هرکه افتد در حصارش نام او آزاده است
گر حرم دور است از دل تا حریمش جاده است
بر اسیران گنه برگو که این آزادمرد
بندِ بگشودن ز هر دل با نگاهش ساده است
ای دل امشب از حرم رو کنج زندان، یوسفی
خون فشان از بهر آزادی دگر آماده است
زخمِ گردن دردِ پهلو دست های بی رمق
گویی امشب روبرویش مادرش اِستاده است
می زند با دست و پای بسته هر دم دست و پا
ای غل و زنجیر، رحمی کز نفس افتاده است
پوستی بر استخوانی مانده از این روزه دار
چارده سال است این جا بر سر سجاده است
نیست بالینش نه معصومه نه دلبندش رضا
دیده تر، خشکیده لب بر خاک رخ بنهاده است
آی، صیاد از گلویش باز کن زنجیر را
خاطرت آسوده باشد صید تو جان داده است
پیکر شَه روی تخته پاره ای تشییع شد
درب زندان باز شد بر سر زنان شهزاده است
درگه باب الحوائج عالمی بهر شفاء
چون «رئوفی» دست ها را بر دعا بگشاده است
#حسین_رئوفی
#امام_موسی_ابن_جعفر_ع
#امام_کاظم #مرثیه_امام_کاظم
چه خیری دارد این روضه، چه حالی، احسن الحال است
عزا و گریه بر موسی بن جعفر، خیرالاعمال است
هر آن کس زد صدا در زندگی، باب الحوائج را
علی رغم تمام مشکلاتِ خود، خوش اقبال است
کسی که اعتقادش بر شفای روضه اش سُست است
اساساً ریشه ی توحید و ایمانش پُر اشکال است
همین که نام او در خاطر بیمار می آید
طبیب از راه می آید، شفایش هم به دنبال است
همیشه کار سائل ها، تمنا از کریمان است
کریمان بینشان همواره بخشش، رسم و منوال است
زن بدکاره را با یک نظاره زیر و رو کرد و...
زن افتاده به سجده، نزد معبودش سبک بال است
کسی که عرشیان مشتاق بر پابوسی اش هستند
چرا منزلگهش بر خاک نمناک سیهچال است؟!
به لب خلصنی یا رب دارد و مانند صدیقه
نمی دانم چرا جسمش شبیه باغ آلاله است
چرا جسم نحیفش از رد شلاق گلگون شد؟!
چرا آخر عبای ریش ریش او لگدمال است؟!
چرا مولای ما افتاده گیر بددهانی پست؟!
چرا هر صبح و شب در دور آقا جار و جنجال است؟!
چگونه ساق پایش را شکسته سندی ملعون؟!
تکان که می خورد پایش، تمام روز بدحال است
**
چکیده اشک روضه بر لبِ خشکیده از زهرش
به یاد غربت لب تشنه ای در بین گودال است
مگر آخر چه شد در وقت غارت کردن ارباب؟!
به دست هر کسی یک تکه از پیراهن و شال است
#امام_کاظم #مرثیه_امام_کاظم
صدای روضه می آید مهیّا می شود چشمم
خدارا گریه کن ها ! بینتان جا می شود چشمم؟
برای یوسف زندان بغداد اشک می ریزم
به نابیناییم شادم ، زلیخا می شود چشمم
من از زندان و زندانبان و زندانی چه می دانم
بپرس از اشک می بینی که دریا می شود چشمم
عبادتگاه یا زندان ؟ نمی دانم ولی با او
نماز اشک می خوانم ، مصلّی می شود چشمم
بنا بود آنچه می خوانم تسلای دلم باشد
عجب جایی میان روضه ها وا می شود چشمم
شبِ تاریکِ زندان ، ابنِ شاهک ، خشم زندانبان
شب قدر است و با این روضه احیا می شود چشمم
گریزِ کربلا را نیز با خود دارد این زندان
فرات اشک ! جاری شو که سقّا می شود چشمم
تنی در بین زنجیر و تنی بر خاک در گودال
میان روضه حیرانم ، معمّا می شود چشمم
روضه امام کاظم علیه السلام.
دستی رسید بال و پرم را كشید و رفت
از بال من شكسته ترین آفرید و رفت
خون گلوی زیر فشارم كه تازه بود
با یك اشاره روی لباسم چكید و رفت
قربون غریبیت برم آقاجان؛
بدكاره ای…
الله اكبر، الله اكبر، چقدر جسارت رو برد بالا، زن بدكاره فرستاد تو زندان برا موسی بن جعفر، اُف بر تو روزگار
بدكاره ای به خاك مناجات سر گذاشت
وقتی صدای بندگیم را شنید و رفت
از روزنه در نگاه كردن، دیدن زن بدكاره صورت رو خاك گذاشته، هی میگه خدایا غلط كردم، این كی بود من اومدم سراغش، چرا اینقدر صداش دل رو زیر رو می كنه
بدكاره ای به خاك مناجات سر گذاشت
وقتی صدای بندگیم را شنید و رفت
شاید مرا ندیده در آن ظلمتی كه بود
الله اكبر اصلاً نمی تونم این بیتها رو وا كنم، می دونم بدون اینكه توضیح بدم، ناله شو می زنی
شاید مرا ندیده در آن ظلمتی كه بود
با پا به روی جسم ضعیفم دوید و رفت
راضی نشد به بالش سختی كه داشتم
زنجیر های زیر سرم را كشید و رفت
بچه سیدا نشون بدن غیرتی ناله می زنن، تو این یه بیت
وقتی كه…
خاك تو دهنم، ان شاءالله این تكه تاریخ دروغ باشه
وقتی كه نام فاطمه را از لبم شنید
یك حرفی از كنار دهانش پرید و رفت
هرچی می خوای منو بزنی بزن، اسم مادرم رو درست ببر، تو رو خدا دو بیت می خونم و می شینم با تو گریه می كنم، حواست با منه
از چند جا ضریح تنم متصل نبود
پهلوی هم مرا وسط تخته چید و رفت
اما چه خوب شد كفنم را كسی نبرد
تا زیر نیزه ها بدنم را كسی نبردمی خوام روضه رو از زبون حضرت معصومه بخونم، وقتی مثل فردا شب، امام رضا یه لحظه از مدینه رفت، از نظرها غایب شد، حضرت معصومه دیگه برادر رو ندید، مدتی زیادی انتظاره برادر رو كشید، بعد از دقایقی برگشت بی بی یه نگاهی به داداش انداخت، دید سر رو آشفته است، موها پریشونه، لباس ها همه غرق خاكه، كجا بودی داداش، چرا منو تنها گذاشتی رفتی، یه نگاه به خواهرش كرد،
گفت خواهر فقط یه جمله بگم، دیگه منتظر نباش، دیگه انتظار بابامونو نكش، خودم رفتم بدن غرق خونش رو داخل خاك گذاشتم، یه جایی ببرمت هر كی تاحالا ناله نزده، عقده دلش وا بشه، می خوام بگم دختر منتظر بابا بوده، همتون اهل روضه اید،
دختری كه چهارده سال هی اومدن خواستگاری گفت: نه، قبول نمی كنم بابام زندانه، باید بابام آزاد بشه، اینقدر صبر كرد، آخرش خبر باباشو براش آوردند، می خوام یه جمله بگم، كاشكی تو خرابه هم خبر بابا رو می آوردند، كجای دنیا دیدید،برای دختر منتظر، سر بریده باباشو ببرند، حسین…
کانون مداحان تیران وکرون
منبع این روضه راهم ذکرکنید
سلام و عرض ادب.
اگر منظورتون منبع روایت بردن زن بد کاره در زندان امام کاظم هست، منبعش اینه. بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۲۳۸
و اگه اجرای روضه هست، توسط حاج مهدی میرداماد اجرا شده.
با تشکر
هدایت شده از 49346
#امام_کاظم #مرثیه_امام_کاظم
زندان، رواق روشنی شد، غرق نورت
دیوارها، نمناک از شرم حضورت
دهلیزها مستند، هنگام عبورت
زنجیر، تسبیحی به دستان صبورت
این بندها، در بند زلف دلپذیرت
موسای دربندی و هارونها اسیرت
یوسف، که ترس از تنگی زندان ندارد
مصر وجود است او، غم کنعان ندارد
نوح است و بیم از موج و از طوفان ندارد
جان جهان است او، هراس جان ندارد
عاشق، دلش دریاست، حتی کنج زندان
آیینهی دنیاست، حتی کنج زندان
ای هفت دریا، غرق در دریای صبرت!
هفت آسمان یک نقطه، در پهنای صبرت
ای هفت شهر عشق، در معنای صبرت!
زانو زدند ایوبها، در پای صبرت
آقا! به این حجم از بلا، عادت ندارم
باید بگویم، شاعرم، طاقت ندارم
سنگینی شلاق و آن بازو؟ خدایا!
زنجیر بر آن قامت دلجو؟ خدایا!
چنگال زندانبان و آن گیسو؟ خدایا!
خون و شکست طاق آن ابرو؟ خدایا!
هر چند در دستان او، جام بلا بود
از تشنگی، یکریز یاد کربلا بود
معصومه دلتنگ است، چشمانش به راه است
فهمیدهاند انگار یوسف بیگناه است
بر صورتش اما چرا ردی سیاه است؟
پایان این قصه، گمانم اشتباه است
یوسف میآید، روی تابوت است اما
از اشک یاران، دجله، مبهوت است اما
موسای ما، از طور سینا، بیعصا رفت
این نوح، روی موجی از اشک و دعا رفت
دردا! که با دُردانهی زهرا، چهها رفت
تا پر کشید، اول دلش، پیش رضا رفت
بی او، اگر چه عشق، مشکیپوش میشد،
نور خدا بود او، مگر خاموش میشد؟
در بند بود و عالمی دربند اویند
بسیاری از سادات، از پیوند اویند
شهزادگان، فرزانگان، فرزند اویند
هر گوشه، فرزندان دانشمند اویند
وا میکند بر روی ما، بنبستها را
بابالحوائج شد، بگیرد دستها را
سید حسن موسوی
هدایت شده از 49346
#امام_کاظم #مرثیه_امام_کاظم
با گریه،با آه دمادم می نویسند
در ذیل مُصحف،شرحِ ماتم می نویسند
اندوه را با جوهر غم می نویسند
این روضه را مثل مُحَرَّم می نویسند
کوچه به کوچه مجلس ماتم گرفتند
کَرّوبیان با روضه خوان ها دم گرفتند
آیات قرآن حضرت موسی بن جعفر ع
تسبیحِ ایمان حضرت موسی بن جعفر ع
آوای باران حضرت موسی بن جعفر ع
دردی و درمان حضرت موسی بن جعفر ع
لب تشنه ی عشق توام باران عطا کن
از دردمندان توام درمان عطا کن
بویِ دلانگیزِ بهارِ مَردُم ما
نورِ چراغِ شام تارِ مَردم ما
بودی همیشه در کنار مَردُم ما
خیلی گره خورده است کار مَردُم ما
گرچه گرفتاریم یا باب الحوائج
امّا تو را داریم یا باب الحوائج
خوشبخت چشمی که خودش را نیل کرده
آیاتِ اشک آلوده ای تنزیل کرده
پای بساطت سال را تحویل کرده
بیچاره آنکه روضه را تعطیل کرده
مشقِ بقای خضر،درسِ حوزه ی توست
آب شفای خلق،اشکِ روضه ی توست
جز ذکر "الله" لبت "بسمی" نداریم
شیرین تر از نام شما اسمی نداریم
با حرز تو از صدبلا قِسمی نداریم
ما ترس از بیماریِ جسمی نداریم
بیماری ما زندگی منهای روضه است
راه علاجِ ما دو قطره چای روضه است
چشم مرا تر کن زمان ربّناها
لطفاً نگاهم کن میان این گداها
پیچیده در هفت آسمان ها این صداها:
یا "فاطمه معصومه"ها و یا "رضا" ها
این خاک شد "ایرانِ" این خواهر_برادر
جانِ همه قربانِ این خواهر_بردار
دریای رحمت!ما به موجات خو گرفتیم
از هرکسی جز خاندانت رو گرفتیم
در اوج بیماری ز تو دارو گرفتیم
ما نسخه را از "ضامن آهو" گرفتیم
صحن رضا جانِ شما دارالشفا شد
پای ضریحش نُطقِ طفل لال وا شد
موسایِ طور غم عصایت را شکستند
با زجر تو قلب رضایت را شکستند
نامردها دست دعایت را شکستند
زیر لگدها ساق پایت را شکستند
چیزی برای تو به جز ماتم نمانده
نای مناجاتی برایت هم نمانده
شیعه هنوز از غُصّه ات تشویش دارد
داغ تو را در سینه بیش از پیش دارد
سِندیِ ملعون بد زبانش نیش دارد
روی لبش دشنام قوم و خویش دارد
با ذکر مادر درد پهلو می کشیدی
داغ حسن را کنج زندان می چشیدی
در این قفس بال و پری دیدم؟ندیدم
جز روضه چیز دیگری دیدم؟ندیدم
زیر عبایت پیکری دیدم؟ندیدم
جز استخوان لاغری دیدم؟ندیدم
داغ تو ما را کُشت ای فرزند زهرا
عَجِّل وفاتی خوانده ای مانند زهرا
با جوهر خون نامه ات توقیع گردید
اندوه تو در روضه ها توزیع گردید
آیه به آیه سوره ات تقطیع گردید
بر تختِپاره پیکرت تشییع گردید
با این همه..،تو بی کفن ماندی؟نماندی
آقا!بدون پیرهن ماندی؟نماندی
اصلاً تنت آماج تیغ و نیزه ها شد؟!
از پشت سر راس تو از پیکر جدا شد؟!
آنگونه دور خیمه هایت شر به پا شد؟!
ناموس تو راهیِ شامات بلا شد؟!
پس هیچ دردی مثل درد کربلا نیست
پس هیچ داغی داغ شاه سرجدا نیست
#امام_کاظم #مرثیه_امام_کاظم
ای باب حوائجِ الی الله
در ملک خدا امام آگاه
ای بـاب مـراد خلق عالم
سر تا به قدم رسولاکرم
در هـر سخنت پیام قرآن
بر هر نفست سلام قرآن
در دیدهء دل چراغ نوری
موسای هزار کوه طوری
قبر تو چراغ اهل بینش
صحن تو بهشت آفرینش
کعبه است هماره زیر دِینت
تعظیم کند به کاظمینت
در حبس، به نُه سپهر ناظم
مشهورتر از همه به کاظم
ارباب کرم گدای کویت
چشم دل اهل دل به سویت
تو دسـت عنـایت خـدایی
از خلق جهان گره گشایی
در حبسی و خلق، پایبستت
سررشتۀ آسمان به دستت
حبس تو نهان ز چشم یاران
از اشک شبت ستاره باران
بر خاک، جمال نازنینت
گلبوسهء سجده بر جبینت
پیشانی خود نهاده بر خاک
بگذاشته پا به فرق افلاک
زندان تو محفل دعا بود
میعادگه تو و خدا بود
زنجیـر، سلام بر تو میداد
از دوست پیام بر تو میداد
اینجا که فراق نیست در بین
بر توست مقام قاب قوسین
اینجا که تجلی خداییست
تاریکی حبس، روشناییست
قرآن زده بوسه بر لب تو
العفو، نوای هر شب تو
در حبس به جز خدا ندیدی
خود را ز خدا جدا ندیدی
دردا که بدان جلال و جاهت
زندان تو گشت قتلگاهت
ای روح لطیف رنجه دیده
هر صبح و مسا شکنجه دیده
آب وضوی تو اشکهایت
خون بود روان ز ساق پایت
افسوس که حرمتت شکستند
بازوی تو را به حبس بستند
ای پاسخ مهربانیت قهر
ای قلب تو پاره پاره از زهر
آثار شکنجه در تنت بود
زنجیر ستم به گردنت بود
با آن همه دختـر و پسرها
رفتی ز جهان غریب و تنها
معصومه کجاست؟ تا که آید
زنجیـر ز گـردنت گشاید
ای یوسف عترت پیمبر
تابوت تو بود تختهء در
آخر بدنت به اوج عزّت
تشییع شد ای غریب عترت
کردند ز پیکر تو تجلیل
می رفت به عرش، بانگ تهلیل
بس نوحه که در غمت سرودند
زنجیر ز گردنت گشودند
با آن همه زخم حلقهء غُل
کردند نثار پیکرت گُل
دیگر نزدند بر تنت سنگ
از خون جبین نشد رخت رنگ
دیگر به سرت نخورد شمشیر
دیگر نزدند بر دلت تیر
دیگر نبرید کس سرت را
در خون نکشید پیکرت را
دیگر سر تو نرفت بر نی
در طشت طلا و مجلس می
بردند به دوش پیکرت را
دیگر نزدند دخترت را
دارم به دل آه سینه سوزی
چون روز حسین نیست روزی
تا شیعه توان گریه دارد
باید به حسین اشک بارد
تا از دل شیعه ناله خیزد
«میثم» به حسین اشک ریزد
#امام_کاظم #مرثیه_امام_کاظم
ای باب حوائجِ الی الله
در ملک خدا امام آگاه
ای بـاب مـراد خلق عالم
سر تا به قدم رسولاکرم
در هـر سخنت پیام قرآن
بر هر نفست سلام قرآن
در دیدهء دل چراغ نوری
موسای هزار کوه طوری
قبر تو چراغ اهل بینش
صحن تو بهشت آفرینش
کعبه است هماره زیر دِینت
تعظیم کند به کاظمینت
در حبس، به نُه سپهر ناظم
مشهورتر از همه به کاظم
ارباب کرم گدای کویت
چشم دل اهل دل به سویت
تو دسـت عنـایت خـدایی
از خلق جهان گره گشایی
در حبسی و خلق، پایبستت
سررشتۀ آسمان به دستت
حبس تو نهان ز چشم یاران
از اشک شبت ستاره باران
بر خاک، جمال نازنینت
گلبوسهء سجده بر جبینت
پیشانی خود نهاده بر خاک
بگذاشته پا به فرق افلاک
زندان تو محفل دعا بود
میعادگه تو و خدا بود
زنجیـر، سلام بر تو میداد
از دوست پیام بر تو میداد
اینجا که فراق نیست در بین
بر توست مقام قاب قوسین
اینجا که تجلی خداییست
تاریکی حبس، روشناییست
قرآن زده بوسه بر لب تو
العفو، نوای هر شب تو
در حبس به جز خدا ندیدی
خود را ز خدا جدا ندیدی
دردا که بدان جلال و جاهت
زندان تو گشت قتلگاهت
ای روح لطیف رنجه دیده
هر صبح و مسا شکنجه دیده
آب وضوی تو اشکهایت
خون بود روان ز ساق پایت
افسوس که حرمتت شکستند
بازوی تو را به حبس بستند
ای پاسخ مهربانیت قهر
ای قلب تو پاره پاره از زهر
آثار شکنجه در تنت بود
زنجیر ستم به گردنت بود
با آن همه دختـر و پسرها
رفتی ز جهان غریب و تنها
معصومه کجاست؟ تا که آید
زنجیـر ز گـردنت گشاید
ای یوسف عترت پیمبر
تابوت تو بود تختهء در
آخر بدنت به اوج عزّت
تشییع شد ای غریب عترت
کردند ز پیکر تو تجلیل
می رفت به عرش، بانگ تهلیل
بس نوحه که در غمت سرودند
زنجیر ز گردنت گشودند
با آن همه زخم حلقهء غُل
کردند نثار پیکرت گُل
دیگر نزدند بر تنت سنگ
از خون جبین نشد رخت رنگ
دیگر به سرت نخورد شمشیر
دیگر نزدند بر دلت تیر
دیگر نبرید کس سرت را
در خون نکشید پیکرت را
دیگر سر تو نرفت بر نی
در طشت طلا و مجلس می
بردند به دوش پیکرت را
دیگر نزدند دخترت را
دارم به دل آه سینه سوزی
چون روز حسین نیست روزی
تا شیعه توان گریه دارد
باید به حسین اشک بارد
تا از دل شیعه ناله خیزد
«میثم» به حسین اشک ریزد