری از او برای خواهرش نگذاشتند
کشید بند طناب و تو را زمینت زد میان کوچه تو را بی هوا زمینت زد همین که پا شدی از جا دوباره افتادی دوباره کینه ی آن بی خدا زمینت زد بلند شو که دوباره جسارتی نکند چه ها نگفت به تو، هر کجا زمینت زد رسیده ای وسط کوچه ی بنی هاشم صدای ناله ی خیرالنسا زمینت زد صدای سیلی و آن گوشواره می آید صدای سیلی او بی صدا زمینت زد فدای گریه ی تو یا مروج العاشور همیشه یاد غم کربلا زمینت زد سری که گشت جدا از قفا شما را کشت سری که رفت روی نیزه ها زمینت زد میان شعله به یاد رقیه افتادی کشید بند طناب و تو را زمینت زد
چون خلیل الله، اما شعله گلزارش نشد آن که آتش آمد و حُرمت نگه دارش نشد گنج علمش زیر طوق جهل بی دینان اسیر دست ظلمت کیشِ دوران، یار افکارش نشد سرگذشتش را پر از مهر و گذشت آورده اند قدر دانی، پاسخ آن کوه ایثارش نشد صبح صادق بود اما تیره شد ایام او سهم ظالم، یاریِ چشمان بیدارش نشد گرچه دلخون شد ز دست شعله های در امام لااقل چون فاطمه درگیر مسمارش نشد کربلا را در میان خانه و در کوچه دید پیرمردی که در آن غربت کسی یارش نشد
کوچه‌ای بود و دری بود و امامی روی خاک می‌دوید آشفته‌رو ماه تمامی روی خاک بی عمامه، بی عصا، بی‌تاب قرآن می‌دوید چند نوبت بین کوچه ریخت جامی روی خاک رشته‌ی پوسیده‌ای را روی مرکب دیده‌ام عُروَةُ الوُثقی و حبل لَاانفِصامی روی خاک... می‌چکاند ابیات بر پای دری، آن نیمه‌شب روضه‌هایی شور را با تلخ‌کامی روی خاک از نجف آیینه آوردند در آغوشِ سنگ ریخت در تعجیل‌شان وادِی السَّلامی روی خاک از مدینه تا مدینه اسم‌هایی اعظم‌ست اسم‌هایی روی نِی، چندین اسامی روی خاک قبله‌ی حاجاتِ ما را بی‌نمازان می‌برند می‌رود در دست بت ‌«بیت الحرامی» روی خاک
به هر کجا که رَوی ورد هر زبان شده است که عالم العلما هست و روضه خوان شده است لوای مذهب شیعه علم نمود و ولی ز داغ جد غریبش چنین کمان شده است نمازش اول وقت است هرکه صادق شد نماز خواندن صادق به ما بیان شده است ز صادق و ز مصدق، ز طاهر و ز محقق شنیده نام فقیهان به هر زمان شده است به وقت واقعه گویی چو فجر صادق شد ز زهر کین چو حسین، آن شه شهان شده است فقیه تر ز فقیه است، روضه خوان حسین که عالم العلما بود و روضه خوان شده است
سایه نشینِ رحمت شیخ الائمه ایم حیرانِ از کرامت شیخ الائمه ایم سینه به سینه لطف مدامش به ما رسید لبریزِ از محبت شیخ الائمه ایم از بین هرچه مذهب و دین و عقیده‌ای ما پیروان نهضت شیخ الائمه ایم آری اگر که خادم سلطانِ مشهدیم مدیونِ به امامت شیخ الائمه ایم فرموده‌است، شیعه‌ی ما از سرشت ماست یعنی که در حمایت شیخ الائمه ایم در عرصه‌ی قیامت و آن روزِ بی کسی ما شامل شفاعت شیخ الائمه ایم یک گوشه از مصیبت او قبر خاکی‌اش در حسرتِ زیارت شیخ الائمه ایم اما چقدر روضه‌ی او مثل مرتضاست ما روضه‌خوانِ حضرت شیخ الائمه ایم دستان بسته، آتش و دیوار و کوچه‌ها گریه کنانِ غربت شیخ الائمه ایم
دارم برای رنگِ تنت گريه می كنم پای نفس نفس زدنت گريه می كنم باور كنيم حرمت تو مستدام بود؟ يا بردن تو بردنِ با احترام بود؟ باور كنيم شأن تورا رَد نكرده است؟ اين بد دهانِ شهر به تو بد نكرده است؟ گرد و غبار، روی تو ای يار ريختند روی سرِ تو از در و ديوار ريختند هرچند بين كوچه تنت را كشيد و بُرد دستِ كسی به روی زن و بچه ات نخورد باران تير و نيزه نصيب تنت نشد دست كسی مزاحم پيراهنت نشد اين سينه ات مكان نشست كسی نشد ديگر سر تو دست به دست كسی نشد
آقا تو را چون حیدر کرار بردند در پیش چشم بچه های زار بردند تو آن همه شاگرد داری پس کجایند! آقا چه شد آن شب تو را بی یار بردند؟ این اولین باری نبود این طور رفتید آقا شما را این چنین بسیار بردند وقتی شما فرزند ابراهیم هستی قطعاً شما را از میان نار بردند آن شب میان کوچه ها با گریه گفتی که عمه جان را هم سرِ بازار بردند یاد رقیه کردی آن جا که شما را پای برهنه از میان خار بردند این ظاهرِ درهم خودش می گوید آقا حتماً شما را از سر اجبار بردند سخت است اما آخرش تابوتتان را آقا هزاران شیعه در انظار بردند
قسم به نان و نمک، ذرّه‌ای مرام ندارید نمک به سفره‌ی زخمید، التیام ندارید آهای مردمِ مؤمن به دینِ ساختگی‌تان! به دین‌تان سخن از یاری امام ندارید؟! میان شهرِ زمستان کنار خانه و آتش شمای یخ‌زده کاری جز ازدحام ندارید خبر دهید به هارون مکّی آتشِ غم را شما که غیرتی اندازه‌ی غلام ندارید شکستْ حُرمتِ مویی که آیه‌های سپیدش گواه شد که نشانی از احترام ندارید چنان غبارِ سواران به خاکِ ظلم نشستید چنان نشسته که دیگر سرِ قیام ندارید آهای لشکرِ شاگردهای جنگ‌ندیده! میان دفترتان درسِ انتقام ندارید؟! سلاح دست گرفتید و شرحِ واقعه گفتید شما که جز قلمِ لال در نیام ندارید به مستحب که نشستید، واجبات قضا شد شما که فعلِ ثوابی به جز حرام ندارید
پیرمردم نکشیدم ندهید آزارم بگذارید به همراه عصا بردارم به زمین می خورم و طاقت ره رفتن نیست در همین اول ره، کاش که جان بسپارم مویم آشفته شد از بس که کشیدید مرا کاش می شد که عمامه به سرم بگذارم پا برهنه، وسط کوچه به دست بسته به خدا هر قدمم فکر سر بازارم عمه ام را سر هر کوچه تماشا کردند مثل یک ابر بهار، از غم او می بارم جگرم سوخت همان لحظه که خانه می سوخت خانه ام سوخت ولی یاد در و دیوارم خانه پر دود شد و شُکر، که در میخ نداشت دائماً یاد تن فاطمه و مسمارم صورت همسرم از شعله ی در گُر نگرفت صورت مادر ما سوخت و من بیمارم زن و اطفال من از ترس به خود لرزیدند نزند هیچ کسی لطمه به روی یارم
قلبم از کینه ی دشمن چقَدَر ریخت به هم تا که زد بر جگرم زهر شرر ریخت به هم یاد بزمی که به پا کرد در آن شب منصور از سر شب جگرم تا به سحر ریخت به هم جگرم سوخته از زهر نباشد، که عدو ناسزا داد به زهرا که جگر ریخت به هم اثری نیست به جا جز سرم، از زهر ولی صورت مادرم از شعله ی در ریخت به هم خانه ام سوخت ولی سینه ای از میخ نسوخت آن که شد بهر علی سینه سپر ریخت به هم با لگد زد به در سوخته تا در افتاد میوه از شاخه جدا گشت و ثمر ریخت به هم دست بسته وسط کوچه کشاندند مرا دیده ام از غم زینب شده تر، ریخت به هم داغ های من و عمه چه تفاوت ها داشت وای من عمه ام از تیر نظر ریخت به هم می دویدم عقب مرکب و می سوخت دلم بهر آن طفل که از پای به سر ریخت به هم
شهادت امام صادق علیه السلام داغ صادق شرر سینه ام افروخته کرد جگرى سوخته یاد از جگر سوخته کرد جگرى سوخته کز داغ بر افروخته بود باز هم از اثر زهر جفا سوخته بود بر جگر آن که ولایت به موالى همه داشت محنت کشتن اولاد بنى فاطمه داشت آن امامى که لواى شرف افراخته بود زهر منصور به جانش شرر انداخته بود آه از آن روز که بگرفت ز طاغوت زمان آتش از چار طرف خانه او را به میان وندر آن خرمن آتش، ولى رب جلیل راه مى رفته و می گفت منم پور خلیل شعله را چون به در خانه تماشا مى کرد یاد آتش زدن خانه ی زهرا مى کرد آن که هم ظاهر و هم باطن ما مى داند با دلش زهر چه کرده است خدا مى داند چارمین قبله ی عشق است به دامان بقیع رونق دیگر از او یافت گلستان بقیع سید رضا موید
مردی که جبریل امین در محضرش بود دریای علمش هدیه ی پیغمبرش بود نام شریفش اسم نهری در بهشت است خلد برین هم جلوه ای از مظهرش بود فقه و کلام و منطق و عرفان و حکمت این چشمه ها جاری ز چشم کوثرش بود وقتی که در میدان دین آماده می شد تازه زمان رزم و فتح خیبرش بود هر احتجاجش چشم ها را خیره می کرد تیغ کلامش ذوالفقار دیگرش بود حتّی به همراه هزاران طالب علم «نعمان ثابت»*پای درس منبرش بود هارون مکّی ها کجا بودند آن روز روزی که دست شعله سدّ معبرش بود فرزند ابراهیم را آتش نسوزاند این معجزه از معجزات محشرش بود یاد مدینه بود و عکس آتش و دود ... ... دائم میان قاب چشمان ترش بود پای پیاده، پشت مرکب، آه افتاد آثار افتادن به روی پیکرش بود شکرخدا چشمی به ناموسش نیفتاد شکرخدا که بین حجره همسرش بود مویی نشد کم از سر اهل و عیالش هر چند که بغضی درون حنجرش بود در آن شلوغی روضه می خواند اشک می ریخت اشکش برای عمّه های مضطرش بود او بیشتر یاد رقیّه بود آن جا این روضه ها هم حرف های آخرش بود: از کاروان جا مانده بود و اندکی بعد ... ... با تازیانه زجر، بالای سرش بود یک دست خود را حائل سیلی نمود و یک دست دیگر هم به روی معجرش بود آتش، هجوم ناگهانی، درد پهلو این ها همه ارثیه های مادرش بود محمد فردوسی
🥀 و 🥀 داغ تو آب کرده دل سنگ خاره را هم جنس روضه کرده هشام و زراره را سوگ تو، صبح صادق دامان فاطمه خاموش کرده نور هزاران ستاره را دارد برای زخم دلت گریه میکند زهری که بسته بر روی تو راه چاره را دارد نفس نفس زدنت شرح می دهد پای پیاده و دل سنگ سواره را قنفذ دوباره آمده فریاد میکشد آورده است بر در خانه شراره را در بین روضه واژه ی قنفذ تو راشکست باید دوباره گریه کنی این اشاره را از قطره های اشک تو مرثیه میچکد باید نوشت متن لهوفی دوباره را از شرحه شرحه ی جگر تو نوشته اند شرح مصیبت بدن پاره پاره را از عصر روز گریه، ز غارت سخن بگو از خاتمی که گریه کند گوشواره را ▫️محسن حنیفی
تنها نشد ز زهر ستم آب پيکرت يک عمر ريخت آتش اندوه بر سرت هر روز بود روز تو از دود آه ، شب هر لحظه ريخت خون دل از ديده ي ترت آنشب که شعله گشت ز کاشانه ات بلند ياد آمد از شکستن پهلوي مادرت بردند دست بسته ترا چون علي ولي نقش زمين نگشت در خانه همسرت (سيلي نخورد پشت در خانه همسرت) خصمت نگاه داشت سه ساعت به روي پا ديگر نبود بسته دو بازوي خواهرت بودند اهل بيت تو بعد از تو بس عزيز سيلي نزد کسي به گل روي دخترت تيغ ستم سه بار به رويت کشيده شد ديگر نخورد چوب به لبهاي اطهرت اين غم مرا کشد که به شهر مدينه نيست جز بوسه ي نسيم به قبر مطهرت غربت نگر که پشت در بسته ي بقيع صورت نهد به دامن ديوار زائرت در حيرتم چگونه کفن شد جنازه ات چيزي نمانده بود ز اندام لاغرت ميثم گداي توست مرانش ز کوي خويش اي مهر و مه دو خاک نشين سائل درت
تو غیر جود نکردی ، ولی جفا کردند چقدر خون به دلت قوم بی حیا کردند تو مثل فاطمه در حقشان دعا کردی شبیه فاطمه حق تو را ادا کردند کشند آتش و انگار کارشان این است درست با تو شبیه سقیفه تا کردند تو را بدون عبا دست بسته می بردند میان راه ندانم چه با شما کردند چه بی ملاحظه بودند آن سیه دلها مگر رعایت قد خم تورا کردند؟ نصیب تو شده جامی ز زهر،آقا جان چگونه درد غریبی ت را دوا کردند قرار بود تو هم شاه بی حرم باشی تو را گریز غزل سمت مجتبی کردند
غروب سرخ نگاهش به رنگ ماتم بود غريب شهرِ خودش نه ، غريب عالم بود چقدر روضة كرب و بلا بپا مي داشت به روي سر در خانه هميشه پرچم بود برای داغ ِ دل بی‌قرار و پر دردش همیشه زمزمة روضه مثل مرهم بود شبي كه در تب آتش بهشت او مي سوخت شكسته قامت و آشفته حال و درهم بود چه شد که در وسط كوچة بني هاشم پر از تلاطم اشكِ مصيبت و غم بود شتاب مركب و آقای قد خمیدة ما ميان كوچه زمين خوردنش مسلم بود غم ِ اسارت و داغ ِ جسارت و غربت چقدر در نظرش كربلا مجسم بود خلاصه لحظة‌ آخر ، زمان تدفينش بساط غسل و بساط كفن فراهم بود کنار پیکر او هر دلِ عزاداری به یادِ بی‌کسی کشتة محرّم بود تنی که غرق به خون مانده بود در گودال سری که بر سر نیزه پناه عالم بود