۱۰ ✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ ادامه پیشگفتار
...
۶. بهطور قطع و یقین در اجابت دعا ابتدا خواست و اذن خداوند متعال و لطف و عنایت ائمه اطهار(علیهمالسلام) مؤثر است. اگر محبت و کرامتی از شهدا شنیده میشود، در طول فیض الهی و واسطههای فیض هستند، نه در عرض آنها. شهید فقط واسطه است.
۷. برای یادآوری اجابت دعا شرایط و اداب خاصی دارد که برای درک آنها باید به منابع مراجعه شود؛ اما تجربه نشان داده است افرادی که با شهدا عهد و پیمان میبندند و یک عمل مستحبی را در زمان معینی طبق برنامۀ عبادی و معنوی انجام میدهند، دعایشان بهاذن الله به مرز اجابت نزدیکتر میشود و اگر هم به اجابت نرسد، قطعاً مصلحتی در پیش است. بهقول مرحوم آیتالله فاطمینیا(ره) بدترین سخن این است که دعا کردم و نشد، زیارت رفتم و نشد. این نشدها شیطانی است. هیچ دعاکنندهای دست خالی برنمیگردد. اگر به صلاح باشد، همان را و اگر به صلاحش نباشد، بهتر از آن را میدهند.
گاهی هم کلید گشایش در دست خود انسان است. باید تلاش و جدیت کند تا مسیر به نتیجه رسیدن را پیدا کند. تنها دعا کردن کافی نیست. ...
...
#رفیق_شهیدم_مرا_متحول_کرد
#ادامه_دارد #داداشعـباس
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل الفرجهم 🌸
اللهم عجل لولیک الفرج 🌸
https://eitaa.com/joinchat/3878552500C7b62126ed4
شهید مدافع حرم «مجید قربانخانی» متولد ۳۰ مردادماه سال ۶۹ در تهران و ساكن محله یافتآباد بود كه بعد از یك تحول درونی، داوطلبانه به سوریه اعزام شد تا از حریم عقیله بنیهاشم و مردم مظلوم سوریه دفاع كند. در نهایت بعد از دلاوریهای فراوان در تاریخ ۲۱دی ماه سال ۹۴ بهدست تروریستهای تكفیری در منطقه خانطومان به فیض شهادت نائل شد و پیكر مطهرش در منطقه ماند. سرانجام پیكر شهید توسط گروههای تفحص شهدا كشف و از طریق آزمایش DNA شناسایی شد. از این شهید مدافع حرم به دلیل برخی اخلاق های خاص، لوتی مسلك بودن، خالكوبی روی دست و تحول درونی یكباره تا رسیدن به عرش اعلاء، به نامهای «داداش مجید»، «مجید سوزوكی» و «حر» شهدای مدافع حرم نیز یاد میكنند.
شهید مجید قربانخانی بیشتر از سنش مسائل پیرامونش را متوجه میشد و درك بالایی داشت. بسیار نترس و شجاع بود . خانواده دوست بود. آدم آرامی نبود. باعث نشاط جمع خانواده و دوستانش بود. طاقت ناراحتی و غم دیگران را نداشت و تا جایی كه میتوانست مشكلات را رفع میكرد یا انقدر سر به سرت میگذاشت و شوخی میكرد كه به كل ناراحتیت را فراموش میكردی. اگر حرفی در دلش بود تا جایی كه میشد حرفش را میزد حتی با شوخی و خنده اما كسی را از خودش ناراحت نمی كرد. شب قبل از رفتن لباس رزمش را پوشید و گفت الكی مثلا من دارم میرم و قرآن آورد تا مادرو پدرش از زیر قرآن ردش كردند و عكس گرفتند و بعد از عكس انداختن گفت الكی نگفتم همین فردا عازمم. رفتنش بی دلیل نبود چون نمیتوانست ظلم را در هیچ شكلی تحمل كند. ۱۲دی ماه بود كه ساكش را برداشت و از خانه رفت .باغیرت بود و ارادت خاصی نسبت به خانوم زینب(سلام الله علیها) داشت و برای ظهور آقا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه) عمل را انتخاب كرد تا حرف! و آخر هم زیر پرچم بی بی زینب ماند و شد یكی از علمداران ظهور ..
مهربان و دلسوز ،خاكی، شوخ طبع و پرانرژی بود. اهل رعایت حلال و حرام در كسب و كار، بسیار خوش قول و صادق، شجاع و باغیرت نسبت به خانواده و خاندان عصمت و طهارت بود . در حد توان كمك میكرد.خوش رو و دست و دلباز بود.
همه اهل خانه مجید را داداش صدا میكنند. پدر، مادر، خواهرها وقتی میخواهند از مجید بگویند پسوند «داداش» را با تمام حسرتشان به نام مجید میچسبانند و خاطراتش را مرور میكنند. خودم تو را رساندم پادگان تو چطور زودتر برگشتی. مجید میخندید و میگفت: خب مرخصی رد كردم!»
نبودن مجید خیلی سخت است؛ اما مجید كاری با ما كرده كه تا از دوری و نبودنش بغض میكنیم و گریه میكنیم یاد شیطنتها و شوخیهایش میافتیم و دوباره یكدل سیر میخندیم. مجید كارهای جدیاش هم خندهدار بود. از مجید فیلمی داریم كه همزمان كه با موبایلش بازی میكند برای همرزمهایش كه هنوز زندهاند روضههای بعد از شهادتشان را میخواند. همه یكدل سیر میخندند و مجید برای همه روضه میخواند و شوخی میكند؛ اما آخرش اعصابش به هم میریزد.. هرروز كه از كنار مغازهها رد میشد با همه شوخی میكرد حالا كه نیست. همه به ما میگویند هنوز چشمشان به كوچه است كه بیاید و یك تیكهای بیندازد تا خستگیشان در برود.»
پدرمجید هم بعد از خالكوبی دست مجید به او واكنش نشان میدهد و مجید شب را خانه نمیآید اما قهر كردن او هم مثل خودش عجیب است: خال كوبی برای ۶ ماه قبل ازشهادت مجید است. میگفت پشیمان شدم؛میگفت چرا تكرار میكنید یكبار گفتید خجالت كشیدم. دیگر نگویید.
مادر شهید : ۴ ماه اول خبر نداشتیم مجید می خواهد به سوریه برود، بعدها كه متوجه شدیم می دیدیم مجید می خواست ما را راضی كند كه به این نبرد برود خب هر پدر مادری آروزی ازدواج فرزندش را دارد؛ برای پسرمان به خواستگاری رفته بودیم و مراحل آخر را طی می كردیم كه برادر بنده فوت كرد و آخرش هم بدون خداحافظی به سوریه رفت.
مجید خیلی به خانواده احترام می گذاشت اما وقتی حضرت زهرا را در خواب می بیند كه به مجید می گوید كه یك هفته قبل از اینكه به سوریه بروی می آیی پیش خودم؛ لذا هر كس باشد می تواند دل بكند واقعاً مجید دل كند و هر شب كارش گریه وزاری شده بود و در پیام هایی به دوستش نوشته بود كه خودم هم نمی دانم چه شده و حضرت زینب با من چه كرده كه آرام و قرار ندارم و كارم شده قرآن خواندن و گریه و زاری؛ مجید چه چیزی در وجودش بود كه حضرت زینب چنان مجید را می خرد كه مجید از همه چیز در دنیا و امكانات مدرن دل بكند ان شاءلله كه همه قدر این جوانان را بدانند.
مجید حرّ مدافعان حرم شد و با شهدای دیگر فرق دارد خداوند مجید را انتخاب كرد تا به كل دنیا ثابت كند كه مجید را به عرش اعلی ببرد.
دم غروب بود تلفنم زنگ خورد جواب دادم شماره غریبی بود؛ مجید بود؛ گفت سوریه هستم و حرم حضرت زینب به جای شما هم نائب الزیاره هستم و هم نماز خواندم؛ در حالی كه مجید بدون خداحافظی رفت و قبل از رفتنش هم گفت می روم سوریه؛ من هم گفتم رفتنت با خودت برگشتنت با خداست؛ من به مجید گفتم حلالت كردم، مجید با حضرت زینب عهد كرده بود كه من شهید می شوم اما پیكرم را نمی خواهم كسی ببیند چون مجید بدنش خالكوبی بود و پس ۳ سال و ۳ ماه با چند تكه استخوان سوخته و سیاه برگشت.
پدر شهید : در عملیات سوریه به این رزمندگان دستور عقب نشینی كه می دهند مجید به چند نفر از رزمندگان می گوید كه هیچكس حق برگشتن ندارد آمدیم از حرم حضرت زینب(س) دفاع كنیم اگر عقب نشینی كنیم دشمن جلو می آید و این منطقه را می گیرد؛ عقب نرفتند و مجید خود را به خط مقدم عملیات می رساند تا ساعت ۱۶ مقاومت می كنند و بعد از اینكه اینها به عقب بر می گردند نه فشنگ و نه آبی داشتند؛ ساعت ۱۷ و ۳۰ بود كه ۱۳ نفر شهید شده بودند كه ۱۱ پیكر جامانده بود و ۲ پیكر را برگشت دادند به عقب؛ مجید شماره تلفن من را به یكی از دوستانش داده بود و گفته بود كه هر اتفاقی برای من افتاد به این شماره اطلاع بدهد.
همان غروب چند نفر با دوربین نگاه می كنند كه چطور برگردند و پیكر بچه ها را بیاورند عقب؛ یكی از آنها می گوید دوربین كه نگاه می كردم دیدم یك ماشین آمد و ۳ نفر پیاده شدند بچه ها را به رگبار بستند كه اولین آنها مجید بود و مجید را پشت ماشین انداختند و پیكر او را بردند؛ سال ۹۷ كه من به سوریه رفتم و نوكری حضرت را می كردم حدود ۱۰ روز ماندم و دم غروب بود منتظر هواپیما بودیم به همراه ۲۴ پدر شهید كه دو نفر آمدند و یكی از آنها گفت من فیلم شهید قربانخانی را دارم.
از او خواستم فیلم را ببینم و دیدم. گفت من پیكر آقا مجید را دیدم كه داعش به درخت آویزان كرده بودند، من نمی دانم چه خصومتی با مجید داشتند از آن ۱۱ پیكر فقط مجید را بردند كه نمی دانم چه كرده بود؛ فرمانده آنها را زده بود كه این بدن مجید را مثل آبكش تیرباران كرده بودند.
تولد علی اكبر علیه السلام بود كه مجید را آورند و ما گفتیم در قطعه شهدای گمنام دفن شود ما به حضرت زهرا (س) مجید را هدیه دادیم.
تولد حضرت رقیه بود كه مجید خاكسپاری شد، ما برای مجید هیچوقت سالگرد نمی گیریم تولد می گیریم ما دوست داشتیم مجید را در لباس دامادی ببینیم اما او رفت و داماد آسمانی شد برای او تولد می گیریم و برای دختر و پسران بی بضاعت كه توانایی گرفتن جشن ندارند سال اول شروع كردیم و امسال سال چهارم بود كه ۴ زوج در روز تولد آقا مجید جشن عروسی آنها را می گیریم و تا كنون ۱۰ عروس و داماد با این شیوه راهی خانه بخت شدند؛ هر سال یك زوج اضافه می شود كه در روز تولد مجید جشن شان را می گیریم.
🕊|| سید حسن نصرالله :
در مکتب امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) عاشق شهادت هستیم و جز زیبایی نمی بینیم .
#سید_حسن_نصرالله
#پنجشنبه_های_شهدایی
#شهدا_چشم_امیدشان_به_ماست
📌قرارگاه جهادی شهید عباس دانشگر
📌بسیج دانشجویی شهرستان قاینات وزیرکوه
📌کانون شهید دانشگر خراسان جنوبی(قائنات)
┏━━ °••°°•°🍃°••°°•°━━┓
@jahadi_ghaenat
@basijqaenat
┗━━ °••°°•°🍃°••°°•°━━┛
⚜️ 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹⚜️
#گزارش_فعالیت
🔹برپایی سفره حضرت ام البنین به نیابت از شهید عباس دانشگر در حاشیه جاده سنتو
🗓️۲۱ مهرماه ۱۴۰۳
#شنبه_های_حضرت_ام_البنین
📌قرارگاه جهادی شهید عباس دانشگر
📌بسیج دانشجویی شهرستان قاینات وزیرکوه
📌کانون شهید دانشگر خراسان جنوبی(قائنات)
┏━━ °••°°•°🍃°••°°•°━━┓
@jahadi_ghaenat
@basijqaenat
┗━━ °••°°•°🍃°••°°•°━━┛
⚜️ 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹⚜️
#شهیدانه🕊
🌿درسی که #شهید #آرمان_علیوردی
بهمون داد این بود:
« پایِ هر چیزی که درسته بمونید
حتی اگه؛ تنها موندید»🖐🏻
#شهید_دهه_هشتادی
شاید تمام حقوق ماهانه اش:
«یاسین اجازه نمی داد هیچ کس از کار خیری که انجام می دهد خبردار شود، به همین خاطر هم هیچ کس از رفتن او به سوریه خبر نداشت و با اسم دیگری برای دفاع از حرم رفته بود. یادم می آید برای عید خرید کرده بود، چند جعبه میوه و شیرینی اضافه هم گرفته بود و عقب یک وانت گذاشته بود. روز تشییع پیکر یاسین، راننده ای که میوه ها را برده بود تعریف می کرد که یاسین آن میوه ها را برای یک خانواده بی بضاعت و چند یتیم فرستاده بود. بعد از چند روز فهمیدیم یاسین کارت بانکی اش را به یک خانواده بی بضاعت داده و هر ماه مبلغی برای گذران زندگی آن ها به کارت واریز می کرده، مبلغی که شاید تمام حقوق ماهانه اش بود.
یادش همیشه جاودان
هدیه نثار روح مطهرش صلوات
شهید #یاسین_رحیمی