eitaa logo
کانون مداحان تیران وکرون
352 دنبال‌کننده
322 عکس
56 ویدیو
6 فایل
🇮🇷کانون مداحان شهرستان تیران وکرون🇮🇷 وابسته به اداره تبلیغات اسلامی پل ارتباطی با مدیرکانون شهرستان @amozeshmadahi7631 📞۰۹۱۳۲۳۲۸۳۵۵
مشاهده در ایتا
دانلود
قسم به نان و نمک، ذرّه‌ای مرام ندارید نمک به سفره‌ی زخمید، التیام ندارید آهای مردمِ مؤمن به دینِ ساختگی‌تان! به دین‌تان سخن از یاری امام ندارید؟! میان شهرِ زمستان کنار خانه و آتش شمای یخ‌زده کاری جز ازدحام ندارید خبر دهید به هارون مکّی آتشِ غم را شما که غیرتی اندازه‌ی غلام ندارید شکستْ حُرمتِ مویی که آیه‌های سپیدش گواه شد که نشانی از احترام ندارید چنان غبارِ سواران به خاکِ ظلم نشستید چنان نشسته که دیگر سرِ قیام ندارید آهای لشکرِ شاگردهای جنگ‌ندیده! میان دفترتان درسِ انتقام ندارید؟! سلاح دست گرفتید و شرحِ واقعه گفتید شما که جز قلمِ لال در نیام ندارید به مستحب که نشستید، واجبات قضا شد شما که فعلِ ثوابی به جز حرام ندارید
پیرمردم نکشیدم ندهید آزارم بگذارید به همراه عصا بردارم به زمین می خورم و طاقت ره رفتن نیست در همین اول ره، کاش که جان بسپارم مویم آشفته شد از بس که کشیدید مرا کاش می شد که عمامه به سرم بگذارم پا برهنه، وسط کوچه به دست بسته به خدا هر قدمم فکر سر بازارم عمه ام را سر هر کوچه تماشا کردند مثل یک ابر بهار، از غم او می بارم جگرم سوخت همان لحظه که خانه می سوخت خانه ام سوخت ولی یاد در و دیوارم خانه پر دود شد و شُکر، که در میخ نداشت دائماً یاد تن فاطمه و مسمارم صورت همسرم از شعله ی در گُر نگرفت صورت مادر ما سوخت و من بیمارم زن و اطفال من از ترس به خود لرزیدند نزند هیچ کسی لطمه به روی یارم
قلبم از کینه ی دشمن چقَدَر ریخت به هم تا که زد بر جگرم زهر شرر ریخت به هم یاد بزمی که به پا کرد در آن شب منصور از سر شب جگرم تا به سحر ریخت به هم جگرم سوخته از زهر نباشد، که عدو ناسزا داد به زهرا که جگر ریخت به هم اثری نیست به جا جز سرم، از زهر ولی صورت مادرم از شعله ی در ریخت به هم خانه ام سوخت ولی سینه ای از میخ نسوخت آن که شد بهر علی سینه سپر ریخت به هم با لگد زد به در سوخته تا در افتاد میوه از شاخه جدا گشت و ثمر ریخت به هم دست بسته وسط کوچه کشاندند مرا دیده ام از غم زینب شده تر، ریخت به هم داغ های من و عمه چه تفاوت ها داشت وای من عمه ام از تیر نظر ریخت به هم می دویدم عقب مرکب و می سوخت دلم بهر آن طفل که از پای به سر ریخت به هم
شهادت امام صادق علیه السلام داغ صادق شرر سینه ام افروخته کرد جگرى سوخته یاد از جگر سوخته کرد جگرى سوخته کز داغ بر افروخته بود باز هم از اثر زهر جفا سوخته بود بر جگر آن که ولایت به موالى همه داشت محنت کشتن اولاد بنى فاطمه داشت آن امامى که لواى شرف افراخته بود زهر منصور به جانش شرر انداخته بود آه از آن روز که بگرفت ز طاغوت زمان آتش از چار طرف خانه او را به میان وندر آن خرمن آتش، ولى رب جلیل راه مى رفته و می گفت منم پور خلیل شعله را چون به در خانه تماشا مى کرد یاد آتش زدن خانه ی زهرا مى کرد آن که هم ظاهر و هم باطن ما مى داند با دلش زهر چه کرده است خدا مى داند چارمین قبله ی عشق است به دامان بقیع رونق دیگر از او یافت گلستان بقیع سید رضا موید
مردی که جبریل امین در محضرش بود دریای علمش هدیه ی پیغمبرش بود نام شریفش اسم نهری در بهشت است خلد برین هم جلوه ای از مظهرش بود فقه و کلام و منطق و عرفان و حکمت این چشمه ها جاری ز چشم کوثرش بود وقتی که در میدان دین آماده می شد تازه زمان رزم و فتح خیبرش بود هر احتجاجش چشم ها را خیره می کرد تیغ کلامش ذوالفقار دیگرش بود حتّی به همراه هزاران طالب علم «نعمان ثابت»*پای درس منبرش بود هارون مکّی ها کجا بودند آن روز روزی که دست شعله سدّ معبرش بود فرزند ابراهیم را آتش نسوزاند این معجزه از معجزات محشرش بود یاد مدینه بود و عکس آتش و دود ... ... دائم میان قاب چشمان ترش بود پای پیاده، پشت مرکب، آه افتاد آثار افتادن به روی پیکرش بود شکرخدا چشمی به ناموسش نیفتاد شکرخدا که بین حجره همسرش بود مویی نشد کم از سر اهل و عیالش هر چند که بغضی درون حنجرش بود در آن شلوغی روضه می خواند اشک می ریخت اشکش برای عمّه های مضطرش بود او بیشتر یاد رقیّه بود آن جا این روضه ها هم حرف های آخرش بود: از کاروان جا مانده بود و اندکی بعد ... ... با تازیانه زجر، بالای سرش بود یک دست خود را حائل سیلی نمود و یک دست دیگر هم به روی معجرش بود آتش، هجوم ناگهانی، درد پهلو این ها همه ارثیه های مادرش بود محمد فردوسی
🥀 و 🥀 داغ تو آب کرده دل سنگ خاره را هم جنس روضه کرده هشام و زراره را سوگ تو، صبح صادق دامان فاطمه خاموش کرده نور هزاران ستاره را دارد برای زخم دلت گریه میکند زهری که بسته بر روی تو راه چاره را دارد نفس نفس زدنت شرح می دهد پای پیاده و دل سنگ سواره را قنفذ دوباره آمده فریاد میکشد آورده است بر در خانه شراره را در بین روضه واژه ی قنفذ تو راشکست باید دوباره گریه کنی این اشاره را از قطره های اشک تو مرثیه میچکد باید نوشت متن لهوفی دوباره را از شرحه شرحه ی جگر تو نوشته اند شرح مصیبت بدن پاره پاره را از عصر روز گریه، ز غارت سخن بگو از خاتمی که گریه کند گوشواره را ▫️محسن حنیفی
تنها نشد ز زهر ستم آب پيکرت يک عمر ريخت آتش اندوه بر سرت هر روز بود روز تو از دود آه ، شب هر لحظه ريخت خون دل از ديده ي ترت آنشب که شعله گشت ز کاشانه ات بلند ياد آمد از شکستن پهلوي مادرت بردند دست بسته ترا چون علي ولي نقش زمين نگشت در خانه همسرت (سيلي نخورد پشت در خانه همسرت) خصمت نگاه داشت سه ساعت به روي پا ديگر نبود بسته دو بازوي خواهرت بودند اهل بيت تو بعد از تو بس عزيز سيلي نزد کسي به گل روي دخترت تيغ ستم سه بار به رويت کشيده شد ديگر نخورد چوب به لبهاي اطهرت اين غم مرا کشد که به شهر مدينه نيست جز بوسه ي نسيم به قبر مطهرت غربت نگر که پشت در بسته ي بقيع صورت نهد به دامن ديوار زائرت در حيرتم چگونه کفن شد جنازه ات چيزي نمانده بود ز اندام لاغرت ميثم گداي توست مرانش ز کوي خويش اي مهر و مه دو خاک نشين سائل درت
تو غیر جود نکردی ، ولی جفا کردند چقدر خون به دلت قوم بی حیا کردند تو مثل فاطمه در حقشان دعا کردی شبیه فاطمه حق تو را ادا کردند کشند آتش و انگار کارشان این است درست با تو شبیه سقیفه تا کردند تو را بدون عبا دست بسته می بردند میان راه ندانم چه با شما کردند چه بی ملاحظه بودند آن سیه دلها مگر رعایت قد خم تورا کردند؟ نصیب تو شده جامی ز زهر،آقا جان چگونه درد غریبی ت را دوا کردند قرار بود تو هم شاه بی حرم باشی تو را گریز غزل سمت مجتبی کردند
غروب سرخ نگاهش به رنگ ماتم بود غريب شهرِ خودش نه ، غريب عالم بود چقدر روضة كرب و بلا بپا مي داشت به روي سر در خانه هميشه پرچم بود برای داغ ِ دل بی‌قرار و پر دردش همیشه زمزمة روضه مثل مرهم بود شبي كه در تب آتش بهشت او مي سوخت شكسته قامت و آشفته حال و درهم بود چه شد که در وسط كوچة بني هاشم پر از تلاطم اشكِ مصيبت و غم بود شتاب مركب و آقای قد خمیدة ما ميان كوچه زمين خوردنش مسلم بود غم ِ اسارت و داغ ِ جسارت و غربت چقدر در نظرش كربلا مجسم بود خلاصه لحظة‌ آخر ، زمان تدفينش بساط غسل و بساط كفن فراهم بود کنار پیکر او هر دلِ عزاداری به یادِ بی‌کسی کشتة محرّم بود تنی که غرق به خون مانده بود در گودال سری که بر سر نیزه پناه عالم بود
بسمه تعالی سلام علیکم ؛ در سالروز شهادت حضرت امام صادق (علیه السلام )وعرض تسلیت محضر نورانی امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) وهمه شیعیان وپیروان آن حضرت وشما برادران وذاکران اربابمان امام حسین (علیه السلام) وتقارن وهمزمانی این ایام با ایام درگذشت برادر زاده این حقیر کمترین ذاکر آل الله وکوچک همه دوستان مداح وبعضا همه اهالی محترم خطه شهرستان تیران وکرون ، روستاهای بخش مرکزی وکرون به ویژه اهالی با معرفت روستای هومان، عموم مردم قدر دان ،خانواده های معظم شهدا ،جامعه فرهنگی این روستا ،بخش زارعین وکشاورزان، جامعه مداحان عزیز اهلبیت (علیهم السلام)، اعضای محترم شورای اسلامی هومان، دهیار محترم ، اعضای محترم شوراهای بخش مرکزی، شورای بخش مرکزی ،بخشدار محترم بخش ،دهیاران عزیز بخش ودر یک کلام همه شخصیت های حقیقی وحقوقی وآحاد مردم فهیم که در طول این یکی دوروز ابراز لطف ومحبت در قالب تسلیت و همدردی بااین حقیر وخانواده داغدیده ام داشتید تشکر وقدر دانی میکنم. هر چند زبان در بیان این همه لطف شما قاصر است اما به مصداق آیه شریفه قران لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق برخود لازم وواجب دانستم سر تعظیم در برابر این بزرگواری شما فرود بیاورم و سپاسگزار باشم هرچند ناتوانم. لذا این حقیر را در کوتاهی وظیفه ودر عدم پاسخ سریع الطاف خود مورد عفو وبخشش قرار دهید. امید است خداوند به همه شما خیر وبرکت وعمر با عزت عطا فرماید . برادر کوچک شما ناصر کرمی مداح اهلبیت( علیهم السلام)وخادم مردم فهیم هومان والسلام.
از دعای گرم شما خوبان حال عمومی حاج رمضان فرقانی رو به بهبودی است. در این ظهر روز شهادت شیخ الائمه آقا امام جعفر صادق علیه السلام برای سلامتی کامل خیر گرانقدر و محب آل الله دست به دعا برمی‌داریم.
شهادت امام صادق علیه السلام مرحمی نیست که این زخم مداوا بکند کاشکی با جگرش زهر مدارا بکند زهر آهسته تمامِ جگرش را سوزاند حق بده اینهمه از درد تقلا بکند چند روز است که کارش شده از بسترِ مرگ خانه‌ای سوخته را خوب تماشا بکند غربت این است که در شهرِ مدینه هرشب باید او با درِ آتش زده احیا بکند رسم این است در این شهر که حرمت شکنند چقدر روضه مهیاست که برپا بکند : این حرامی که رسیده است که او را بکشد از زن و بچه‌اش ای کاش که پروا بکند پیرمرد است عصا یا که عبا با نعلین فرصتی حیف ندادند مهیا بکند عادتش بود که در آخرِ هر مجلسِ درس رویِ زانو بزند وای حسینا بکند عمه‌اش تا دل گودال ندارد راهی باید او داد زنَد با همه دعوا بکند تا مگر بعدِ سه ساعت برسید پیشِ حسین قبل از آنیکه بر آن سینه کسی جا بکند بعد از آن هم بدود خیمه به خیمه تنها تا مگر دخترِ آتش زده پیدا بکند ... 🔸شاعر: حسن لطفی