eitaa logo
🕊️کانون شهــید عــباس دانشـگر 🕊️
1.4هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
3.4هزار ویدیو
548 فایل
﷽ مشخصات شهید: 🍃تولد:۱۸ / ۰۲ /۱۳۷٢ 🍂شهادت:۲٠ /۰۳ /۱۳۹۵ محل تولد:سمنان 🥀محل شهادت:سوریه مزار:امامزاده علی اشرف"؏"سمنان لقب:جوان مومن انقلابی نام جهادی:کمیل راه ارتباطی: @shahiddaneshgaram گروه ارتباطی: https://eitaa.com/joinchat/3542745432C26c342ba35
مشاهده در ایتا
دانلود
۳۸✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران 🔹آقای عبداللهی : شهادت دو شهید دلم را به درد آورد: یکی شهادتِ مدافع حرم، شهید الله‌دادی که در آتش دشمنان سوخت و دومی شهادت مدافع حرم، شهید عباس دانشگر. یادم هست تا اسم حضرت زهرا(سلام‌الله علیها) به میان می‌آمد، عباس بغض می‌کرد و حالت مصیبت‌زدگان را می‌گرفت و می‌گفت احساس می‌کنم که این مادر، همین چند سال پیش به شهادت رسیده است. داغ شهادت اهل‌بیت(ع) همواره تازه است. وقتی مثل حضرت زهرا(س) به شهادت رسید، فهمیدم خانم حضرت زهرا(س) از گریه‌های عباس برایش شهادت نوشت. او مثل خود حضرت زهرا (س)، بین در و دیوار سوخت. هروقت به حرم حضرت معصومه(سلام‌الله علیها) می‌روم، به آن بانوی گرامی می‌گویم دست ما را هم مثل عباس بگیر و نگذار زمین‌گیر بمانیم. در حین زیارت احساس می‌کنم عباس به من می‌گوید یادت باشد که مسئولیت بزرگی را بر عهده گرفته‌ای! راست می‌گوید. می‌دانم امنیت کشور خیلی دشوار به دست می‌آید. یک‌ بار که برای مأموریتی به مرز رفته بودم، لمس کردم که میان امنیت و ناامنی یک تار مو فاصله است. هرشب موقع خواب می‌گویم: خدایا، حافظ حافظان مرزها باش. در مأموریت‌های جهادی، مسئولیت‌ معرفی شهید عباس را به دوش گرفتم. در این راه مشکلاتی داشتم اما متوقف نشدم و به راهم ادامه دادم. حالا جوانان بسیاری شیفتۀ عباس هستند. حرف آخر با عباس! تو مرا بیدار کردی. مرا از جهل نجات دادی. زندگی‌ام را مدیونت هستم. الحق که جوانِ مؤمنِ انقلابی بودی و خواهی بود. ...
۴۶ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران 🔹مجید قنوانی، استان خوزستان: در طول دورۀ آموزشی‌ام در دانشگاه امام‌حسین(علیه‌السلام)، گاهی به دفتر فرماندهی می‌رفتم. آنجا با عباس آشنا شدم. بعد از پایان دوره، به شهرم برگشتم. وقتی دوستان خبر شهادت عباس را به من دادند برایم خیلی سنگین بود. تا چند روز توی حال خودم نبودم. مدام به یاد مهر و محبت و چهرۀ خندان عباس در دانشگاه می‌افتادم. عکسی را از عباس روی دیوار اتاقم نصب کردم و دلتنگی‌های خودم را با سلام دادن به او برطرف می‌کردم. ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar
۵۰ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران ... روز بعد، به مشهد رسیدیم. به خاطر عید غدیر شهر بسیار شلوغ بود. تمام فکروذکر ما این شده بود که برای اسکان به کدام هتل برویم‌. در بین راه با چند هتل تماس گرفتیم. هیچ کدام جا نداشتند. وقتی به مشهد مقدس رسیدیم، به هتلی که متعلق به سپاه استان لرستان خودمان بود مراجعه کردیم. آنجا هم جا نداشت. به‌همراه یکی از دوستان که راننده بود در ماشین ماندم و دو دوست دیگرمان برای پیدا کردن هتل راهی کوچه‌پس‌کوچه‌ها شدند. از زمان آشنایی با عباس آقا تصویر زیبایش را روی پس‌زمینۀ تلفن همراهم گذاشتم که هر روز چشمم به چهرۀ زیبای ایشان بیفتد. گهگاهی با شهید صحبت می‌کنم و ازش کمک می‌طلبم. آن لحظه توی ماشین خطاب به شهید گفتم: «عباس‌جان، برای داداش خودت یه کاری بکن.» مطمئن بودم شهید عباس جورش می‌کند. چند دقیقه بعد، همراهانمان تماس گرفتند و گفتند یک هتل پیدا کردند و آدرس را بهمان دادند. وقتی رسیدیم، یکی از دوستان گفت: «اینجا هتل قائمیۀ استان سمنانه.» بعد از هماهنگی‌های لازم و ارائۀ مدارک با اینکه ساعت ۱۶ بعدازظهر بود و زمان زیادی از وقت صرف ناهار گذشته بود، مسئول هتل برای ما ناهار هم آماده کرد و برخلاف عرف و تجربۀ سفرهای قبلی که مسئولان هتل معمولاً این کار را نمی‌کنند و یا اینکه اصلاً غذا ندارند، ما در آن ساعت و در یک هتل مناسب و زیبا ناهار خوردیم. عباس بازهم اینجا مهمان‌نوازی کرد و هوایمان را داشت... ...
۷۵ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران ... بسیار خوشحال بودم که در این سفر معنوی یک رفیق شهید آسمانی پیدا کرده‌ام. شب و روزم به یاد عباس می‌گذشت. بعد از دهۀ اول عاشورا به شهرستان بم رفتم. در اولین فرصت کتاب را به یکی از دوستان دادم و گفتم: «می‌بینید که صفحۀ اول کتاب مهر هدیه در گردش زده شده. شما بعد از مطالعه به دوستان دیگه بدید تا مطالعه کنن.» متوجه شدم که کتاب دست‌به‌دست می‌چرخد. بعدازظهری بود. از دوستانی که کتاب را مطالعه کرده بودند، نظرشان در رابطه با این شهید را سؤال کردم. همه می‌گفتند شهید در ۲۳سالگی با نوشتن این وصیت‌نامه و دستورالعمل عبادی جای تعجب دارد. خاطرات او جذاب و درس‌آموز است. درعین‌حال چهره‌اش بسیار دلربا است. مطمئن شدم آن احساسی که به شهید داشتم، در دوستانم هم ایجاد شده. همان شب با عشق و محبتی که به شهید داشتم، در عالم رؤیا دیدم در شهرستان بم یادوارۀ شهدا برگزار شده است. مسئولیت این یادواره بر عهدۀ من است. لباس زیبا و شیکی پوشیده‌ام. من که زیاد به پوشیدن کت علاقه ندارم، آن شب دیدم کت پوشیده‌ام و از مسئولان شهر بچه‌های سپاه و بسیج همه در برگزاری یادواره همکاری و کمک می‌کنند. مهمانان وارد مجلس می‌شوند. بعضی از دوستان فعالیتی که برای یادواره انجام داده‌اند، به من گزارش می‌دهند. قدری غرورم گرفته بود از اینکه این کار باعظمت یادواره برای همۀ شهدا به من سپرده شده است و بسیار خوشحال بودم بعضی‌ها از من کسب تکلیف می‌کردند. می‌گفتند کجای کار زمین مانده ما انجام بدهیم. از خوشحالی از خواب بیدار شدم. ساعت را نگاه کردم. ۱:۳۷ بامداد بود. آن لحظه احساس و حال معنوی خوبی داشتم... ... ‌‌‌‌‌ ⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar
۷۶ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران ... در دلم انقلابی برپا شده بود و عشق و علاقه به شهید عباس دانشگر وصف‌ناپذیر بود. از دلم گذشت آشنایی من با این شهید یک رزق لایحتسب بود. اگر من جاهای دیگر برای عزاداری می‌رفتم، شاید این خبرها نبود. این هدیۀ مسجد جمکران که صاحب آن مکان مقدس حضرت ولی عصر عجلی‌الله هستند، به من عطا شده است. همان لحظه تصمیم گرفتم هرجور شده به مزار شهید به شهر سمنان بروم. با خود گفتم: این‌دفعه تنهایی بدون سروصدا می‌رم و سری بعد، با خانواده و دوستان. تک‌وتنها با پراید مدل ۸۲ حرکت کردم. بعضی از دوستان متوجه شدند با پراید می‌خواهم به مسافرت بروم. گفتند با این ماشین به کرمان هم نخواهی رسید و آدم عاقل این کار را نمی‌کند. به عکس شهید اشاره کردم و گفتم: «ایشون من رو می‌بره. من هیچ‌کاره‌ام.» به‌سمت شهر کهنوج حرکت کردم. به‌طور اتفاقی یکی از دوستان همکارم را در شهر دیدم. مدت چهار سال بود نه او را دیده بودم و نه تماس تلفنی گرفته بودم. دوستم وقتی فهمید به مسافرت می‌خواهم بروم، گفت: «بگو کجا می‌خوای بری.» گفتم: «یه دوستی پیدا کردم که نگو و نپرس! ان‌قدر به عشقش بی‌تاب شده‌م که به دیدارش می‌رم.»... ...
بذر عشقی که "تـو" در سینه ی ما کاشتـه ای ثمرش فتـح حریمیست که نامَش "قدس" است🕊.. 💫 ⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar
۸۵ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش دوم محبت شهید به برادران   ...گاهی روی تخت با عکس عباس حرف می‌‌زنم. گاهی شهید برای دلگرمی من به خوابم می‌‌آید. یک شب خواب دیدم در امامزاده علی‌اشرف(ع) هستم. عکس کوچکی سر مزارش است و من دارم به عکس او نگاه می‌‌کنم. دور مزارش نوری است که به‌صورت دایره‌‌وار می‌‌چرخد. از خوشحالی بیدار شدم. یک شب دیگر با عباس خیلی درددل کردم. گفتم: رفیق، دستم را بگیر! غم‌وغصه‌‌های خودم را گفتم. از مریضی‌ام که چند سال است بر تخت بستری هستم و نمی‌‌توانم پاهایم را تکان دهم. کتاب آخرین نماز در حلب توی دستم بود و مطالعه می‌‌کردم و اشک می‌‌ریختم و به حال عباس غبطه می‌‌خوردم. همان شب در عالم رؤیا دیدم دو نفر خبرنگار به منزل ما آمدند. گفتند می‌‌خواهیم از رفیق شهیدت عباس دانشگر مصاحبه کنیم. من مطالبی را که در کتاب آخرین نماز در حلب و تأثیر نگاه شهید خوانده بودم، به آنان می‌‌گفتم و آنان می‌‌نوشتند. سؤالشان این‌‌طوری بود که می‌‌گفتند از رفیق شهیدت بگو. صبح که از خواب بیدار شدم قوت قلبی گرفتم که عباس من را فراموش نمی‌‌کند. اگر توفیق رفاقت شهید را داشته باشم، همین رابطۀ دوستی و محبت در این دنیا برایم کافی است. همین دوستی با شهید باعث شد سردار حمید اباذری، جانشین محترم سابق فرماندهی دانشگاه امام‌حسین(علیه‌السلام)، برای سخنرانی یاد‌وارۀ شهدای شهرستان ارومیه و شهید عباس دانشگر در تاریخ 23/4/1401به شهرستان ارومیه آمدند و در نخستین برنامۀ دیداری به منزل ما آمدند و از من احوال‌پرسی و دلجویی کردند. از حضور ایشان تقدیر و تشکر کردم. ... ⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar
۸۸ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش دوم محبت شهید به برادران   🔹سیدامیرمحمد گنجی‌پور : خواب دیدم اذان صبح دارد گفته می‌شود. بعد عباس بدوبدو دارد می‌رود به‌سمت مسجد، بدون اینکه حرفی بزند. دیگران هم بهش سلام می‌کردند. سرش را به‌نشانۀ پاسخ سلام تکان می‌داد و می‌رفت. همان لحظه بود که اذان صبح گوشی‌ام من را از خواب بیدار کرد. ... ⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar
ای خصم، اگر چه زخمی و پر دردیم تـا فتــح نجــنگـیم اگـر، نـامـردیم... مــردار شـوید، اگـر شــما را بکشـیم ما را بکـشــید، زنــده ت‍‍ـر می گـردیم «سالروز شهادت شهدای حادثه شاهچراغ!🖤🕊» ••مکتب‌شهید‌عباس‌دانشگر↓↓ 🆔@maktababbasdanshgar
۹۶ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش دوم محبت شهید به برادران   🔹آقای محمدی‌پور : در سال ۱۳۹۶ عکس شهید عباس را در کانال فضای مجازی دیدم. اسمش را جست‌وجو کردم و زندگی‌نامه و وصیت‌نامه‌اش را خواندم. در روحیۀ من خیلی تأثیر گذاشت. تصمیم گرفتم او را رفیق شهیدم انتخاب کنم. عکسش را قاب گرفتم و توی اتاقم نصب کردم. هر روز نگاهش می‌کردم و از دیدنش احساس خوبی به من دست می‌داد. یک روز در فضای مجازی در کانال رفیق شهیدم خودم را معرفی کردم و عشق و علاقه‌ام را به شهید ابراز کردم. گفته شد نشانی منزل را برایشان بفرستم. بعد از یک هفته یک بسته هدیه برایم فرستاده شد. روی هدیه نوشته شده بود «از طرف عباس». خیلی خوشحال شدم و به دلم نشست. بازش کردم. دیدم کتاب آخرین نماز در حلب و جانماز و تسبیح است. به خودم گفتم: این جانماز و تسبیح بی‌دلیل نیست. می‌خواد یه چیزی رو به من بفهمونه. کتاب را باز کردم. دیدم در صحفه‌های اول به نماز اول‌وقت تأکید شده است. نماز را جدی گرفتم. با خواندن نماز آرام آرام محبتم به خدا بیشتر شد. واقعاً این هدیه تحول و جرقۀ بزرگی در زندگی‌ام بود. بچه‌هیئتی و مذهبی بودم؛ اما نماز را گاهی‌به‌گاهی می‌خو‌اندم. الحمدلله حالا یک عاشق واقعی شده‌ام و دارم در راهی که عباس شهید شده قدم برمی‌دارم. ... ⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar
۹۷ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍بخش دوم محبت شهید به برادران   🔹هادی رئیسی،چهارمحال‌وبختیاری : بهمن‌‌ سال ۱۳۹۶ بود. یکی از بستگان مجله‌‌ای به من داد. صفحه‌های مجله را که ورق می‌‌زدم، عکس یک شهید را دیدم. با لبخند ملیحی که بر لب داشت. چند لحظه روی لبخند او خیره شدم. در همان نگاه اول محبتش در دلم افتاد. احساس کردم پیوند عاطفی خاصی بین من و این شهید برقرار شده است. در فضای مجازی نام شهید عباس دانشگر را جست‌وجو کردم. وصیت‌نامه و دل‌نوشته‌‌هایش را خواندم. نوشته‌هایش نشان از درک بالا و فکر عمیق بود. شعلۀ عشق او در دلم روشن شد. تصمیم گرفتم در اولین فرصت سر مزارش بروم و دلم را با وصال به او آرام کنم. در بهار سال ۱۳۹۷ به مشهد مقدس رفتم. موقع برگشت در سمنان پیاده شدم. خودم را به مزارش رساندم. ساعتی آنجا نشستم. از آن روز به‌بعد، همواره محبت او را می‌بینم. احساس می‌کنم عباس همچون پدری برای فرزندش، در زندگی همراه من است و به من کمک می‌‌کند. شدت علاقۀ من به شهید آن‌قدر بیشتر شد که شب‌ها و سحرها به‌نیت او قرآن، زیارت عاشورا و... می‌‌خواندم. مرتب از او می‌‌خواستم محبتش همیشه همراه من باشد... ... ⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar
۹۷ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍بخش دوم محبت شهید به برادران   🔹هادی رئیسی،چهارمحال‌وبختیاری : بهمن‌‌ سال ۱۳۹۶ بود. یکی از بستگان مجله‌‌ای به من داد. صفحه‌های مجله را که ورق می‌‌زدم، عکس یک شهید را دیدم. با لبخند ملیحی که بر لب داشت. چند لحظه روی لبخند او خیره شدم. در همان نگاه اول محبتش در دلم افتاد. احساس کردم پیوند عاطفی خاصی بین من و این شهید برقرار شده است. در فضای مجازی نام شهید عباس دانشگر را جست‌وجو کردم. وصیت‌نامه و دل‌نوشته‌‌هایش را خواندم. نوشته‌هایش نشان از درک بالا و فکر عمیق بود. شعلۀ عشق او در دلم روشن شد. تصمیم گرفتم در اولین فرصت سر مزارش بروم و دلم را با وصال به او آرام کنم. در بهار سال ۱۳۹۷ به مشهد مقدس رفتم. موقع برگشت در سمنان پیاده شدم. خودم را به مزارش رساندم. ساعتی آنجا نشستم. از آن روز به‌بعد، همواره محبت او را می‌بینم. احساس می‌کنم عباس همچون پدری برای فرزندش، در زندگی همراه من است و به من کمک می‌‌کند. شدت علاقۀ من به شهید آن‌قدر بیشتر شد که شب‌ها و سحرها به‌نیت او قرآن، زیارت عاشورا و... می‌‌خواندم. مرتب از او می‌‌خواستم محبتش همیشه همراه من باشد... ...