eitaa logo
کانون فرهنگی دینی" گوهرشاد "
609 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
941 ویدیو
10 فایل
- بسم‌ رب الرضا🌿! امام رضایی می کنیم عاقبت این شهر را...🍃😍 دورهمی دخترونمون هر هفته: ⏰چهارشنبه ها 📍محدوده هفت تیر ارتباط با ما: @Sahar_goli8
مشاهده در ایتا
دانلود
نظر متفکر غربی در مقایسه با نظر متفکر اسلامی درمورد « زن » 🧐 قسمت دوم 🍃 @kanoon.goharshad
5.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه اردووووی خفن 😎 خیلی خوش گذشت 😉😄 جاتون خااالی🎀✨ @kanoongoharshad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لَم أجِدًّ شیٔ فِی الحیاة قادِر عَلی أن یَطمَئِن قلبی مثل قول اللّٰه : ✨•فَإنی قَریب •✨ +چیزی در زندگی نیافتم که بتواند قلبم را مثل این حرف خدا آرام کند: 🍃 من نزدیکم 🍃 🦋 @kanoongoharshad
ما دختران گوهرشاد قصد داریم یه جشن کاملا دخترونه به مناسبت ولادت حضرت زینب (س)برگزار کنیم❤️ 🎀با کمک به برگزاری جشن ولادت ؛ در برکت هیئت دخترانهٔ ما سهیم باشید. 💠 شماره حساب جهت واریز کمک های نقدی: 5892-1013-3042-5477 بنام فلاحتی باقیمانده مبالغ برای کار فرهنگی استفاده میشود. @kanoongoharshad
اگر مغز یک ملت را 🧠 تسخیر کنند آن ملت👨‍👩‍👧‍👦 سرزمین خود را تقدیم میکند!🏠 _حضرتِ آقا 🍃 @kanoongoharshad
«گفتم: «محسن جان! دیر میای بچه‌ها نگرانتن». لبخندی زد و حرف از صمیم قلبش بیرون آمد؛ حرفی که زبانم را قفل زد. غیرتمند گفت: «هرچی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو کمتر خواب راحت به چشمش میاد؛ پس اجازه بده بیشتر کار کنم».  معنای این حرفش را زمانی فهمیدم که شهید شد؛ وقتی که نتانیاهو توئیت زد و برای یهودی‌ها شنبه خوبی را آرزو کرد. از شنبه آرام در اسرائیل گفت؛ از شنبه بعد از محسن فخری‌زاده». ... (خاطرات همسر شهید) 🌹هفتم آذر سالگرد شهادت دانشمند هسته ای شهید محسن فخری زاده🌹 @kanoongoharshad
💖💖💖💖💖💖 گل دخترهای ایرانی دعوتید به جشنِ بزرگِ دختران سرزمینم ایران🎀✨ به مناسبت ولادت حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) مختص همه‌ی دختر های عزیز🎉🥳🥳🥳 @kanoongoharshad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
...................🌳🙂 {کتاب من ادواردو نیستم}📘 {قسمت هفتم}🦋 کشور ایران، بهمن ماه سال ۱۳۵۷». مردم ریخته بودند توی خیابانها و علیه رژیمی که در آن کشور سر کار بود قیام کرده بودند. آنها گفته بودند: «ما فقط حکومت اسلام و رهبری آیت الله خمینی را می خواهیم.» رژیم هم گارد ویژه اش را در خیابانهای تهران به صف کرده بود و تظاهرکنندگان را به رگبار بسته بود. همه جا آتش بود و دود و خون. شعارهای مردم بود که در گلوهایشان خفه میشد و بدنهای بی جانشان بود که یک به یک روی زمین می افتاد. ادواردو آن ایام مدام اخبار ایران را رصد می کرد. اخبار تظاهرات. اخبار مبارزات. و اخبار مردی به نام آیت الله خمینی. چند ماهی از پیروزی انقلاب ایران می گذشت. دانشجویان ایران حمله کرده بودند به سفارت آمریکا در تهران، و آنجا را گرفته بودند. تلویزیون ایتالیا در این باره مناظره ای را برگزار کرده بود. مناظره ای بین «محمدحسن قدیری ابیانه» با چند کارشناس سیاسی از ایتالیا و آمریکا. قدیری ابیانه آن موقعها رایزن مطبوعاتی ایران در ایتالیا بود. مناظره که آغاز شد، قدیری شروع کرد به صحبت. گفت: به نام خداوند بخشنده ی مهربان. خداوند قوی تر از ناوهای آمریکایی.» بعد هم حسابی توپید علیه آمریکا و غرب و کوبیدشان. ادواردو آن روز توی خانه شان پای تلویزیون نشسته بود. داشت مناظره را نگاه می کرد. دید که یک جوان بیست و چند ساله، چه جور بی هیچ ترسی علیه آمریکا صحبت می کرد و پته شان را می ریخت روی آب. خیلی خوشش آمد. خیلی تحت تاثیر قرار گرفت. اسم قدیری ابیانه را به خاطر سپرد.
...............⏳📖 {کتاب من ادواردو نیستم}📗 {قسمت هشتم}🎈 فرداش به دور از چشم پدر و مادرش برداشت و رفت سفارت ایران در ایتالیا. برای اینکه کسی هم بهش شک نکند موتور گازی قراضه ای را گیر آورد و با آن رفت. دلش می خواست قدیری ابیانه را ببیند. با او حرف بزند. از او بخواهد تا از اسلام و ایران برایش بگوید. از حکومت اسلامی و رهبرش آیت الله خمینی برایش بگوید. نگهبانی سفارت ایران از توی اتاقکش زنگ زد برای قدیری که داخل سفارت بود. گفت: «یک جوان ایتالیایی آمده و با شما کار دارد.» قدیری گفت: «از طرف من معذرت خواهی کنید و بگویید امروزم نمی توانم خدمتتان باشم. فردا تشریف بیاورید سفارت.» یک دقیقه گذشت. نگهبانی دوباره زنگ زد برای قدیری. گفت: «پیامتان را به آن جوان ایتالیایی رساندم. او گفت خداوند هر در بسته ای را می گشاید.» قدیری خوشش آمد از این جمله. گفت: «بگو داخل شود.» ادواردو رفت توی حیاط سفارتخانه. قدیری را دید که به پیشوازش آمد. با او سلام و احوال پرسی کرد. بعد خودش را معرفی کرد و گفت: «من ادواردو آنیلی هستم. چند سالی است که مسلمان شده ام. مناظره ی شما را دیشب از تلویزیون دیدم. دوست داشتم از نزدیک ببینمتان و با شما آشنا شوم.» قدیری نگاهی به ادواردو کرد و گفت: «گفتید فامیلتان آنیلی است؟ شما با آقای آنیلی معروف که مالک فیات است، نسبتی دارید؟» ادواردو گفت: «بله. پسرشان هستم.» قدیری جا خورد. حسابی هم جا خورد. ابروانش بی اختیار رفت بالا. نمی توانست سنخیت این دو چیز را تصور کند. پسر سناتور آنیلی و دین اسلام؟ قدیری با تعجب گفت «شما چه جور مسلمان شدی؟» ادواردو ماجرای آن روز کتابخانه اش را تعریف کرد.
{اتاق بدون کتاب، همچون بدن بدون روح است} @kanoongoharshad